با ولایت تا شهادت

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

با ولایت تا شهادت

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۷ مطلب با موضوع «اهل بیت :: زندگینامه» ثبت شده است

نگاهی به زندگانی و شخصیت حضرت عبدالعظیم حسنی(ع)


 زندگینامه


عبدالعظیم علیه السّلام فرزند عبدالله بن علی، از نوادگان حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام است و نسبش با چهار واسطه به آن حضرت می رسد .

پدرش عبدالله نام داشت و مادرش فاطمه دختر عقبه بن قیس .

ولادت با سعادت حضرت عبدالعظیم علیه السّلام در سال 173 هجری قمری در شهر مقدّس مدینه واقع شده است و مدّت 79 سال عمر با برکت او با دوران امامت چهار امام معصوم یعنی امام موسی کاظم علیه السّلام ، امام رضا علیه السّلام، امام محمّدتقی علیه السّلام و امام علیّ النّقی علیه السّلام مقارن بوده ، محضر مبارک امام رضا علیه السّلام ، امام محمّد تقی علیه السّلام و امام هادی علیه السّلام را درک کرده و احادیث فراوانی از آنان روایت کرده است .

این فرزند حضرت پیامبر صلّی الله علیه و آله وسلّم، از آنجا که از نوادگان حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام است به حسنی شهرت یافته است .

حضرت عبدالعظیم الحسنی علیه السّلام از دانشمندان شیعه و از راویان حدیث ائمه معصومین علیهم السّلام و از چهره های بارز و محبوب و مورد اعتماد ، نزد اهل بیت عصمت علیهم السّلام و پیروان آنان بود و در مسایل دین آگاه و به معارف مذهبی و احکام قرآن ، شناخت و معرفتی وافر داشت .

ستایشهایی که ائمه معصومین علیهم السّلام از وی به عمل آورده اند، نشان دهنده شخصیّت علمی و مورد اعتماد اوست؛ حضرت امام هادی علیه السّلام گاهی اشخاصی را سؤال و مشکلی داشتند، راهنمایی می فرمودند که از حضرت عبدالعظیم الحسنی علیه السّلام بپرسند و او را از دوستان حقیقی خویش می شمردند و معرّفی می فرمودند .


در آثار علمای شیعه نیز، تعریفها و ستایشهای عظیمی درباره او به چشم می خورد، آنان از او به عنوان عابد، زاهد، پرهیزکار، ثقه، دارای اعتقاد نیک و صفای باطن و به عنوان محدّثی عالیمقام و بزرگ یاد کرده اند؛ در روایات متعدّدی نیز برای زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السّلام ، ثوابی همچون ثواب زیارت حضرت سیّد الشهدا، امام حسین علیه السّلام بیان شده است.



زمینه های مهاجرت حضرت عبدالعظیم علیه السّلام از مدینه به ری و سکونت در غربت را باید در اوضاع سیاسی و اجتماعی آن عصر جستجو کرد؛ خلفای عبّاسی نسبت به خاندان حضرت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و شیعیان ائمه علیه السّلام بسیار سختگیری می کردند، یکی از بدرفتارترین این خلفاء متوکّل بود که خصومت شدیدی با اهل بیت علیهم السّلام داشت، و تنها در دورۀ او چندین بار مزار حضرت امام حسین علیه السّلام را در کربلا تخریب و با خاک یکسان ساختند و از زیارت آن بزرگوار جلوگیری به عمل آوردند.


سادات و علویّون در زمان او در بدترین وضع به سر می بردند .حضرت عبدالعظیم علیه السّلام نیز از کینه و دشمنی خلفا در امان نبود و بارها تصمیم به قتل آن حضرت گرفتند و گزارشهای دروغ سخن چینان را بهانه این سختگیری ها قرار می دادند، در چنین دوران دشوار و سختی بود که حضرت عبدالعظیم علیه السّلام به خدمت حضرت امام هادی علیه السّلام رسید و عقاید دینی خود را بر آن حضرت عرضه کرد ، حضرت امام هادی علیه السّلام او را تأیید فرموده و فرمودند: تو از دوستان ما هستی .

دیدار حضرت عبدالعظیم علیه السّلام در سامرا با حضرت امام هادی علیه السّلام به خلیفه گزارش داده شد و دستور تعقیب و دستگیری وی صادر گشت، او نیز برای مصون ماندن از خطر ، خود را از چشم مأموران پنهان می کرد و در شهرهای مختلف به صورت ناشناس رفت و آمد می کرد و شهر به شهر می گشت تا به ری رسید و آنجا را برای سکونت انتخاب کرد. علّت این انتخاب به شرایط دینی و اجتماعی ری در آن دوره بر می گردد که وقتی اسلام به شهرهای مختلف کشور ما وارد گشت و مسلمانان در شهرهای مختلف ایران به اسلام گرویدند، از همان سالها ری یکی از مراکز مهمّ سکونت مسلمانان شد و اعتبار و موقعیّت خاصّی پیدا کرد . زیرا سرزمینی حاصلخیز و پرنعمت بود، عمرسعد هم به طمع ریاست یافتن بر ری در حادثه جانسوز کربلا، حضرت حسین بن علی علیه السّلام را به شهادت رساند. در ری هم اهل سنّت و هم از پیروان اهل بیت علیهم السّلام زندگی می کردند و قسمت جنوبی و جنوب غربی شهر ری بیشتر محلّ سکونت شیعیان بود .


حضرت عبدالعظیم علیه السّلام به صورت یک مسافر ناشناس ، وارد ری شد و در محلّه ساربانان در کوی سکّة الموالی به منزل یکی از شیعیان رفت، مدّتی به همین صورت گذشت . او در زیرزمین آن خانه به سر می برد و کمتر خارج می شد ، روزها را روزه می گرفت و شبها به عبادت و تهجّد می پرداخت، تعداد کمی از شیعیان او را می شناختند و از حضورش در ری خبر داشتند و مخفیانه به زیارتش می شتافتند، امّا می کوشیدند که این خبر فاش نشود و خطری جانِ حضرت را تهدید نکند .

پس از مدّتی، افراد بیشتری حضرت عبدالعظیم علیه السّلام را شناختند و خانه اش محلّ رفت و آمد شیعیان شد، نزد او می آمدند و از علوم و روایاتش بهره می گرفتند و عطر خاندان عصمت علیهم السّلام را از او می بوئیدند و او را یادگاری از امامان خویش می دانستند و پروانه وار گردِ شمعِ وجودش طواف می کردند .


حضرت عبدالعظیم علیه السّلام میان شیعیان شهرری بسیار ارجمند بود و پاسخگویی به مسایل شرعی و حلّ مشکلات مذهبی آنان را برعهده داشت؛ این تأکید ، هم گویای مقام برجسته حضرت عبدالعظیم علیه السّلام است و هم می رساند که وی از طرف حضرت امام هادی علیه السّلام در آن منطقه ، وکالت و نمایندگی داشته است؛ مردم سخن او را سخن امام علیه السّلام می دانستند و در مسایل دینی و دنیوی ، وجود او محور تجمّع شیعیان و تمرکز هواداران اهل بیت علیهم السّلام بود.

روزهای پایانی عمر پربرکت حضرت عبدالعظیم علیه السّلام با بیماری او همراه بود، آن قامت بلند ایمان و تلاش، به بستر افتاده بود و پیروان اهل بیت در آستانه محرومیّت از وجود پربرکت این سیّد کریم قرار گرفته بودند، اندوه مصیبتهای پیاپی مردم و روزگار تلخ شیعیان در عصر حاکمیت عبّاسیان برایش دردی جانکاه و مضاعف بود؛ در همان روزها یک رویای صادقانه حوادث آینده را ترسیم کرد: یکی از شیعیان پاکدل ری، شبی درخواب حضرت رسول صلّی الله علیه وآله و سلّم را در خواب دید. حضرت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم به او فرمود: فردا یکی از فرزندانم در محلّه سکّة المولی چشم از جهان فرو می بندد، شیعیان او را بر دوش گرفته به باغ عبدالجبّار می برند و نزدیک درخت سیب به خاک می سپارند.


سحرگاه به باغ رفت تا آن باغ را از صاحبش بخرد و افتخار دفن شدن یکی از فرزندان پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را نصیب خویش سازد، عبدالجبّار که خود نیز خوابی همانند خوابِ او را دیده بود، به رمز و راز غیبی این دو خواب پی برد و برای اینکه در این افتخار، بهره ای داشته باشد، محلّ آن درخت سیب و مجموعه باغ را وقف کرد تا بزرگان و شیعیان در آنجا دفن شوند.

همان روز حضرت چشم از جهان فرو بست. خبر درگذشت این نواده رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم دهان به دهان گشت و مردم با خبر شدند و جامه های سیاه پوشیدند و بر در خانه حضرت عبدالعظیم الحسنی علیه السّلام گریان و مویه کنان گرد آمدند؛ پیکر مطهّر او را غسل دادند، به نقل برخی مورّخان در هنگام غسل، در جیب پیراهن او کاغذی یافتند که نام و نسب خود را در آن نوشته بود؛ بر پیکر او نماز خواندند، تابوت او را بر دوش گرفتند و با جمعیّت انبوه عزادار به سوی باغ عبدالجبّار تشییع کردند و پیکر مطهّرش را در کنار همان درخت سیب که رسول خدا صلّی الله علیه وآله و سلّم به آن شخص اشاره کرده بود، دفن کردند تا پاره ای از عترت مصطفی صلّی الله علیه وآله و سلّم در این باره به امانت بماند و نورافشانی کند و دلباختگان خاندان پیامبر صلّی الله علیه وآله و سلّم از مزار این ولیّ خدا فیض ببرند.


 فضائل حضرت عبدالعظیم علیه السّلام از زبان ائمه علیهم السّلام


ابن قولویه در کامل الزّیارات (باب 107 صفحه 324 )از علیّ ابن حسین ابن موسی بن بابویه و او از محمّد ابن یحیی اشعری عطار قمی روایت کرده یکی از اهالی ری گفت بر حضرت ابوالحسن العسکری امام هادی علیه السّلام وارد شدم آن جناب از من پرسید کجا بودی؟


عرض کردم به زیارت سیّد الشهدا علیه السّلام رفته بودم آن حضرت فرمود بدان و آگاه باش اگر قبر عبدالعظیم حسنی علیه السّلام را که در نزد شماست زیارت کرده بودی مثل آنست که حضرت حسین ابن علی را در کربلا زیارت کرده باشی


گفتار علماء درباره حضرت عبدالعظیم(علیه السلام)


نجاشی در رجال خود حضرت عبدالعظیم علیه السّلام را پس از ذکر شجره اش صاحب خطب امیر المؤمنین علیه السّلام ذکر نموده است . مرحوم میرزا حسین نوری محدّث قرن اخیر در مستدرک الوسائل صفحه 614 ذکر نام و معروفیّت وی را به امانت و راستگویی و درستکاری و اهل زهد و عبادت بودن تأکید می نماید و از قول حضرت ابوالحسن الهادی علیه السّلام پاداش زیارت او را بهشت می داند.

مرحوم کجوری در روح و ریحان از قول سیّد مرتضی علم الهدی حدیث عرض دین آن حضرت را نقل کرده است. مرحوم مجلسی در هدیة الزائرین ص 546 از مزارات معلوم و مشهور ، مرقد منّور حضرت عبدالعظیم علیه السّلام را در مقابل شجره ری ذکر می کند شیخ الطّائفه در رجال خود حضرت عبدالعظیم علیه السّلام را از اصحاب امام هادی علیه السّلام  ذکر کرده و در پایان نام اورا به رضی الله عنه یاد نموده که رضی الله عنه نزد اصحاب حدیث با اهمیّت است. علّامه حلّی در خلاصه الاقوال ، حضرت عبدالعظیم  علیه السّلام را جزء ثقات و ممدوحین ذکر کرده مرحوم صدوق (ره) در صفحه 92 ثواب الاعمال از محاسن برقی حدیثی را از حضرت عبدالعظیم علیه السّلام نقل کرده و صاحب محاسن او را رضی قلمداد نموده است.


مرحوم صدوق (ره) در من لا یحضره الفقیه کتاب صوم باب یوّم الشّک حدیثی را از قول حضرت عبدالعظیم علیه السّلام نقل نموده و گفته این حدیث نادر است و من جز در طریق عبدالعظیم علیه السّلام ندیده ام و او هم مرضی است ، این گفتار نهایت اعتماد را میرساند.

محمّد ابن علی اردبیلی در جامع الرّواه گفتار شیخ طوسی (ره) و نجاشی را ذکر کرده است. مرحوم میرداماد رحمت الله علیه در راشحه خامسه از( رواشح السّماویه) گفته : واضح است که طریق عبدالعظیم حسنی علیه السّلام مدفون در مسجد شجره ری (حسن) شمرده شود زیرا که اهل حدیث و علما رجال وی را مدح و توصیف و تمجید نموده اند. اگر چه در گفتار علما به توثیق او تصریح نشده است من معتقدم افراد روشن و بصیری که در حدیث تخصّص داشته و در حالت رجال و محدّثین مطالعات کافی دارند از اینکه تصریح به توثیق این محدّث بزرگوار نشده اظهار ناراحتی می کنند.


و این سکوت را زشت می شمارند، مگر حضرت هادی علیه السّلام به او نفرمود ، تو به حقّ از دوستان ما هستی این فرمایش امام علیه السّلام جامع ترین تعریف درباره حضرت عبدالعظیم علیه السّلام  با در نظر گرفتن شرافت ، نسب و عظمت خانوادگی اوست ، اکنون تمام اینها دلالت دارد که وی مردی شریف و بزرگوار خوش نفس و خوش عقیده بوده و اخباری که در زیارت او از امام علیّ النّقی علیه السّلام رسیده و محدّثین بزرگی چون صدوق (ره)  و ابن قولویه (ره) آنها را در کتب خود ذکر کرده اند شاهد گویائی از مقام ارجمند وی در نزد معصومین علیهم السّلام است و گفتار دو عالم بزرگوار فوق الذکر کفایت می کند که طریق حضرت عبدالعظیم علیه السّلام را در درجه عالی از صحت بدانیم و اخبار و احادیث منقول وی را در اعداد" صحاح" بشماریم مرحوم شیخ عبدالله ممقانی در تنقیح المقال درباره حضرت عبدالعظیم علیه السّلام سخن گفته ، نوشته است علّت عدم تصریح محدّثین و فقها به توثیق ایشان جلالت و بزرگواری وی را ثقه ذکر کنند ، زیرا مقام آن حضرت والاتر از ثقه می باشد. مرحوم شیخ عبّاس قمی (ره) در سفینه البحار گفتار صاحب بن عباد و بقیه علما را آورده و در مورد زیارت ایشان فضیلت زیادی را ذکر نموده است.


روایات حضرت عبدالعظیم(ع)


حضرت عبدالعظیم علیه السّلام به عنوان یکی از محدثین مشهور، روایات متعددی را از معصومین(علیهم السّلام) نقل نموده است.

در این مقال به ذکر برخی از احادیث مذکور می پردازیم .


حضرت عبدالعظیم علیه السّلام با چند واسطه از قول اسباط گوید : در خدمت حضرت امام صادق علیه السّلام بودم . مردی از وی درباره آیه شریفه ( ان فی ذالک لایات للمتوسّمین ..و انها لبسبیل مقیم ) سوال می کرد ، راوی گفت: حضرت بدو فرمودند : مقصود از متوسّمین ما هستیم و سبیل مقیم نیز راهی است که ما آن را بپا داشته ایم ، یعنی باید از طریق ما بروند تا به سر منزل مقصود برسند .


حضرت عبدالعظیم علیه السّلام از امام رضا علیه السّلام روایت کرده که آن جناب فرمود: سلام مرا به دوستانم برسان و به آنها بگو در دلهای خود از برای شیطان راهی باز نکنند و آنها را امر کن به راستگوئی در گفتار و ادای امانت و این عمل آنها موجب نزدیکی به من می شود.


حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السّلام از حضرت جواد علیه السّلام ، ایشان از پدرش و او از جدّش روایت کرده که فرمود : از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم می فرمود : سرپیچی از فرمان و دستورات پدر و مادر از گناهان بزرگ است زیرا خداوند ( عاق) را ستمگر و بدبخت معرفی فرموده و او را به سخت ترین عذابها وعده داده است.


حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السّلام فرمود : به حضرت جواد علیه السّلام عرض کردم ، از پدرانت برای من حدیثی روایت فرما ، حضرت فرمود ، پدرم از جدش و او از پدرانش از حضرت امیر المومنین علیه السّلام روایت کرده که فرمود : شما هرگز نمی توانید مردم را بوسیله ثروت و مالی که در دست دارید به خود متوجّه سازید ، بلکه آنان را بوسیله اخلاق و روش صحیح به خود نزدیک کنید. گوید عرض نمودم بیشتر بیان نمائید ، فرمودند : بد توشه ای است برای روز قیامت دشمنی کردن با بندگان خدا....



حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السّلام فرمود ، از حضرت ابوالحسن هادی علیه السّلام شنیدم می فرمود : مقصود از (رحیم) از رحمت و آمرزش دور شدن ، و از درگاه خداوند رانده شدن میباشد (و او شیطان است) و هیچ مؤمنی او را به یاد نمی آورد مگر با لعن و نفرت.


حضرت عبدالعظیم الحسنی علیه السّلام از حضرت امام جواد علیه السّلام و او از پدرانش علیهم السّلام و آنها از حضرت امام سجّاد علیه السّلام روایت فرمودند که : روزی سلمان فارسی ، ابوذر غفاری را به خانۀ خود میهمان کرد و از میان انبان ( کیسه ) ، تکّه نان ِخشکی بیرون کشید و قدری آب بر آن پاشید. ابوذر گفت : چقدر خوب می شد که همراهِ نان ، قدری نمک هم بود !سلمان برخاست و رفت و ظرف آب خود را گرو گذاشت و مقداری نمک تهیّه کرد و آن را در مقابل ابوذر گذارد ، ابوذر از آن نمک به آن نان می پاشید و میل می کرد و می گفت : خداوند را سپاسگزارم که ما را تا این اندازه قناعت روزی فرموده : سلمان گفت : « اگر قناعت در کار بود ، ظرف آب به گِرو نمی رفت » .


حضرت عبدالعظیم علیه السّلام می فرماید : روزی به خدمت حضرت امام محمد تقی علیه السّلام رسیدم و این گفتار دلنشین را از امام شنیدم که فرمود : ملاقاه الاخوان نشره و تلقیح للعقل و ان کان نظرا قلیلا دیدار دوستان آرامش و سلامت عقل را در پی دارد ، اگر چه دیداری کوتاه باشد .


روزی حضرت امام رضا علیه السّلام رو به حضرت عبدالعظیم علیه السّلام فرمود وچند توصیۀ راهگشای اخلاقی به او آموخت تا به شیعیان و یاران ابلاغ کند . متن فرمایش چنین بود : ای عبدالعظیم ، سلام مرا به دوستان برسان و به آنها بگو :


* شیطان را به دلهای خویش راه ندهند .

* درگفتار خویش ، راستگو باشند و امانت را ادا کنند.

* از جدال و نزاع بیهوده ای که سودی برایشان ندارد دوری کنند و خاموشی را پیشه خود سازند .

* به همدیگر روی آورند و به دیدار و ملاقات هم بروند « فان ذلک قربه الیَّ» زیرا اینکار موجب نزدیکی به من است .

* آنان خود را به دشمنی و بدگویی با یکدیگر مشغول نسازند ، زیرا با خود عهد کرده ام که اگر کسی چنین کاری انجام دهد و دوستی از دوستانم را ناراحت کند یا به خشم آورد ، خداوند را بخوانم تا او را در دنیا با شدیدترین عذابها مجازات کند و در آن سرا نیز از زیانکاران خواهد بود.

* به ایشان بگو : همانا پروردگار نیکوکارانشان را آمرزیده و از خطای گنهکارانشان درگذشته است ، مگر کسانی که به خدا شرک ورزیده یا دوستی از دوستانم را آزرده ، یا کینه آنها را با دل بگیرد . بدرستی که خداوند او را نخواهد بخشید تا آنکه از کردار ناشایست خویش دست بکشد ، هر گاه از این اعمال نادرست دوری گزیند ، آمرزش خدا را شامل خود گردانیده است وگرنه ، روح ایمان از قلبش بیرون رفته و از ولایت ما خارج گشته است و بهره ای از ولایت ما نخواهد برد « و اعوذبک من ذلک »


روزی حضرت عبدالعظیم علیه السّلام از حضرت امام هادی علیه السّلام شنید که فرمود : همانا پروردگار ، ابراهیم را دوست خود گرفت، زیرا که او بر حضرت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیتش علیهم السّلام بسیار صلوات می فرستاد.


حضرت عبدالعظیم علیه السّلام می فرماید : روزی در محضر مبارک امام جواد علیه السّلام بودم . عرض کردم : ای فرزند رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم حدیثی از پدران بزرگوارت علیهم السّلام برای من روایت فرمائید . حضرت امام جواد علیه السّلام فرمود : پدرم علیه السّلام از جدّم علیه السّلام و او از پدرانش علیهم السّلام و آنان از حضرت امیرمؤمنان علیه السّلام روایت کرده اند که فرمود :


*هر کس خود را بی نیاز بداند ( در امور مهم بدون مشورت عمل کند ) خود را درخطر افکنده است.

*هر کس در دام خودبینی افتاد ، نابود خواهد شد.

*هر کس یقین کند آنچه را می دهد عوض دارد هرگز در بخشش و احسان کوتاهی نخواهد کرد.


حضرت عبدالعظیم علیه السّلام روایت فرماید که حضرت امام جواد علیه السّلام فرمود : که وجود مقّدس حضرت امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب علیه السّلام فرمود : ارزش هر کس به اندازه اعمال نیکوی اوست .


حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام به محمّد بن مسلم فرمود :مردم تو را گول نزنند ، زیرا که مسئولّیت کارهای تو ، به خودت متوجّه است و به آنها ارتباط ندارد ، ایّام عمرت را به کارهای بیهوده نگذران ، روزهای زندگی را به چون و چرا به هدر مده ، زیرا همراه تو کسانی هستند که کارهای روزانۀ تو را محاسبه و یادداشت می کنند . اگر عمل نیکی را انجام دادی ، گرچه کوچک باشد ، حقیر مشمار ، برای اینکه آن را خواهی دید در جایی که تو را خشنود سازد ، و اگر کار بدی انجام دادی ، آن را نیز کوچک مشمار زیرا که به تو خواهد رسید در هنگامی که تورا بدحال سازد ، و نیکی کن ، بدرستی که من چیزی را ندیدم که انسان ر ا از زودتر به مقصد رساند از عمل خوبِ تازه ای که در مقابل گناه کهنه ای انجام دهد .


حضرت عبدالعظیم علیه السّلام روایت فرماید که روزی به وجود مقدّس حضرت امام جواد علیه السّلام عرض کردم : ای فرزند رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم حدیثی از پدران بزرگوارت علیهم السّلام برای من روایت فرمائید .


حضرت امام جواد علیه السّلام از قول پدر وجّد و از وجود مقدّس حضرت امیر المؤمنین علیهم السّلام روایت فرمود که :


المرء مخبوءٌ تحت لسانه.

دانش و شخصیت هر کس در زیر زبانش مخفی است .


ما هلک امرء عرف قدره.

هر کس قدر خود را بشناسد ، هلاک نمی شود .


التّدبیر قبل العمل یومنک من النّدم

تدبیر و اندیشیدن پیش از انجام هر کار ، تو را از پشیمانی نگه می دارد .


منبع: سایت آستان مقدس حضرت عبدالعظیم (ع)



http://www.aviny.com/Article/Special-Articles/87/01/Abdolazim.aspx

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۵ ، ۲۲:۰۳
مهدی فراحی

بازگشت



فاطمه صغری دختر امام حسین مدینه - شام




فاطمه صغری دختر امام حسین علیه السلام از «ام اسحاق» بنت طلحه بن عبیدالله بن تیمیه بوده است. [1] .


وی در سال سی ام هجری به دنیا آم د و در واقعه کربلا نیز حدود سی سال سن داشته است. [2] .


لذا می توان گفت از خواهرش حضرت سکینه علیه السلام بزرگتر بوده است. فاطمه صغری زنی بزرگوار و دارای مقام عالی دینی و علمی بود، به طوری که پدرش سید الشهدا علیه السلام به این امر شهادت داده است و آن هنگامی بود که حسن مثنی برای خواستگاری یکی از دختران امام حسین علیه السلام آمد حضرت به او فرمود: من فاطمه را برای تو بر می گزینم که به مادرم حضرت فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله بسیار شبیه، و در دین، تمام شب به نماز و عبادت می پردازد، روزها را روزه می دارد و در شکل مشابه حور العین است. [3] او از پدر، برادرش - امام زین العابدین علیه السلام - و عمه اش - حضرت زینب علیه السلام - عبدالله بن عباس و اسما بنت عمیس حدیث روایت می کرده و فرزندان او، عبدالله، ابراهیم، حسین همچنین ام جعفر، ابوالمقدم، و زهیر بن معاویه نیز از او حدیث نقل کرده اند، احادیث او در سنن ترمذی، ابوداود، ابن ماجه، نسایی، و تالیفات ابن حجر آمده است. فاطمه صغری علیه السلام در منزل فاطمه زهرا علیه السلام مادر بزرگش - در مسجد النبی صلی الله علیه و آله می زیست وقتی ولید دستور تخریب خانه های مسجد النبی صلی الله علیه و آله را صادر کرد او به خارج مسجد رفته، و در آنجا خانه ای ساخت، چاهی حفر کرد که برکت فراوانی داشت. این چاه را زمزم می خوانده و مردم از آن تبرک می جستند.


فاطمه علیه السلام همانند زینب کبری علیه السلام در حوادث کربلا مامن و پناهگاه اهل بیت علیه السلام بوده و دربارگاه عبیدالله بن زیاد و یزید خطبه های غرا خوانده است. او به سال 110 هجری وفات یافت. [4] .


پشت قبر سکینه علیه السلام و ام کلثوم علیه السلام سمت چپ آن، قبری منسوب به فاطمه صغری علیه السلام دختر امام حسین علیه السلام است.


در بیشتر منابع روایت می کنند که فاطمه صغری علیه السلام در منزل خود، یعنی در پشت مسجد النبی صلی الله علیه و آله وفات یافت و در بقیع به خاک سپرده شد.


در کتاب از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله تا حضرت زین العابدین علیه السلام نوشته شیخ علی فلسفی، چاپ 1413 هجری قمری چنین نقل می کند:


فاطمه صغری علیه السلام در شهر شام مدفون و دارای بقعه و حرم بسیار زیبا و زائرین فراوانی دارد و اضافه می کند: در کتاب بحار الانوار، ص 247 از کتاب مناق و نیز در کتاب ناسخ التواریخ ص 495 از حضرت سجاد علیه السلام روایت می کند که مرغی روز عاشورا پر و بال خود را در خون امام حسین علیه السلام بیالود و پرواز نمود و به مدینه رسید و بر سر دیوار خانه فاطمه صغری علیه السلام دختر امام حسین علیه السلام نشست و فاطمه علیه السلام بر او نگریست و متوجه یتیمی خود گردید و این اشعار را بگفت:




نعب الغراب فقلت من 


تنعماه و یلک یا غراب




قال: الامام، فقلت: من 


قال: الموفق للصواب




ان الحسین بکربلا 


بین الاسنه و الضراب




گفت ای مرغ چرا حال پریشان داری 


از غم کیست چنین ناله و فغان داری




اشک خونین ز چه از چشم ترت می ریزد 


گو به من خون که از بال و پرت می ریزد




من ماتم زده آخر پدر در سفر است 


ز غم دوری او خون دلم در بصر است




نه خبر از پدر و نه ز برادر دارم 


روز و شب آروزی دیدن اکبر دارم




تو مگر هدهدی و سوی سبا آمده ای 


یا مگر قاصدی از کرب و بلا آمده ای




بلکه آورده ای ای مرغ به این شوین و شین 


به صغرای جگر خون خبر مرگ حسین




گفت: ای فاطمه با شور و نوا آمده ام 


قاصد مرگم و از کرب و بلا آمده ام




کربلا یکسره صحرای منا بود امروز 


روز قربانی شاه شهدا بود امروز




فاش گویم پدرت از ستم شمر و سنان 


کشته شد با لب عطشان به لب آب روان





پاورقی



[1] زبیر بن بکار کتاب نسب قریش، ص 59. حسن الامین، دائره المعارف الاسلامیه الشیعیه، ج 1، جزء دوم، ص 25. 


[2] الکامل فی التاریخ ابن الاثیر، ج 4، ص 35. تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج 12 ص 442. 


[3] تاریخ و اماکن زیارتی و سیاحتی سوریه، دانشمند محترم آقای اصغر قائدان، ص 137، چاپ اول، سال 1373، به نقل از مقتل الحسین علیه السلام او حدیث کربلا، سید عبدالرزاق موسوی مقرم، ص 405، و اسعاف الراغبین، ص 202. 


[4] بحار الانوار، علامه مجلسی، جزء 45 از مجلد پانزدهم، ص 331. طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص 302 سیدعبدالکریم سید علیخان مقتل الحسین بن علی علیه السلام ص 71 - 69. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۵ ، ۰۵:۵۱
مهدی فراحی

«عاقبت قاتلان شهدای کربلا»


مـخـتار زمانی که تصمیم بر نابودى قاتلان امام حسین (علیه السلام) گرفت، گفت: «دین ما به ما اجازه نمى‌دهد که بگذاریم کسانى که حسین(علیه السلام) را کشته‌اند در این دنیا، با امنیت و آسایش زندگى کـنـنـد، آنگـاه در حقیقت، من ناصر و خونخواه آل محمد(صلی الله علیه و آله) نیستم، بلکه کذّاب خواهم بود.

براى دستیابى بر آن جانیان، از خدا کمک مى‌طلبم و خداى را سپاسگـزارم کـه مـرا شـمـشیرى بر سر آنان قرار داده و نیزه‌اى که بر آنان وارد خواهد شد و انتقام گیرنده آنان که حق اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) را بگیرم و بر خداوند حق است که آنان را که دستشان به خـون اهـل بـیـت پیامبر آغشته شده به قتل برساند و آنان که حق خاندان پیامبر را نادیده گـرفته‌اند خوار و ذلیل کند. پس آنان را به من معرفى کنید تا تعقیبشان کنم و ریشه آنان را برکنم. 


مختار همه همت خود را براى این هدف مقدّس، کـه هـدف اصـلى قـیـام او بـود، بـه کـار برد.(1) موسى بن عامر مى‌گوید: «مختار فرمان داد که قاتلان امام حسین(علیه السلام) را تعقیب کنید و مى‌گفت: بـه خدا قسم، آب و خوراک بر من ناگوار است تا این که زمین را از لوث وجود آن ناپاکان پاک سـازم.»(2) بـنـابراین، عده‌اى به صورت گروهى و عده‌اى نیز فرد فرد به دست انتقام و عدالت سپرده شدند و به جزاى اعمال ننگین خود رسیدند.


نحوه کشته شدن یزید

یزید روزی با اصحابش به قصد شکار به صحرا رفت. به اندازه دو یا سه روز از شهر شام دور شد، ناگاه آهویی ظاهر شد یزید به اصحابش گفت: خودم به تنهایی در صید این آهو اقدام می‌کنم کسی با من نیاید. آهو او را از این وادی به وادی دیگر می‌برد. نوکرانش هر چه در پی او گشتند اثری نیافتند. 


یزید در صحرا به صحرانشینی برخورد کرد که از چاه آب می‌کشید. مقداری آب به یزید داد ولی بر او تعظیم و سلامی نکرد. 


یزید گفت: اگر بدانی که من کیستم بیشتر من را احترام می‌کنی! آن اعرابی گفت ای برادر تو کیستی؟ گفت: من امیرالمومنین یزید پسر معاویه هستم. اعرابی گفت: سوگند به خدا، تو قاتل حسین بن علی(علیهماالسلام) هستی ای دشمن خدا و رسول خدا. 


اعرابی خشمگین شد و شمشیر یزید را گرفت که بر سر یزید بزند، اما شمشیر به سر اسب خورد، اسب در اثر شدت ضربه فرار کرد و یزید از پشت اسب آویزان شد. اسب سرعت می‌گرفت و یزید را بر زمین می‌کشید، آنقدر او را بر زمین کشید که او قطعه قطعه شد. اصحاب یزید در پی او آمدند، اثری از او نیافتند، تا این که به اسب او رسیدند فقط ساق پای یزید روی رکاب آویزان بود.(3)  


الف ـ اعدام‌هاى دسته جمعى

مختار تمام کسانى را کـه در روز عاشورا، با اسب بر بدن مقدس امام حسین(علیه السلام) و شهدا تاخته بودند و تـعـدادشان ده نفر بود، را دستگیر کردند، دست و پایشان را بستند، از پشت بر زمین خواباندند و به زمین میخ کردند و اسب‌ها را با نعل تازه، بر بدن‌هاى آنان تاختند تا پیکر آنان در هم شکـسته شد و به هلاکت رسیدند.(4) سپس بدن‌هاى آنان را به آتش سوزاندند. ایـنـان عـبـارت بـودنـد از: اسـحـاق بـن حـوبـه، اخـنـس بـن مـرثـد، حـکـیـم بـن طفیل، عمرو بن صبیح، رجاء بن منقذ عبدى، سالم بن خیثمه، واحظبن ناعم، صالح بن وهب، هانى بن ثبیت و اسید بن مالک .


ابو عمرو گوید: مـا بعدها در مورد سابقه این ده نفر بررسى کردیم. به این نتیجه رسیدیم که همه آنان زنازاده و فرزندان نامشروع بودند.(5) 


دویـسـت و چهل و هشت نفر از عاملان اساسی واقعه کربلا که در شورش کوفه دستگیر شده‌ بودند، همه یکى پس از دیگرى گردن زده شدند. آنان در میان پانصد نفرى بودند که در شورش کوفه بر ضدّ مختار دستگیر شدند. 


شمر بن ذى الجوشن در روز عاشورا شترى را که مخصوص سوار شدن امام حسین(علیه السلام) بود، را به عنوان غنیمت گرفـت و به کوفه آورد و بـه شکرانه قتل فرزند پیامبر(صلی الله علیه و آله) آن شتر را نحر کرد و گوشتش را بین دشمنان اهل بیت در کوفه تقسیم نمود. مختار دستور داد تمام خانه‌هایى را که آن گوشت وارد آن شده بـود و افرادى را که دانسته از آن گوشت خورده‌اند، شناسایى کنند. همه آن خانه‌ها را ویران کرد و کسانى را که از آن گوشت خورده بودند اعدام نمود.(6)  


مختار تمام کسانى را کـه در روز عاشورا، با اسب بر بدن مقدس امام حسین(علیه السلام) و شهدا تاخته بودند و تـعـدادشان ده نفر بود، را دستگیر کردند، دست و پایشان را بستند، از پشت بر زمین خواباندند و به زمین میخ کردند و اسب‌ها را با نعل تازه، بر بدن‌هاى آنان تاختند تا پیکر آنان در هم شکـسته شد و به هلاکت رسیدند. سپس بدن‌هاى آنان را به آتش سوزاندند.


ب ـ اعدام سران کوفه

سران کوفه که در قیام خونخواهى عاشورا کشته شدند عبارت بودند از:


1ـ عـمـر بـن سـعد:

 او فرمانده کل نیروهاى یزید در کربلا و از جمله کسانى بود که نامش در سـیـاهـه قـصـاص شـونـدگـان قـرار داشت. او پیش از دستگیرى به سراغ مختار آمد و خود را معرفى کرد و با شروطى، امان‌نامه گرفت. اما پس از کشتار قاتلان امام حسین(علیه السلام) در کوفه، نامه‌اى از محمد حنفیه به مختار رسید مبنى بر این که جزای عمر بن سعد را بدهد. مختار دید بـعـضـى از شـروط امـان‌نامه توسط عمرسعد نقض شده است. به همین بهانه، او را احضار کرد. او ابتدا قصد فرار داشت اما برایش میسر نشد. همین بهانه مختار را در کشتن او مصمّم ساخت .


او در مـقـابـل ابـو عـمـرو، رئیس شهربانى مختار مقاومت کرد تا امان بگیرد اما او را امان نداد. آنقدر بر پیکر او شمشیر زدند تا کشته شد و سر بریده‌اش را نزد مختار آوردند.


مختار از حفض فرزند عمر سعد پرسید: آیا او را مى‌شناسى؟ 


حفض گفت: در زندگى پس از او خیرى نیست .


مختار گفت: پس از او زندگى نخواهى کرد. سپس دستور داد او را نیز گردن بزنند، پس از آن که پـسر عـمـر سعد هم کشتـه شد اظهار داشت: یکى در مـقـابل خـون حسین(علیه السلام) و دیگرى در قبال على اکبر حسین ولى یکسان نیستند، به خدا قـسم اگـر سه چهارم قریش را بکشم تلافى یک بند انگشت حسین(علیه السلام) نشده است.(7) مختار سر بریده عمرسعد را به حجاز، نزد محمد حنفیه فرستاد. وقتى چشم فرزند امیرمؤمنان به سر بریده ابن سعد افتاد، فرمود:


«اَللّهـُمَّ لا تَنْسِ هذَا الْیَوْمَ لِلْمُخْتارِ وَاجْزِهِ عَنْ اهل بیت نَبِیِّکَ محمّدٍ(صلی الله علیه و آله) خَیْرَ الجَزاءِ. فَوَاللهِ ما عَلَى الُْمخْتارِ بَعْدَ هذا مِنْ عُتْبٍ» (8)؛ خدایا این روز مختار را داشته باش و او را از جانب خاندان پیامبرت محمد(صلی الله علیه و آله)، بهترین پاداش را عنایت فرما. به خدا سوگند، پس از این عتابى بر مختار نیست.


2ـ شـمـر بـن ذى الجـوشن؛

 این فرد جنایتکار شماره یک کربلا، توانست از چنگ مختار بگریزد اما مختار دسـتـور داد کـه او را هـر کجا رفته اسـت پـیـدا کـنـنـد و بـه سـزاى اعمال ننگینش برسانند. شمر در ماجراى شورش کوفه بر ضدّ مختار از عاملان اصلى بود.


شیـخ طوسى(ره) مى‌نویسد: «شمر را دستگیر کردند و نزد مختار آوردند. مختار دستور داد گـردن او را زدند و جسدش را در دیگ روغن جوشیده افکندند و یکى از یاران مختار با پاى خود سر شمر را لگد مى‌کرد.»

مـسـلم ضـبـائى، که هم قبیله شمر بود، مى‌گوید: «ما فرار کردیم و خود را به محلى در مسیر کـوفـه و بصره به نام ساتیدما رساندیم و در نزدیکى آن محل، دهکده کوچکى به نام کلتانیّه در حوالى سواحل فرات قرار داشت. ما در کنار تپّه‌اى مخفى شدیم که توسط یک روستایی جای ما لو رفت. شب هنگام بود که ماموران مختار ما را محاصره کردند. شمر را دیدم که جامه‌اى خوش‌بافت به تن داشت و بدنش پیس(بیماری برص) بود. ما حتى فرصت سوارشدن بر اسب را نیافتیم. درگیرى شدیدى رخ داد. ساعتى بعد صداى الله اکبر شنیدم و کسى فریاد زد خداوند، خبیثى را کشت.(9)  


شیـخ طوسى(ره) مى‌نویسد: «شمر را دستگیر کردند و نزد مختار آوردند. مختار دستور داد گـردن او را زدند و جسدش را در دیگ روغن جوشیده افکندند و یکى از یاران مختار با پاى خود سر شمر را لگد مى‌کرد.»(10)    


عبدالرحمن بن عبد مى‌گوید: من شمر را به هلاکت رساندم. مختار تا نگاهش به سر بریده شمر افتاد، سجده شکر به جاى آورد و دستـور داد آن سـر را بـالاى نـیـزه کـنـنـد و مقابل مسجد جامع شهر در معرض دید مردم قرار دهند تا موجب عبرت همگان باشد.(11)  


3ـ بـجـدل بن سلیم: 

وی در روز عاشورا، براى غارت انگشتر امام حسین(علیه السلام)، انگشتان حـضـرت را قـطـع کـرد. مـخـتـار دسـتـور داد انـگـشـتان آن خبیث را قطع کردند، سپس دو پایش را بریدند و آنقدر در خون غلتید تا به هلاکت رسید.(12) 


4 ـ خـولى بـن یـزیـد اصـبـحـى: 

وی از چـهـره‌هـاى کـثـیـف حـادثـه عـاشـورا بـود. او مـامـور حـمـل سـر بـریـده امـام حـسـیـن(علیه السلام) و قـاتـل عـثـمـان بـن عـلى، بـرادر امـام حـسین(علیه السلام)، بوده است.(13)    


عصر روز عاشورا عمر سعد سر امام را به خولى سپرد تا نزد عبیدالله ببرد، چون خـولى وارد شهر شد و جلو قصر آمد در قصر بسته شده بود، لذا به خانه خود رفت و سر را زیر طشت نهاد. زنش پرسید چه خبر آوردى؟ خولى گفت: ثروت روزگار را برایت آورده‌ام، این سر حسین بن على است که در خانه ما است. زن گفت: واى بر تو، مردم با طلا و نقره از سفر مى‌آیند و تو سر پسر پیغمبر را به خانه مى‌آورى؟ به خدا قسم من دیگر با تو زندگی نخواهم کرد. زن هنگام خارج شدن از خانه، مـشاهده کرد که نور از زیر طشت تـا آسمـان مـتـصل است. مى‌گوید به خدا قسم مرغان سفیدى را دیدم که اطراف طشت در پروازند. وقتی صبح شد خولى سر امام را نزد ابن زیاد برد.(14)     


مـخـتـار، ابو عـمره رئیس گارد خود را با جمعیتى مامور کرد تا خولى را دستگیر کنند. ایشان خـانه خـولى را مـحاصره کردند، ابوعمره وارد خانه شد و خانه را بازرسى کردند. از زنش سراغ خولی را گرفتند. او گـفـت نمـى‌دانم ولی با دست و سر به طرف مستراح اشاره نمود، وارد مستراح شدند و او را بیرون کشیدند در حالی که زنبیلى به جاى کلاه بر سر نهاده بود، ابوعمره به سراغ مختار فـرستـاد و درباره وى کسب تکلیفى نمود، مختار خود آمد و دستور داد جلو خانه‌اش او را بکشند و سپـس جسدش را آتـش زدند، مـخـتـار ایستـاد تـا تـمـام جسد به خـاکستـر تبدیل شد.(15) 


ابراهیم، چون عقابى شکارى به ابن زیاد حمله برد و شمشیر خود را آنچنان محکم بر کمر او فرود آورد که تاریخ مى‌نویسد: ابن زیاد جلوى دست و پاى اسبش، غلتید و همانند گاوى که سرش را بریده باشند، صدا مى‌کرد. بدن او به دو نیم شـد؛ قـسـمـت بـالاى بـدن او بـه یـک طـرف و قسمت پایین بدنش به طرف دیگر پرتاب شد و ابراهیم فریاد زد: «ابن زیاد را کشتم.» نکته قابل توجه اینجاست که این واقعه در روز عاشوراى سال 67 ه‍ . ق واقع شد و او در آن هنگام سى و نه ساله بود. ابراهیم دستـور داد سر ابن زیاد را از بـدنـش جـدا کـرده و جـسـدش را بـه آتـش کشیدند.


5ـ سنان بن انس:

 وی از چهره‌هاى جنایتکار کربلا و کسى است که به خیمه‌هاى امام حسین (علیه‌السلام) یـورش بـرد و در آخـرین لحظات عمر امام، نـیـزه‌اش را به سینه حضرت فرو برد. در بـعـضـى مـقـاتـل نـیـز نـقـل شـده کـه او سـر مـقـدس امـام حـسـیـن(علیه السلام) را از بـدن جـدا کـرده اسـت.(16) پـس از دستگیرى او، به دستور مختار، دست و پایش را بریدند و هنوز جان داشـت کـه او را در دیـگ روغـن جـوشـان افـکـنـدنـد و اینگونه به نتیجه اعمال زشت خود رسید.(17)     


6- حکیم بن طفیل قاتل حضرت اباالفضل علیه السلام

حکیم بن طفیل از سران حادثه عاشورا بود، که امام حسین(علیه السلام) را تیرباران نمود و حضرت اباالفـضل(علیه‌السلام) را شهید کرد و لباس و اسلحه او را غـارت نمـود. عـبدالله بن کامـل به دستور مختار، او را دستگیر کرد. عدى بن حاتم، که هم قبیله او بود، از او شـفـاعـت کرد، اما مؤثر واقع نشد و به دستور ابن کامل، که از فرماندهان مختار بود، او را تیرباران کردند.


حکیم را که شانه‌هایش بسته بود در کنارى نگه داشتند و به او گفتند: تو بودى که لباس‌هاى عـباس بن على(علیهماالسلام) را غارت کردى؟ اکنون لباس‌هاى تو را در زنده بودنت بیرون مى‌آوریم. پس او را برهنه کردند و آنگاه گفتند: تو بودى که تیر به طرف حسین(علیه السلام) پـرتـاب نمودى و مى‌گویى که تیر من به جامه امام رسید و او را آزار نرسانید؟ به خدا قسم تو را تیرباران مى‌کنیم چنان که امام را هدف تیر قرار دادى. پس از سه طرف تیرها به سویش پرتاب گردید و او را بر زمین افکند، آنقدر تیر بر بدنش زدند که مانند خارپشت گردید.(18)   


7- عبیدالله بن زیاد: 

پـس از آن که مـخـتـار از طرف شورشیان کوفه آسوده خاطر شد و آنان را سر جاى خود نشانید ابراهیم پسر مالک اشتر را مامور جنگ با ابن زیاد نمود. 


در حین جنگ ابراهیم شخصاً ابـن زیـاد را از نـظر دور نمى‌داشت و صف‌ها را مى‌شکافت تا خود را به او برساند. ابن زیاد غرق در سلاح، با نیزه‌اش به هر طرف حمله مى‌کرد. ناگهان ابراهیم، خـود را در مقابل ابن زیاد دید و چون عقابى شکارى به او حمله برد و شمشیر خود را آنچنان محکم بر کمر او فرود آورد که تاریخ مى‌نویسد: ابن زیاد جلوى دست و پاى اسبش، غلتید و همانند گاوى که سرش را بریده باشند، صدا مى‌کرد.(19) بدن او به دو نیم شـد؛ قـسـمـت بـالاى بـدن او بـه یـک طـرف و قسمت پایین بدنش به طرف دیگر پرتاب شد و ابراهیم فریاد زد: «ابن زیاد را کشتم.»(20) نکته قابل توجه اینجاست که این واقعه در روز عاشوراى سال 67 ه‍ . ق واقع شد و او در آن هنگام سى و نه ساله بود.(21)  


ابراهیم دستـور داد سر ابن زیاد را از بـدنـش جـدا کـرده و جـسـدش را بـه آتـش کشیدند.(22) سپس گفت: «خدا را شکر مى‌کنم که ابن زیاد به دست من کشته شد.»


سر ابن زیاد را براى مختار آوردند و مختار برخاست و پایش را روى سر او نهاد و سپس دستور داد کفش او را آب بکشند و طاهر کنند، آن را بر دروازه شهر کوفه نصب نمود و سپس دستور داد آن سـر را بـا تعدادى از سرهاى بریده سران شام بـه مدینه نزد امام سجاد(علیه السلام) و محمد حنفیه بفرستند.(23)  


هنگامى که سر ابن زیاد را نزد امام سجاد(علیه السلام) آوردند، امام با جمعى بر سفره غذا نشسته بودند. وقـتـى چـشـم امـام بـه سـر بـریـده قـاتل پدرش و شهداى کربلا افتاد، دست‌ها را به دعا برداشتند و فرمودند: 


«اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذی اَدْرَکَ لی ثاری مِن عَدُوّی وَ جَزَا اللهُ الُْمختارَ خَیْراً؛ خـدا را شـکـر کـه انـتـقـام خـون مـرا از دشمنم گرفت و خداوند به مختار جزاى خیر دهد.(24)  


آنگاه امام با شادمانى، رو به حاضران کردند و فرمودند:


«وقـتـى مـرا نـزد ابـن زیاد بردند، او سر سفره غذا بود. من در آن هنگام از خدا خواستم که زنده بمانم و سر ابن زیاد را ببینم.»(25)   


داستان سر ابن زیاد

ابراهیم سر ابن زیاد را به کوفه نزد مختار فرستاد، سر ابن زیاد را در گوشه قصر نهادند. مارى باریک پیدا شد و میان سرها گردش مى‌کرد تا به سر عبیدالله رسید وارد دهان او شد و از بینی‌اش خارج گردید، و از بینى وارد مى‌شد و از دهنش خارج مى‌گردید، و مکرر این عمل را انجام مى‌داد.


مرجانه مادر عـبیدالله پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) به او گفت: اى خبیث، فرزند پیامبر را کشتى؟ هرگز روى بهشت را نخواهى دید.(26)  


8ـ حـرمـله: 

شیخ طوسى(ره) در امالى مى‌نـویـسـد: منهال بن عمرو از شیعیان و یاران امام سجاد (علیه السلام) مى‌گوید: پس از زیارت خانه کعبه، به مدینه رفتم و خدمت امام سجاد(علیه‌السلام) شرفیاب شدم. امام از من پرسید: اى منهال، از حرمله چه خبر؟ گفتم: هنگامى که از کوفه خارج شدم، زنده بود. امام هر دو دستش را به دعا بلند کرد و چنین فرمود:


«اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ الْحَدیدِ. اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ الْحَدیدِ. اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ النَّارِ؛ خدایا، سوزش شمشیر را بـه او بـچـشان. خدایا، سوزش شمشیر را به او بچشان. خدایا، سوزش آتش را به او بچشان.»


از نفرین امام سجاد(علیه السلام)، که مظهر عفو و گذشت از خطاکاران بود، معلوم مى‌شود که حرمله چقدر دل اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) را به درد آورده است.


ابو مخنف از امام باقر(علیه السلام) نقل مى‌کند: هنگامى که على اصغر در آغوش پدر هدف تیر حرمله واقع شد، امام حسین(علیه السلام) آنان را نفرین کرد و فرمود:


«وَانْتَقِمْ لَنا مِنْ هؤُلاءِ الظَّالِمینَ؛ خدایا، انتقام ما را از این ستمگران بستان.»(27) منهال گفت: پس از زیارت مدینه، عازم کوفه شدم. وقتى به کوفه رسیدم، مختار به قلع و قـمـع عـاملان حادثه کربلا مشغول بود. من با مختار رفاقت قدیمى داشتم. به قصد دیدار مختار از خانه خارج شدم. وقتى چشم مختار به من افتاد، گفت: هان منهال، کجا بودى تا حالا به دیدن ما نیامدى و در قیام با ما همراه نبودى؟ گفتم: امیر، من به سفر حج رفته بودم. 


با هم مشغول صحبت شدیم تا به محله کناسه رسیدیم. خبر دادند که حرمله در این محله مخفى شده است. مـامـوران به سرعت، به جست و جو پرداختند و زمانی نگذشت که فردى را کشان کشان به نزد مختار آوردند. آرى، او حرمله بود. تا چشم مختار به او افتاد، با لحن تندى فریاد زد: خدا را شکر که به چنگم افتادى! و بى درنگ، فریاد زد: جلاّد، جلاّد.


جـلاّدان جلو آمدند. مختار دستور داد: اول دو دست او را قطع کنید. (همان دو دستى که با یکى کمان را مى‌گرفت و با دیگرى تیر را رها مى‌کرد؛ یک بار گلوى على اصغر را نشانه گرفت، یک بار چشم اباالفضل (علیه السلام) را نشانه رفت و یک بار هم قلب حسین(علیه السلام) را شکافت.) سپس فریاد زد: دو پایش را هم قطع کنید!


ماموران اجرا کردند. آنگاه صدا زد: آتش، آتش .


فوراً چوب‌هاى خشک و نازکى را روى بدن نیمه جان او ریختند و آن را به آتش کشیدند.


منهال مى‌گوید: از تعجّب بلند گفتم: سبحان الله !


مختار گفت: علت این جمله‌اى را که گفتى چه بود؟!


گفتم: گوش کن تا برایت بگویم و ماجراى نفرین امام سجاد(علیه السلام) را برایش تعریف کردم.


مختار با تعجب پرسید: خودت از امام این نفرین را شنیدى؟!


گفتم: بله. مختار از اسبش پیاده شد و دو رکعت نماز خواند و سجده‌اش را طولانى کرد، سپس برخاسـت و سوار شد و تا آن وقـت جسد حرمله به زغال تبدیل شده بود.(28) 


یکى از کسانى که مانع آب خوردن امام حسین(علیه السلام) گردید، به مرض استسقا مبتلا گردید و هر چـه آب مـى‌نـوشـیـد بـاز هـم مـى‌گـفـت: تـشنه‌ام، و این به سبب دعاى امام حسین (علیه‌السلام) بود که دوبار فرمود: خدایا او را تشنه گردان . یکى از کسانى که هنگام مرگ او را دیده است مى‌گوید: در مقابلش یخ گذاشته بودند و او را بـاد مـى‌زدنـد و پشت سرش آتشدان قرار داشت، با وجود این از گرماى شکم و سرماى پشت مى‌نـالیـد و مى‌گفت: آبم بدهید که از تشنگى مُردم. وقتى کاسه بزرگى را که اگر پنج نفر مـى‌نـوشـید سیراب مى‌شدند؛ مى‌آوردند، همه را سر مى‌کشید و باز هم مى‌گفت: آبم بدهید که تشنگى مرا کشت، و سرانجام شکم او مانند شکم شتر پاره شد.


9ـ زیـد بـن رقـاد:

 او از تـک تـیراندازان لشکر عمر سعد بود که در روز عاشورا، تیرى به طـرف عبدالله، فرزند امام حسن(علیه السلام) افکند. آن تیر، دست عبدالله را به پیشانیش دوخت. تیرى دیگر نـیـز بـه قلب او افکند و او را بـه شهادت رساند. زید پس از کمى مقاومت، به وسیله افراد عبدالله شاکرى یکى از فرماندهان لشکر مختار، تیرباران شد و سپس او را در آتش سوزاندند.(29) 


10- عـمرو بن حجّاج زیدى:

 وی از سران کوفه و از کسانى بود که نامه دعوت براى امام حسین (علیه‌السلام) فرستاد. وى با پانصد نفر، مامور بستن آب بـر روى امـام و اهل بیت(علیهم السلام) بود. او پس از شکست شورشیان کوفه از ترس به سوى شراف و واقصه فرار کرد و دیگر اثرى از او مشاهده نشد.(30)    


11ـ عبدالله دبّاس:

 وی قاتل محمد، فرزند عمار یاسر، بود. او دستگیر و سپس کشته شد، اما پیش از آن، سه نفر از حامیان عمرسعد را بـه مختار معرفى کـرد: عبدالله بن اسید؛ مالک نُمیر؛ حمل بن مالک .


12- منقذ بن مره عبدى: 

مختار، عبدالله بن کامـل را به سراغ مـنقـذ بن مـره عـبدى، قـاتل حضرت عـلى اکبر(علیه السلام) فرستاد، خانه‌اش را محاصره کردند. او که مردى شجاع و دلیر بود مسلح و سوار بر اسب از خانه بیرون آمد، با نیزه به یکى از سربازان مختار حمله کرد و او را از اسب انداخت ولى آسیبى به وى نرسید، ابن کامـل با شمشیر بر او حمله کرد و چند ضربه شمشیر بر او وارد ساخت ولى چـون زره‌اش قـوى بود در او اثـر نکرد جز آن که بعدها آن دست شل شد. بالاخره نهیب سختى بر اسب زد که از چنگ سربازان فرار کرده و در بصره به مصعب بن عمیر پیوست.(31)   


13- زید بن رقاده قاتل عبدالله فرزند مسلم بن عقیل:

از تـواریخ بر مـى‌آید که فـرزندانى از مـسلم بن عقیل در کربلا بودند غیر از دو طفلان معروف که در زندان ابن زیاد بوده‌اند، و ایشان در کربلا جنگیده‌اند از جمله عبدالله است که زید بن رقاده ملعون با دو تیر او را شهید کرد. تـیر اول به سویش پـرتـاب نمـود و عـبدالله دست خـود را حمـایل قرار داد که تیر دست را به صورتش دوخت و هنگامی که این تیر به او اصابت کرد چنین گفت: بار خدایا اینان ما را کم شمردند و خوار ساختند خداوندا اینها را بکش چنانکه ما را کشتند، و آنان را خوار کن چنانکه ما را خوار کردند؟


همین ملعون تیر دیگرى بر او زد که او را شهید کرد، سپس به بالین جوان آمد و با حرکت دادن، تیر را از پیشانى او بیرون کشید ولى پیکان تیر که از آهن بود در پیشانیش باقى ماند و نتوانست آن را بیرون بکشد.


مختار، عبدالله کامل را براى دستگیریش مامور ساخت، خانه‌اش را محاصره کردند، زید با شمشیر کشیده بیرون آمـد، و چون مرد شجاعى بود ابن کامل دستور داد هیچ کس با نیزه و شمشیر کشیده به او نزدیک نشود بلکه او را تیرباران و سنگباران کنید، به این وسیله او را کشتند، چون احساس کردند هنوز رمقى در بدن دارد؛ فرمان داد تا آتش آورند و او را که هنوز زنده بود آتش زدند.(32)    


ج ـ اعدام سایر جنایتکاران 

1- مختـار، ابو نمران مالک بن عمرو نهدى، از فرماندهان انقلاب را با گروهى، مامور دستگیرى عبدالله بن اسید جُهمنی، مالک بن نسیر و حمل بن مالک نمود. ابو نمران آنها را دستگیر کرد و نزد مختار آورد.


مختار بـه شدت به آنان پرخاش کرد و گفت، «اى دشمنان خدا و اى دشمنان کتاب خدا، و اى دشمنان رسول خدا و اى دشمنان خاندان پیامبر خدا، حسین چه شد؟! حسین را بـه من تحویل دهید، اى نامردان! کسى را کشتید که شما را به اقامه نماز امر مى‌کرد!»


آنان گفتند: اى امیر، مجبور بودیم. منّت بگذار و ما را نکش!


مختار فریاد زد، «منّت بر شما بگذارم؟! آیا شما بر حسین، فرزند دختر پیامبرتان، منّت گذاشتید و او را رها کردید و به او آب دادید؟!»


سپس به مالک بن نسیر گفت: تو همان کسى نیستى که کلاه امام را به غارت برد؟ عبدالله بن کامل گفت: آرى همین او است.


فرمان داد: دست و پایش را قطع کنید و بگذارید آنقدر دست و پا بزند تا بمیرد، دست و پـایش را بریدند، و در خونش غلطید تا جان داد، سپس دو نفر دیگر را گردن زدند.


مـالک بن نسیر به اندازه‌اى پست بود که وقتی امام آخرین لحظات حیات را مى‌گذرانید هر کس نزدیک حضرت مى‌آمد تا او را شهید کند دلش راضى نمى‌شد و برمى‌گشت، تا این که مالک آمد و شمشیر بر سر امام وارد ساخت که کلاه را شکافت و سر حضرت را زخمى کرد و خـون جارى گـردید. امـام کلاه را از سر برداشت و انداخت و فرمود: «لا اکلت بها و لا شربت حشرک الله مع الظّالمین؛ با این دست نخورى و نیاشامى و خداوند تو را با ستمکاران محشور فرماید.»(33) 


چون کلاه امـام از خز بود، مالک آن را برداشت و به کوفه برد و چون خواست آن را بشوید همسرش گفت: واى بر تو لباس پسر پیغمبر را غارت کرده و به خانه من آوردى آن را از خـانه بیرون ببر؟ در اثـر نفرین امام، این مرد تا آخر عمر فقیر و بدبخت بود.(34)    


2. ابـو سعید صیقل نقل مى‌کند: «مختار از مخفیگاه چهار تن از عاملان حادثه عاشورا که پیراهن امام حسین(علیه السلام) را غارت کرده بودند؛ مطلع شد. یکى از فرماندهان انقـلاب به نام عبدالله بـن کامل و همراهان، آنان را دستگیر کردند و نزد مختار آوردند. وقـتـى مـخـتار چشمش ‍ به آن جنایتکاران افتاد، فریاد زد: «اى قاتلان سرور جوانان بهشت! دیدید خداوند چگونه شما را به دست انتقام سپرد؟ دیـدیـد آن پـیـراهـن براى شما چه سرنوشتى را رقم زد؟ سپس دستور داد گردن آنان را زدند.»(35) 


3. عبداللّه بن صخلب و برادرش، عبدالرحمن، و فردى دیگر به نام عبدالله بن وهب از جمله دستگیر شدگان بودند که در بازار اعدام شدند.(36) 


4. یاران مختار عثمان بن خالد و ابى اسماء بشر بـن شـوط، که از قاتلان عبدالرحمن بن عقیل بودند را دستگیر و در کنار چاه جعد گردن زد و چون خبرشان را به مـخـتـار رساندند، مـخـتـار دستـور داد برگـردید و بدنشان را آتـش بزنید تـا خـاکستر شوند.(37)     


یکى از کسانى که مانع آب خوردن امام حسین(علیه السلام) گردید، به مرض استسقا مبتلا گردید و هر چـه آب مـى‌نـوشـیـد بـاز هـم مـى‌گـفـت: تـشنه‌ام، و این به سبب دعاى امام حسین (علیه‌السلام) بود که دوبار فرمود: خدایا او را تشنه گردان . یکى از کسانى که هنگام مرگ او را دیده است مى‌گوید: در مقابلش یخ گذاشته بودند و او را بـاد مـى‌زدنـد و پشت سرش آتشدان قرار داشت، با وجود این از گرماى شکم و سرماى پشت مى‌نـالیـد و مى‌گفت: آبم بدهید که از تشنگى مُردم. وقتى کاسه بزرگى را که اگر پنج نفر مـى‌نـوشـید سیراب مى‌شدند؛ مى‌آوردند، همه را سر مى‌کشید و باز هم مى‌گفت: آبم بدهید که تشنگى مرا کشت، و سرانجام شکم او مانند شکم شتر پاره شد.(38) مختار، نامه‌اى مفصل براى محمد حنفیّه نوشت و به او اطمینان داد که همه قاتلان امام حسین (علیه‌السلام) را به سزاى اعمالشان خواهد رساند.(39)  عاقبت قاتلان امام حسین علیه السلام -  مـخـتار زمانی که تصمیم بر نابودى قاتلان امام حسین(علیه السلام) گرفت، گفت: «دین ما به ما اجازه نمى‌دهد که بگذاریم کسانى که حسین(علیه السلام) را کشته‌اند در این دنیا، با امنیت و آسایش زندگى کـنـنـد، آنگـاه در حقیقت، من ناصر و خونخواه آل محمد(صلی الله علیه و آله) نیستم، بلکه کذّاب خواهم بود.

براى دستیابى بر آن جانیان، از خدا کمک مى‌طلبم و خداى را سپاسگـزارم کـه مـرا شـمـشیرى بر سر آنان قرار داده و نیزه‌اى که بر آنان وارد خواهد شد و انتقام گیرنده آنان که حق اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) را بگیرم و بر خداوند حق است که آنان را که دستشان به خـون اهـل بـیـت پیامبر آغشته شده به قتل برساند و آنان که حق خاندان پیامبر را نادیده گـرفته‌اند خوار و ذلیل کند. پس آنان را به من معرفى کنید تا تعقیبشان کنم و ریشه آنان را برکنم. 


مختار همه همت خود را براى این هدف مقدّس، کـه هـدف اصـلى قـیـام او بـود، بـه کـار برد.(1) موسى بن عامر مى‌گوید: «مختار فرمان داد که قاتلان امام حسین(علیه السلام) را تعقیب کنید و مى‌گفت: بـه خدا قسم، آب و خوراک بر من ناگوار است تا این که زمین را از لوث وجود آن ناپاکان پاک سـازم.»(2) بـنـابراین، عده‌اى به صورت گروهى و عده‌اى نیز فرد فرد به دست انتقام و عدالت سپرده شدند و به جزاى اعمال ننگین خود رسیدند.


جمعى از عاملان حادثه کربلا از جمله محمّد بن اشعث موفق شدند از دست مختار بگریزند و در بصره، نزد مـصـعـب بـن زبـیـر پـناه بگیرند. اما سپس در جنگ مصعب بر ضد مختار، وارد نبرد گردیدند که جمعى از آنان کشته شدند.(40)  


بردگان و موالى و مستـضـعفان، که در قیام مختار جان تازه‌اى گرفته بودند و پشتوانه اصـلى قـیـام بـودنـد، بـر اشـراف کـوفه چیره شدند و بعضى از آنان اربابانشان را، که در فاجعه کربلا دست داشتند، به قتل رساندند و یا به مختار معرّفى کردند.(41)    


و اینگونه شد که قاتلان امام حسین(علیه اسلام) و فرزندان و یاران ایشان و مسببان واقعه دلخراش کربلا به سزای اعمال خود رسیدند. 


اللهمَ العَنْ اولَ ظالمٍ ظلمَ حَقَ محمدِ و آل محمد و آخرَ تابعٍ لهُ عَلی ذلک


اللهمَ العَنْ العِصابَةَ التی جاهدتِ الحسین و شایَعت و بایَعت و تابَعت عَلی قَتلهِ اللهمَ العَن جَمیعا.


 

پی‌نوشت‌ها:


1- بحارالانوار، ج 45، ص 374.


2- بحارالانوار، ج 45، ص 374.


3- لهوف، سید بن طاووس .


4- بحار الانوار، ج 45، ص 374؛ لهوف، سیدبن طاووس، ص 183. 


5- بحار الانوار، ج 45، ص 59،60؛ لهوف، ص 183.


6- بحارالانوار، ج 45، ص 377.


7- طبرى، ج 8، ص671/ بحارالانوار، ج 45، ص377/ کامل، ج 4، ص241.)


8- بحارالانوار، ج 45، ص 379.  


9- تاریخ طبرى، ج 6، ص 53.


10- تاریخ طبری، ج 6، ص 338.


11- تاریخ طبری، ج 6، ص 374.


12- تاریخ طبری، ج 6، ص 376.


13- تاریخ طبری، ج 6، صص67 و 337.


14- طبرى، ج 7، ص369. 


15- طبرى، ج 8، ص671/ کامل ابن اثیر، ج 4، ص240.


16- کامل ابن اثیر، ج 4، ص 78.


17- بحارالانوار، ج 45، ص 375.


18- طبرى، ج 8، ص657/ کامل ابن اثیر، ج 4، ص242. 


19- انساب الاشراف، ج 6، ص 426 ـ 427/ تاریخ طبرى، ج 6، ص 90/ بحارالانوار، ج 45، ص 383؛ اخبارالطوال، ص 295. 


20- انساب الاشراف، ج 6، ص 426 ـ 427/ تاریخ طبرى، ج 6، ص 90/ بحارالانوار، ج 45، ص 383؛ اخبار الطوال، ص 295.


21- انساب الاشراف، ج 6، ص 426 ـ 427/ تاریخ طبرى، ج 6، ص 90/ بحارالانوار، ج 45، ص 383؛ اخبار الطوال، ص 295.


22- انساب الاشراف، ج 6، ص 426.


23- شذرات الذهب، ابن عمار، ج 1، ص 74.


24- بحارالانوار، ج 45، ص 386.


25- بحارالانوار، ج 45، ص 386.


26-کامل ابن اثیر، ج 3، ص516.


27- تاریخ طبرى، ج 5، ص 448.


28- بحارالانوار، ج 45، ص 3 ـ 332/ محجّة البیضاء، مولا محسن فیض کاشانى، ج 4، ص 241.


29- تاریخ طبرى، ج 6، ص 64 ـ 65/ کامل ابن اثیر، ج 4، ص 243.


30- تاریخ طبرى، ج 6، ص 52.


31- طبرى، ج 8، ص677/ کامل ابن اثیر، ج4، ص243.


32- طبرى، ج8، ص677 .


33- بحارالانوار، ج45، ص302/ کامل، ج4، 239.


34- طبرى، ج7، ص359.


35- تاریخ طبرى، ج 6، ص 58.


36- تاریخ طبرى، ج 6، ص 58.


37- طبرى، ج 8، ص670.


38- المعجم الکبیر، ج 1، صص 227 و 237؛ تاریخ طبرى، ج 5، ص 449.


39- تاریخ طبرى، ج 6، ص 62.


40- تاریخ طبری، ج 6، صص 66 و 94.


41- بحارالانوار، ج 45، ص 377. 


 


تمام حقوق محفوظ بوده و استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.


http://alef.ir/vdcjoieo.uqehyzsffu.html?89508



تاریخ انتشار : شنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۵ ، ۰۵:۴۸
مهدی فراحی

نگاهی به شیوه‏ های رهبری امام هادی علیه السلام


1. نفوذ در میان دولتمردان


روش‏های حکیمانه و کمالات علمی، معنوی انسانی امام هادی علیه السلام سبب شد که آن بزرگوار در میان کارگزاران حکومت و دولتمردان عصر خویش محبوبیت‏ خاصی پیدا کند.

مثلا هنگامی که هرثمه، آن حضرت را وارد بغداد کرد، اسحاق بن ابراهیم طاهری که والی بغداد بود به او گفت: تو متوکل را می‏شناسی (که چه قدر فرد خبیث و بدسرشتی است) اگر او را بر قتل این آقا تحریک کنی، امام را خواهد کشت و حضرت رسول اکرم ‏صلی الله علیه وآله در روز قیامت‏ خصم تو خواهد بود و او گفت: «سوگند به خدا، جز نیکی از او ندیده ‏ام.» همچنین وصیف ترکی یکی از امرای بزرگ ترک در دستگاه خلافت، در سامرا هرثمه را تهدید کرد که اگر مویی از سر او (امام هادی ‏علیه السلام) کم شود تو مسؤول خواهی بود.


2. پاسخ به پرسش‏های علمی


یکی دیگر از شیوه ‏های امام هادی علیه السلام در رهبری جامعه اسلامی پاسخ به پرسش‏های علمی و شرعی بود که به یک مورد اشاره می‏ کنیم:

در عصر متوکل، فردی مسیحی با زنی مسلمان زنا کرد، آن گاه اسلام آورده و شهادتین بر زبان جاری نمود. او را دستگیر کرده و نزد متوکل عباسی آوردند. از میان دانشمندان حاضر، یحیی بن اکثم مهم‏ترین دانشمند عصر، در مورد این عمل چنین حکم نمود: مسلمان شدن او پلیدی کفر و عمل غیر شرعی او را از بین می‏برد و حد شرعی بر او جاری نمی‏شود. عده ‏ای از فقها گفتند: باید بر او سه بار حد جاری شود. برخی دیگر از فقها نظراتی دیگر اظهار داشتند. متوکل در مورد این مساله متحیر شده و ناچار حقیقت‏ حکم را از امام هادی علیه السلام جویا شد. آن حضرت با رؤیت صورت مساله فرمود: «یضرب حتی یموت; آن قدر باید شلاق زده شود تا بمیرد.» یحیی بن اکثم و سایر فقهای عصر اعتراض کرده و گفتند: یا امیر! چنین حکمی در کتاب خدا و سنت پیامبر وجود ندارد، از او مدرک این فتوا را بخواه. هنگامی که متوکل از امام علی النقی علیه السلام مدرک خواست، حضرت با اشاره به آیاتی از سوره غافر برای او چنین نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم، «فلما راوا باسنا قالوا آمنا بالله وحده و کفرنا بما کنا به مشرکین فلم یک ینفعهم ایمانهم لما راو باسنا سنت الله التی قد خلت فی عباده و خسر هنالک الکافرون‏»; (9) «هنگامی که عذاب شدید ما را دیدند گفتند: هم اکنون به خداوند یگانه ایمان آوردیم و به معبودهایی که همتای او می‏شمردیم کافر شدیم. اما هنگامی که عذاب ما را مشاهده کردند ایمانشان برای آن‏ها سودی نداشت. این سنت‏ خداوند است که همواره در میان بندگانش اجرا شده و آن جا کافران زیان‏کار شدند».

متوکل پاسخ امام هادی علیه السلام را پسندیده و دستور داد آن قدر به آن مرد مسیحی فاسق شلاق بزنند تا بمیرد.


3. سازماندهی مبارزات سری


یکی از شیوه ‏های رهبری امام هادی علیه السلام، مدیریت مبارزات مخفیانه با حکومت استبدادی و طاغوتی عصر بود. آن حضرت این کار را از راه‏های مختلفی انجام می ‏داد:


الف) محمد بن داود قمی و محمد طلحی نقل می‏کنند: اموالی از قم و مناطق اطراف آن که شامل وجوهات شرعی، نذورات، هدایا و جواهرات بود، برای امام هادی علیه السلام حمل می‏کردیم. در راه پیک امام رسید و به ما خبر داد که باز گردیم; زیرا موقعیت‏ برای تحویل اموال مناسب نیست. ما بازگشتیم و آن چه را نزدمان بود هم چنان نگه داشتیم. تا آن که پس از مدتی امام دستور داد اموال را بر شترانی که فرستاده بود، بار کنیم و آن‏ها را بدون ساربان به سوی آن حضرت روانه کنیم. ما اموال را به همین کیفیت‏ حمل کرده و فرستادیم. بعد از مدتی که به حضور امام ‏علیه السلام رسیدیم فرمود: «به اموالی که فرستاده‏ اید بنگرید!» دیدیم در خانه امام اموال به همان حال محفوظ است.


ب) محمد بن شرف می‏ گوید: «همراه امام هادی علیه السلام در مدینه راه می‏رفتم. امام علیه السلام فرمود: آیا تو پسر «شرف‏» هستی؟ عرض کردم: آری. آن گاه خواستم از حضرت پرسشی کنم. امام علیه السلام از من پیشی گرفت و فرمود: «نحن علی قارعة الطریق و لیس هذا موضع المسالة; ما در حال عبور از شاهراه هستیم و این محل برای طرح سؤال مناسب نیست.»


در موارد متعددی شبیه همین موارد آن حضرت فعالیت‏ هایش را استتار کرده و دور از چشم عاملان حکومت انجام می‏داد.


4. مبارزه با اندیشه ‏های انحرافی


در عصر امام هادی علیه السلام عده ‏ای از «غلاة‏» در مورد معصومین ‏علیهم السلام افراط می‏کردند و آن بزرگواران را تا حد مقام خداوندی بالا می‏بردند و گروهی را با این افکار باطل به گمراهی کشانیده بودند. پیشوای دهم با گفتار حکیمانه، رفتار مدبرانه و نامه‏ های روشنگرانه خود مرز افراط و تفریط را مشخص می‏نمود. آن حضرت دوستداران واقعی اهل بیت علیهم السلام را از ا نحراف و تمایل به سوی اندیشه‏ های نادرست و آراء باطل بر حذر می‏داشت. 

افرادی مانند: علی بن حسکه قمی، قاسم یقطینی، حسن بن محمد بابای قمی، محمد بن نصیر و فارس بن حاتم قزوینی و ... از جمله این کج ‏اندیشان منحرف بودند. امام هادی علیه السلام با شیوه ‏های مختلف با این افراد برخورد می‏ نمود.


در مورد عقاید باطل و انحرافی این گروه یکی از یاران امام هادی علیه السلام به آن حضرت نامه نوشته و اعتقادات علی بن حسکه را شرح داد خلاصه نامه چنین است: «فدایت گردم ای آقا و سرور من! علی بن حسکه معتقد است تو ولی او و همان خدای قدیم هستی، و خود را پیامبری می‏داند که از جانب شما ماموریت‏ یافته مردم را به سوی شما دعوت کند.» آن حضرت پاسخ می‏دهد: «ابن حسکه دروغ گفته است. من او را در شمار دوستان خود نمی‏دانم ... به خدا سوگند، خداوند محمد صلی الله علیه وآله و پیامبران پیش از او را جز به آیین یکتاپرستی و نماز و زکات و حج و ولایت نفرستاده است. محمد صلی الله علیه وآله تنها به خدای یکتای بی‏ شریک دعوت کرده است و ما جانشینان او نیز، بندگان خداییم و به او شرک نمی ‏ورزیم. در صورت اطاعت از خدا مورد رحمت او قرار گرفته و چنانچه از فرمانش سرپیچی کنیم، عقوبت و عذاب خواهیم شد. ما حجتی بر خداوند نداریم و خداوند بر ما و تمام مخلوقاتش حجت دارد. من از کسی که این سخنان را به زبان آورده بیزاری جسته، به خدا پناه می‏برم - خدا آنان را لعنت کند - شما نیز از آنان دوری کنید و آنان را در تنگنا قرار داده و تکذیبشان کنید. و اگر به یکی از این افراد دسترسی پیدا کردید سرش را با سنگ بشکنید.»


اما هادی(ع) با دو گروه صوفیه و واقفیه(که این گروه امام موسی کاظم(ع) را آخرین امام و همان منجی موعود می دانستند) هم که در زمان ایشان فعالیت زیادی داشتند به شدت مخالفت و برخورد می نمودند.


5. احیای فرهنگ غدیر و امامت


یکی دیگر از روش‏هایی که در سیره امام هادی علیه السلام مورد توجه بوده نشر معارف ائمه و فرهنگ اهل بیت علیه السلام در آن عصر ظلمانی می‏باشد. هنگامی که معتصم خلیفه عباسی حضرت هادی علیه السلام را در روز غدیر احضار نمود، آن حضرت در آن موقعیت‏ حساس به زیارت جد بزرگوارش امام علی علیه السلام شتافته و بانوای ملکوتی و عبارات دلنشین خویش، فضائل و مناقب حضرت علی علیه السلام را بار دیگر در خاطره ‏ها زنده کرد. محتوای این زیارت درباره فرهنگ غدیر و زندگی ارزشمند و باشکوه امیر مؤمنان علی علیه السلام است و محورهای مهمی در زیارت غدیر مورد توجه و تاکید امام هادی‏علیه السلام قرار گرفته است.


6. زیارت جامعه یا منشور امامت


امام هادی‏ علیه السلام علاوه بر زیارت غدیر، برای تبیین جایگاه امامت و مشخص شدن منزلت پیشوایان معصوم ‏علیهم السلام یکی از آثار ماندگار خویش را به نام زیارت «جامعه کبیره‏» که یک دوره امام ‏شناسی جامع و کامل می‏باشد، به شیفتگان معارف اهل بیت‏ علیهم السلام عرضه نموده است. به گفته علامه مجلسی، این زیارت از نظر سند صحیح‏ترین و از جهت محتوی فراگیرترین زیارت‏ها نسبت ‏به ائمه اطهارعلیهم السلام می‏باشد و در مقایسه با دیگر زیارت‏ها از فصاحت لفظ و بلاغت معنی و شان و منزلت والایی برخوردار است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۲۱
مهدی فراحی

شهادت امام جواد (ع) رو به همه شما عزیزان تسلیت عرض میکنیم.


پست شهادت امام جواد (ع) شامل 4 بخش میباشد.

بخش اول زندگینامه امام جواد (ع) ، بخش دوم شعری در وصف شهادت ایشان ،بخش سوم زیارتنامه امام جواد(ع) (همراه ترجمه) و بخش چهارم ،صلوات خاصّه ایشان (همراه ترجمه)  ...


بخش اول

شناسنامه امام جوادالائمه


مقام:امام نهم

نام:محمد

لقب:جواد

نام پدر:على

نام مادر:سبیکه(خیزران)

روز ولادت:۱۰رجب سال۱۹۵هجرى قمرى

مکان ولادت:مدینه

مدت امامت:۱۷سال

مدت عمر:۲۵سال

روز شهادت:۳۰ذیقده ۲۲۰هجرى قمرى

فرمانروایان زمان:مأمون,معتصم عباسى

قاتل:معتصم عباسى

محل دفن:کاظمین عراق

فرزند پسر:۴

فرزند دختر:۴


بخش دوم

شعر شهادت امام جواد(ع)


زهرش اثر کرد و گرفت از تو توان را

طوری که حتی تار دیدی این و آن را


وقت زمین افتادنت احساس کردی

در باغ سرسبز تنت رنگ خزان را


درگوشه ی حجره به خودپیچیدی از درد

یعنی چشیدی درد تلخ استخوان را


مثل عمو جانت حسن آزار دیدی

از بس شنیدی از خودی زخم زبان را


این زن که دست جعده رااز پشت بسته

جاری نمود اشک زمین و آسمان را


از او تقاضای دو قطره آب کردی

وقتی تماشا کرد خشکی دهان را ...


... درپیش چشمت آب ها رابر زمین ریخت

سوزاند قلب مادری قامت کمان را


باهلهله ... با کف زدن ... با پای کوبی

مانند عاشورا ورق زد داستان را


هرچند که لب تشنه جان دادی ولیکن

دیگر ندیدی رنگ و روی خیزران را


شکر خدا بالای بام آماده کردند

بال کبوترها برایت سایه بان را


دور و بر تو جز کبوترها نبودند

دیگر ندیدی خولی و شمر و سنان را


با نعل اسب از تو پذیرایی نکردند

دیگر نخوردی ضربه های ناگهان را


بخش سوم

زیارت امام جواد علیه السلام


السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ الْبَرَّ التَّقِیَّ الْإِمَامَ الْوَفِیَّ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الرَّضِیُّ الزَّکِیُّ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نَجِیَّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا سَفِیرَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا سِرَّ اللَّهِ [سِتْرَ اللَّهِ‏] السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ضِیَاءَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا سَنَاءَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا کَلِمَةَ اللَّهِ  السَّلامُ عَلَیْکَ یَا رَحْمَةَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا النُّورُ السَّاطِعُ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْبَدْرُ الطَّالِعُ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الطَّیِّبُ مِنَ الطَّیِّبِینَ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الطَّاهِرُ مِنَ الْمُطَهَّرِینَ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْآیَةُ الْعُظْمَى السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْحُجَّةُ الْکُبْرَى السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْمُطَهَّرُ مِنَ الزَّلاتِ السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْمُنَزَّهُ عَنِ الْمُعْضِلاتِ [الْمُعْظِلاتِ‏] السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَلِیُّ عَنْ نَقْصِ الْأَوْصَافِ،  السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الرَّضِیُّ عِنْدَ الْأَشْرَافِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا عَمُودَ الدِّینِ أَشْهَدُ أَنَّکَ وَلِیُّ اللَّهِ وَ حُجَّتُهُ فِی أَرْضِهِ وَ أَنَّکَ جَنْبُ اللَّهِ وَ خِیَرَةُ اللَّهِ وَ مُسْتَوْدَعُ عِلْمِ اللَّهِ وَ عِلْمِ الْأَنْبِیَاءِ وَ رُکْنُ الْإِیمَانِ وَ تَرْجُمَانُ الْقُرْآنِ  وَ أَشْهَدُ أَنَّ مَنِ اتَّبَعَکَ عَلَى الْحَقِّ وَ الْهُدَى وَ أَنَّ مَنْ أَنْکَرَکَ وَ نَصَبَ لَکَ الْعَدَاوَةَ عَلَى الضَّلالَةِ وَ الرَّدَى  أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَیْکَ مِنْهُمْ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ السَّلامُ عَلَیْکَ مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ

 

سلام بر تو اى ابا جعفر محمّد بن على نیکوکار پرهیزگار،پیشواى وفادار،سلام بر تو اى خشنود از خدا و پاکیزه،سلام بر تو اى ولىّ خدا،سلام بر تو اى محرم راز خدا،سلام بر تو اى‏ سفیر خدا،سلام بر تو اى راز خدا،سلام بر تو اى روشنایى خدا،سلام بر تو اى تابش‏ خدا،سلام بر تو اى کلمه خدا،سلام بر تو اى رحمت خدا،سلام بر تو اى‏ نور درخشان،سلام بر تو اى ماه برآمده،سلام بر تو اى پاکزاد از پاکزادان‏ سلام بر تو اى پاک از پاکان،سلام بر تو اى نشانه بزرگتر،سلام بر بر تو اى حجّت اکبر،سلام بر تو اى پاک و پاکیزه از لغزشها،سلام بر تو اى‏ منزّه از دشواریها،سلام بر تو اى برتر از نقص اوصاف،سلام بر تو اى پسندیده نزد مردم شرافتمند،سلام بر تو اى ستون دین،گواهى مى‏دهم که تو ولىّ خدا و حجّت او در زمینش هستى،و تو مقرّب خدا و منتخب حق،و سپردگاه علم خدا،و پیامبران،و پایه ایمان،و ترجمان قرآنى،گواهى مى‏دهم هرکه از تو پیروى کرد بر حق و هدایت است‏ و هرکه تو را انکار کرد و با تو از در دشمنى درآمد بر گمراهى و هلاکت است،به خدا و به تو،در دنیا و آخرت از آنان بیزارى مى‏جویم،سلام بر تو تا هستم و تا شب و روز هست.


بخش چهارم

صلوات خاصه امام جواد(ع)


اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ 

وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الزَّکِیِّ التَّقِیِّ وَ الْبَرِّ الْوَفِیِّ وَ الْمُهَذَّبِ النَّقِیِّ 

هَادِی الْأُمَّةِ وَ وَارِثِ الْأَئِمَّةِ وَ خَازِنِ الرَّحْمَةِ وَ یَنْبُوعِ الْحِکْمَةِ وَ قَائِدِ الْبَرَکَةِ 

وَ عَدِیلِ الْقُرْآنِ فِی الطَّاعَةِ وَ وَاحِدِ الْأَوْصِیَاءِ فِی الْإِخْلاصِ وَ الْعِبَادَةِ وَ حُجَّتِکَ الْعُلْیَا 

وَ مَثَلِکَ الْأَعْلَى وَ کَلِمَتِکَ الْحُسْنَى الدَّاعِی إِلَیْکَ وَ الدَّالِّ عَلَیْکَ 

الَّذِی نَصَبْتَهُ عَلَما لِعِبَادِکَ وَ مُتَرْجِما لِکِتَابِکَ وَ صَادِعا بِأَمْرِکَ وَ نَاصِرا لِدِینِکَ وَ حُجَّةً عَلَى خَلْقِکَ 

وَ نُورا تَخْرُقُ بِهِ الظُّلَمَ وَ قُدْوَةً تُدْرَکُ بِهَا الْهِدَایَةُ وَ شَفِیعا تُنَالُ بِهِ الْجَنَّةُ


خدایا درود فرست بر محمّد و اهل بیتش،

و درود فرست بر محمّد بن على پاک، پرهیزگار، نیکوکار وفادار، پیراسته، بى‏ عیب،

راهنماى امّت،و وارث امامان، و خزانه ‏دار رحمت، و چشمه ‏هاى‏ حکمت، و پیشرو برکت،

و همسان قرآن در وجوب از او، و یگانه جانشینان در اخلاص‏ و عبادت، و حجّت والایت،

و نمونه برترت، و کلمه زیباترت، دعوت‏ کننده به سویت، و دلالت‏ کننده بر وجودت،

که او را چونان پرچمى براى بندگانت نصب کردى، و او را قرار دادى مترجم کتابت،

و آشکارا اجرا کننده امرات، و یاور دینت، و حجّت بر بندگانت،

و نورى که به وسیله او پرده تاریکی ها دریده شود، و مقتدایى که هدایت به وسیله او دریافت گردد،

و شفیعى که به وسیله آن به بهشت توان رسید..


اللَّهُمَّ وَ کَمَا أَخَذَ فِی خُشُوعِهِ لَکَ حَظَّهُ وَ اسْتَوْفَى مِنْ خَشْیَتِکَ نَصِیبَهُ 

فَصَلِّ عَلَیْهِ أَضْعَافَ مَا صَلَّیْتَ عَلَى وَلِیًّ ارْتَضَیْتَ طَاعَتَهُ وَ قَبِلْتَ خِدْمَتَهُ 

وَ بَلِّغْهُ مِنَّا تَحِیَّةً وَ سَلاما وَ آتِنَا فِی مُوَالاتِهِ مِنْ لَدُنْکَ فَضْلا وَ إِحْسَانا وَ مَغْفِرَةً وَ رِضْوَانا 

إِنَّکَ ذُو الْمَنِّ الْقَدِیمِ وَ الصَّفْحِ الْجَمِیلِ.


خدایا همچنان‏ که در خشوع براى تو بهره ‏اش را گرفت،

و از خشیت تو سهمش را کامل نمود پس بر او درود فرست،چندین برابر آنچه درود فرستادى،

بر نماینده ‏اى که طاعتش را پسندیدى،و خدمتش را پذیرفتى‏ و از جانب ما به او تحیّت و سلام برسان،

و به ما از پیش خود،در دوستى‏اش فضل و احسان و آمرزش و رضوان عنایت کن‏ ،

تو صاحب احسان دیرینه،و چشم‏ پوشى زیبا هستى.


لطفا.  همه Share کنید تا همه استفاده کنند و در ثوابش ،شریک باشید.


اجرکم عندالله...


★★★★★★★★★★★★★★★★★

*******************************************

★★★★★★★★★★★★★      



********************************************

 ☚ 

★با تشکر از کسانی که از پیج حمایت میکنند★

                       ❤اللهم عجل لولیک الفرج❤

التماس دعــــــــــا

به اشتراک بزارید لطفا

یا حـــــــــــــق ِ


لینک صفحه اینستگرام

Instagram: https://instagram.com/_u/allah.alemohamad/

لینک صفحه لاین

http://line.me/ti/p/~@PUI8200S

http://line.me/ti/p/~@PUI8200S



اگ دوست داشتی Share کن ... اگ میخوای اون دنیا خدا به خاطر این کارت خوشحالت کنه Share کن و دوستاتو بہ اهل بیـت نزدیک کن .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۴۷
مهدی فراحی
در بهترین مکان متولد شد. (کعبه)
در بهترین روز متولد شد. (جمعه)
جانشین بهترین پیامبر بود. (محمد)
همسر بهترین زن دنیا بود. (فاطمه)
پدر بهترین بچه های دنیا بود. (حسن و حسین) در بهترین ماه به شهادت رسید. (رمضان)
در بهترین شب ضربت خورد. (اول قدر)
در بهترین شب شهید شد. (دوم قدر)
در بهترین حالت بود که ضربت خورد. (نماز)
در بهترین حالت نماز بود. (سجده)
ای بهترین بهترین ها، دستم را بگیر.
صد بار اگر دوباره دنیا آییم از دشمن مرتضی علی بیزاریم...

یا علی...

میروی با فرق خونین سوی بازوی کبود

شهر بی زهرا که مولا قابل ماندن نبود

با وضو آمد به سوی لیله الفرقت علی

ابن ملجم در شب احیا چه قرآنی گشود


اللهم العن قتلة امیرالمومنیــــــــن علیه السلام



التماس دعــــــــــا
به اشتراک بزارید لطفا
یا حـــــــــــــق ِ


http://line.me/ti/p/~@PUI8200S
http://line.me/ti/p/~@PUI8200S
http://line.me/ti/p/~@PUI8200S
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۰:۵۹
مهدی فراحی

««ناگفته هایی از ام المومنین خدیجه کبری»»

*حضرت خدیجه (س) به فرموده پیامبر عظیم الشان اسلام یکی از چهار زن برتر خلقت از آغاز تا انجام بوده

*دلیل عظمتش معرفتش به رسالت و امامت هست.

*اختلاف سنی با پیامبر ۲سال بوده نه ۱۵ سال

*ایشان خواستگاران سر شناس عرب را رد کرد و به جوانی پیشنهاد ازدواج داد که امتیازش فقط شرافت خانوادگی بود

*حضرت خدیجه اولین مسلمان و اولین شیعه هست چرا که اولین نفری است که با امام علی ده ساله بیعت کرد.

*پیامبر به حضرت خدیجه (س) رو کردند و فرمودند: ای خدیجه با علی به عنوان جانشین و امام پس از من بیعت کن. حضرت خدیجه (س) بیعت کرد. 

لینک اصل 

http://shiastudies.net/portal/mobile/?id=22973

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۰۱:۲۰
مهدی فراحی