۱۷ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۷
شهید بابایی و کارگر
پرواز های وضعیت اضطراری تمام شده بود.
به همراه شهید بابایی زیر سایه یه هواپیما نشسته بودیم.
یه کارگر اون طرف تر داشت محوطه رو تمیز میکرد.
عباس گفت: از خدا میخواستم که ای کاش جای اون کارگر بودم!
گفتم : این چه حرفیه؟! شما الان فرمانده یکی از بزرگترین پایگاه های هوایی هستی و لیاقت پست های بالاتر رو هم داری!
نگاهش رو به سمت آسمون دوخت و گفت: نه اینکه از شغلم ناراحتم! ولی اگه یه کارگر ساده بودم مسئولیتم پیش خدا کمتر بود اما حالا هرکجا که اتفاقی بیفته پیش خودم میگم شاید کوتاهی من باعث این اتفاق شده باشه و من پیش خدا شرمنده بشم.
.کتاب پرواز تا بی نهایت
عضویت در پیج سیره شهدا و رهبری:
http://line.me/ti/p/%40cnj5604b
به همراه شهید بابایی زیر سایه یه هواپیما نشسته بودیم.
یه کارگر اون طرف تر داشت محوطه رو تمیز میکرد.
عباس گفت: از خدا میخواستم که ای کاش جای اون کارگر بودم!
گفتم : این چه حرفیه؟! شما الان فرمانده یکی از بزرگترین پایگاه های هوایی هستی و لیاقت پست های بالاتر رو هم داری!
نگاهش رو به سمت آسمون دوخت و گفت: نه اینکه از شغلم ناراحتم! ولی اگه یه کارگر ساده بودم مسئولیتم پیش خدا کمتر بود اما حالا هرکجا که اتفاقی بیفته پیش خودم میگم شاید کوتاهی من باعث این اتفاق شده باشه و من پیش خدا شرمنده بشم.
.کتاب پرواز تا بی نهایت
عضویت در پیج سیره شهدا و رهبری:
http://line.me/ti/p/%40cnj5604b
۹۴/۰۵/۱۷