با ولایت تا شهادت

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

با ولایت تا شهادت

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

نخست وزیر همجنس باز شاه

هویدا به انواع رذایل اخلاقی آلوده بود و از فساد و کارهای مبتذل استقبال می کرد. گاهی اوقات مثل زنها پیراهن گلدار قرمز می پوشید و حتی در مجامع عمومی حرکات سخیف از خود بروز می داد! ساواک در گزارشی به تاریخ ۲۲/۱۰/۵۰ می نویسد:«در چند روز اخیر در دادگستری و دادگاههای بخش واقع در خیابان فرصت شایعاتی زننده در مورد آقای هویدا به شدت رواج دارد.

به گزارش  بولتن مشخصه اصلی دوران صدارت سیزده ساله هویدا ( ۱۳۵۶ـ ۱۳۴۳) گسترش فساد در ابعاد مختلف بود و فساد مالی منشأ بسیاری از مفاسد دیگر بود. علاوه بر فساد مالی، فساد و بی‌بند و باری اخلاقی در زمان صدارت هویدا بیداد می‌کرد. افراط در تجمل‌گرایی و فساد اخلاقی و توسعه فحشا مهمترین عامل در آلوده ساختن جامعه بود تا مردم و جوانان از آنچه در کشورشان می‌گذرد بی‌خبر بمانند و اصولاً دنبال مسائل جدی نباشند. گسترش فساد از سرفصل سیاستهای به اصطلاح فرهنگی دولت هویدا بود.

امیرعباس هویدا فرزند عین‌الملک بهایی بود. پدر او در ۱۹۱۷ [م] در بیروت دکان واکسی داشت که پس از ذخیره مبلغی پول به تهران آمده و با خواهر ادیب‌السلطنه سرداری ازدواج می‌کند. با کمک ادیب‌السلطنه سرکنسول ایران در بیروت و دمشق می‌شود و در زمان جنگ جهانی دوم با صدور گذرنامه ایران به یهودیان فراری، طلا می‌گرفت و از این راه ثروتمند شد. پدر هویدا لقب عین‌الملک را با کمک سردار اسعدبختیاری و با پرداخت ۲۰۰ تومان از مظفرالدین شاه گرفته است. تحصیلات مقدماتی امیرعباس در تهران ـ بیروت انجام شده سپس به بروکسل و پاریس رفته تحصیلاتش را ادامه می‌دهد. در پاریس با عبدالله اتنظام مربوط شد و با او رابطه صمیمانه برقرار کرد. وی درسال ۱۳۲۱ وارد خدمت وزارت خارجه شد.

در ۱۳۳۷ به وسیله انتظام وارد خدمت شرکت نفت شده و به سمت معاون رئیس هیئت مدیره شرکت نفت انتخاب شد. در مدت خدمت در شرکت نفت چندین بار کار خلاف مرتکب شد که دکتر اقبال آنها را جمع‌آوری کرده است. ولی چون عضو لژ فراماسونری مهر (میترا) بود و دکتر اقبال هم فراماسون بود، علیه او عملیاتی انجام نداده و اعمال خلاف او را مخفی نگهداشت.

وقتی حسنعلی منصور به نخست وزیری رسید هویدا را به سمت وزیر دارائی کابینه خویش برگزید. و زمانی که منصور کشته شد شاه هویدا را که وزیر دارایی بود مامور تشکیل دولت جدید نمود و بدین ترتیب نخستین کابینه این مرد در ۱۱ بهمن ۱۳۴۳ معرفی گردید.

هویدا به انواع رذایل اخلاقی آلوده بود و از فساد و کارهای مبتذل استقبال می کرد. گاهی اوقات مثل زنها پیراهن گلدار قرمز می پوشید و حتی در مجامع عمومی حرکات سخیف از خود بروز می داد! ساواک در گزارشی به تاریخ ۲۲/۱۰/۵۰ می نویسد:«در چند روز اخیر در دادگستری و دادگاههای بخش واقع در خیابان فرصت شایعاتی زننده در مورد آقای هویدا به شدت رواج دارد. از جمله گیل دشتی قاضی دادگستری و مشایخ وکیل دادگستری اظهار می داشتند که سپهبد حمیدی با هویدا روابط نامشروع دارد».

از اولین روزهایی که امیرعباس هویدا در مدرسه فرانسوی‌های بیروت به بلوغ جنسی رسید و نخستین ارتباطات خود را با «رنه دومان » ـ که دختری زیبا روی بود ـ آغاز کرد، تا روزی که لیلا امامی خویی را به همسری برگزید، زن‌های زیادی در زندگی او رفت و آمد داشتند.

«رنه دومان» ـ که نویسنده کتاب معمای هویدا در سال ۱۳۷۷ ش، در بروکسل با او گفتگو کرده است ـ اولین عشق دوران جوانی هویداست که تا پایان عمر هم در مکاتباتی که با او داشته، این ارتباط و علاقه را حفظ کرده است.
با توجه به حضور رنه دومان در بروکسل، می‌توان گفت: علی‌رغم دلایل مختلفی که برای تحصیل هویدا در بروکسل نقل شده شاید اصلی‌ترین علت آن، حضور این معشوقه جوان در بروکسل بوده است.
پس از او و بعد از بازگشت به ایران و استخدام در وزارت امورخارجه و سپس رفتن به خدمت سربازی در دایره مستشاری، ردپای زنی به نام پروین در زندگی اوست. حضور این زن در زندگی هویدا، گویا با اعزام او به اولین مأموریت اداری به فرانسه، پایان می‌پذیرد و پس از آن، ارتباطات گسترده او با زن‌های آلمانی در موقع حضور در اشتوتگارت که جزو زندگی بی‌بند و بار او و حسنعلی منصور در آن مقطع می‌باشد.

با بازگشت او به ایران و حضور در هیأت مدیره شرکت نفت نیز، زنانی در زندگی او حضور داشته‌اند.

اما اولین و آخرین همسر رسمی او، لیلا امامی خویی است که به طور رسمی، ۵ سال و به طور غیررسمی نزدیک به دو دهه ـ از سال ۱۳۳۸ تا ۱۳۵۷ ـ با او بود.

لیلا امامی، نوه دختری میرزا حسن‌‌خان وثوق‌الدوله، عاقد قرارداد ننگین ۱۹۱۹ ـ بود. وثوق‌الدوله، که پدرش میرزا ابراهیم مستوفی (معتمد‌السلطنه) و مادرش، دختر میرزا علی‌خان امین‌الدوله بود، به علت حضور خانواده‌اش در دیوان سالاری قاجاریه، وقتی پدرش وزیر دربار اعظم شد، به جای او، مستوفی‌ آذربایجان گردید و پس از آن به نمایندگی مجلس شورای ملی رسید و بعدها هم نخست‌وزیر شد. او در همان هیأتی عضویت داشت که حکم اعدام شیخ فضل‌الله نوری را صادر کرد.

ساواک در گزارشی دیگر به تاریخ ۳۰/۸/۵۰ می نویسد:«در هفته گذشته حاج کریم بخش سعیدی (عضو فراکسیون پارلمانی حزب مردم در یک صحبت خصوصی درباره علت جدایی آقای نخست وزیر و همسرش اظهار داشت در مسافرتی که نخست وزیر به اتفاق همسرش به شاهرود رفته بود در آنجا با زنی با نفوذ به نام لقاء الدوله (از بهائیان متمول و با نفوذ منطقه شاهرود ـ سمنان و دامغان) که از خانواده هویدا نیز هست ملاقات و به انجام امور ممکلتی نیز می پردازد... پس از ورود و اتمام تشریفات دولتی هویدا به خانم لیلا امامی می گوید: تو در منزل لقاء الدوله بمان چون من باید با مقامات محلی ملاقات کنم و شام را نزد آنها باشم. موقع خوابیدن نزد شما خواهم آمد. پاسی از شب گذشت ولی از آمدن آقای هویدا خبری نمی شود. خانم هویدا به بهانه گردشی در شهر از خانه لقاء الدوله خارج و به خانه فرماندار شاهرود می رود. چون ماموران نگاهبانی او را می شناخته اند لذا مانع نمی شوند و خانم هویدا سر زده وارد اتاقی که نخست وزیر در آنجا استراحت می کرد می شود. و با کمال تعجب مشاهده می کند که هویدا با یک پسربچه که از قرار معلوم به وسیله فرماندار برای او آورده شده مشغول ... می باشد. مشاهده این منظر باعث ناراحتی شدید خانم هویدا می شود و بلافاصله منزل را ترک و در تهران از هویدا تقاضای طلاق می کند.»

فریده دیبا در خاطراتش در این باره می گوید:« روی هم رفته در دروان نخست وزیری هویدا دو پدیده در مملکت ایران چشمگیر شد: یکی همجنس بازی و دیگری افزایش بهایی گری. شاه در مورد همجنس بازی هویدا حساسیتی نشان نمی داد. تنها آدمی که آشکارا با هویدا برخورد می کرد و در انظار به او فحشهای ناموسی می داد و نقطه ضعف او (همجنس بازبودن) را با کلمات و عبارات سخیف فاش می گفت آقای اردشیر زاهدی بود.»

هویدا پس ۱۳ سال نوکری شاه در سال ۱۳۵۶ از نخست وزیری برکنار شد و مدتی در زندان نمایشی شاه بود تا این که در ۲۲ بهمن۵۷ توسط انقلابیون دستگیر و در فروردین ۵۸ حکم اعدام او صادر و اجرا شد.

کد مطلب : 251





http://www.asremrooz.ir/vdcbu8b5prhbs.iur.html
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۵ ، ۲۱:۰۳
مهدی فراحی
را خیانت؟

مردانی که به زندگی خود خیانت می‌کنند

واژه خیانت واژه ای‌کاملا آشناست و آن را بارها شنیده‌اید، بارها شنیده‌اید که مردی به زنش خیانت کرد و دور از چشم اوبا زنی دیگر ارتباط برقرار کرده است.

واژه خیانت واژه ای‌کاملا آشناست و آن را بارها شنیده‌اید، بارها شنیده‌اید که مردی به زنش خیانت کرد و دور از چشم اوبا زنی دیگر ار تباط برقرار کرده است . و بارها نیز با خود گفته‌اید چرا این‌گونه شد، چرا؟ مگر زن او چه چیزی کم داشت؟ او که از هر نظر زنی کامل و نمونه بود چرا شوهرش قدر او را ندانست؟ و انواع این پرسش‌ها که تا به حال نتوانسته‌اید برای آن پاسخی پیدا کنید. 

حتی شاید هم نگران این مساله شده‌اید که نکند خدای ناکرده شوهر شما، برادر شما و حتی خود شما (البته اگر خواننده این مطلب یک آقا باشد) چنین راهی را انتخاب کند. آسیب شناسان اجتماعی معتقدند که تنوع‌طلبی، عدم جذابیت همسر، عدم ارضای نیازهای جنسی، ضعف اعتقادات مذهبی و پایبند نبودن به سنت‌ها از جمله عوامل خیانت مردان به همسران خود است.

از نظر آنان عوامل بسیاری در بروز خیانت در یک خانواده دخالت دارد ولی موارد فوق به عنوان عوامل کلی نقش موثری در رویگردانی مردان از خانواده دارد.

به گفته این کارشناسان، مردان معمولا به دو دلیل تنوع‌طلبی و مسائل جنسی دست به این کار می‌زنند. لذا چنانچه همسر وی شناخت کاملی نسبت به نیازهای او داشته باشد و به آن نیازها نیز توجه کند در آن صورت این اتفاقات به ندرت پیش خواهد آمد.

آنچه که مسلم است خیانت مردان به زنان یکی از راه‌های قطع ارتباط میان همسران است و زمانی که مردی مرتکب خیانت می‌شود دیگر همسر وی به او اطمینان ندارد و به دست آوردن مجدد این اطمینان کار بسیار دشواری است و چه بسا حتی دیگر این اطمینان به وجود نخواهد آمد.

کارشناسان در مورد دلایل بروز خیانت در مردان می‌گویند: در بسیاری از موارد خیانت زمانی روی می‌دهد که هیچ‌گونه پیوند عاطفی میان زوجین وجود ندارد یا این که مرد احساس می‌کند از نظر عاطفی به شخص دیگری غیر از همسر خود علاقه پیدا کرده است و از صحبت کردن و در میان گذاشتن افکار و علایق خود با شخص دوم لذت می‌برد و کم‌کم به این نتیجه می‌رسد که اوقات فراغت خود را به جای این که با همسر خود بگذراند با دیگری سپری کند.

حمید قربانی، یکی از مردانی که به پایبندی خانواده بسیار معتقد است در این‌باره می‌گوید: یکی از دلایل ایجاد ارتباط با شخص دیگری از سوی مرد عدم ارضای نیازهای روحی و عاطفی در خانواده است چرا که زن از ابتدا در خانواده آموزش محبت را ندیده است و نمی‌داند که چگونه باید به همسر خود محبت کند لذا ریشه اغلب مشکلات خانواده‌ها در نبود محبت، نبود رفتارهای عاشقانه و همچنین مشکلات اقتصادی است.به طور کلی دلایل بروز خیانت در مردان را در عوامل مختلفی باید جستجو کرد، دلایلی چون کم شدن عشق و علاقه میان زوجین. بسیاری از مردان پس از مدتی زندگی زناشویی عشق و علاقه خود را به همسرشان از دست می‌دهند و از آنجایی که به دلیل داشتن فرزند نمی‌توانند تصمیم به جدایی بگیرند راه دومی که همان انتخاب فردی دیگر است را در پیش می‌گیرند.

از سوی دیگر اغلب مردانی که به همسرانشان خیانت می‌کنند در توجیه رفتار نادرست خود، رفتارهای زشت، نق زدن‌های دائمی و نزاع‌ها و مجادله‌های همسر خود را عامل رفتار خود می‌دانند و معتقدند که خیانت بهترین راه فرار از خانه و خانواده است. همین مردان عدم جذابیت همسر خود را از عوامل دیگر می‌دانند و گله‌مند هستند از این که همسرشان دیگر مانند سابق به ظاهر خود نمی‌رسد و توجه چندانی به آرایش و پوشش خود ندارد.

اگر چه دلایل فوق تا حدودی درست است ولی بوا لهوسی و هوسرانی این مردان را نمی‌توان انکار کرد. این مردان توانایی نه گفتن در روابط جنسی را ندارند و حتی ممکن است شرایطی برای آنها پیش آید که نتوانند در مقابلش خودداری کنند. همچنین بسیاری از مردان نیز مایلند بدانند که چقدر از نظر سایر زنان جالبند و از جذابیت برخوردارند و به خاطر وجود همین حس برتری‌جویی به سوی روابط غیرمشروع کشیده می‌شوند.از سوی دیگر روان‌شناسان معتقدند که گرایش مردان متاهل به سوی زنان دیگر صرفا به دلیل نیل به اهداف جنسی نیست. بلکه مشکلات عاطفی، روحی و روانی دوره‌های مختلف زندگی در این باره نقش بسزایی دارد چرا که این افراد وقتی به هر دلیلی در خانه، مدرسه، اجتماع و زندگی مشترک با کمبودها و بی‌توجهی‌های عاطفی روبه‌رو می‌شوند ناخواسته از مسیر اصلی زندگی منحرف می‌شوند.

به گفته این کارشناسان عدم رغبت همسر به داشتن روابط جنسی با شوهر یکی از عوامل مهم برای بروز خیانت در مردان به‌شمار می‌رود که از مهم‌ترین علل خیانت مردان این است که این مردان همسر را برای گذران امورات زندگی انتخاب می‌کنند و در این میان عشق و محبت بسیار کمرنگ است. 

اما در تقابل این دیدگاه زنان بلافاصله پس از ازدواج خود را عاشق و وابسته عاطفی همسر خود می‌دانند و در زندگی زناشویی فقط به همسرشان فکر می‌کنند.همه مردان تا حدی می‌دانند که خیانت، کار درست و پسندیده‌ای نیست و حتی فکر خیانت را در سر خود نمی‌پرورانند ولی برخی از آنها متاسفانه پس از مدتی مرتکب این اشتباه می‌شوند. فراموش نکنیم مردی که برای خود ارزش قائل است و به ارزش‌های انسانی خود پی‌برده است هرگز دست به خیانت نمی‌زند و زندگی همسر و فرزندانشان را فدای امیال جنسی و هوس‌های موقت خود نمی‌کنند. آنها به خوبی می‌دانند که هیچ‌گاه روابط پنهانی نه تنها پایدار نمی‌ماند بلکه ممکن است زندگی و خانه آنها را از بنیان خراب کند که دوباره ساختن آن کاری غیرممکن خواهد بود.نویسنده :دیانا رحمتی





http://www.hamseda.ir/fa/news/1616
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۵ ، ۲۳:۴۸
مهدی فراحی
چگونه کسی که عاشقش بودید را فراموش کنید

همه یادگاری‌های رابطه قبلی را از دیدرس خود دور کنید. شاید خیلی جالب به نظر نرسد اما لازم و ضروری است.

 

عشق چیزی بسیار خاص است زیرا وقتی شکست می‌خورد قدرت آسیب زدن به ما را دارد. نباید این شکست را به خودتان بگیرید. هر روز روابط بسیاری با شکست مواجه می‌شوند و این به آن معنی نیست که دیگر عشقی وجود نخواهد داشت. دلیل آن هر چه که باشد، اینکه یاد بگیرید چطور کسی که خیلی دوست داشته‌اید را فراموش کنید کار بسیار سختی است و نیازمند گذشت زمان است. خوشبختانه، خیلی‌ها این کار را انجام داده‌ و با موفقیت روبه‌رو شده‌اند. ما روش آن را به شما آموزش می‌دهیم.

 

مراحل

 

بخش اول: تغییر دیدگاهتان

1 - بفهمید که هنوز ممکن است این فرد را دوست داشته باشید

اگر تصور می‌کنید نمی‌توانید فراموشش کنید، احتمالاً دلیلی دارد. شما اوقات فوق‌العاده‌ای را با هم گذرانده‌اید و بخش مهمی از قلبتان را به او داده‌اید. حالا که تصمیم گرفته‌اید فراموشش کنید، دیگر به آن فرد طوری که دوست دارید باشد نگاه نکنید و سعی کنید خودِ واقعی‌اش را ببینید.

 

_ اگر به شما دروغ می‌گوید یا فریبتان می‌دهد و یا احساسش نسبت به شما عوض شده است باید بفهمید که این رابطه اصلاً رابطه سالمی برای شما به حساب نمی‌آید. ممکن است برایتان سوءتفاهم شود یا عصبانی شوید. فراموش کردن این فرد ممکن است خیلی سخت باشد اما به این معنی نیست که نمی توانید فراموشش کرده و زندگی‌تان را پیش ببرید.

 

_ همچنین درک کنید که فراموش کردن به این معنی نیست که دیگر نمی‌توانید آن فرد را دوست داشته باشید. فقط به این معنی است که عشق شما به او تغییر کرده است. هنوز می‌توانید او را ببینید، بهترین آرزوها را برایش داشته باشید و دعا کنید که خوشبخت شود. فراموش کردن به این معنی نیست که باید به طور کل نادیده‌اش بگیرید؛ یعنی باید بیشتر به فکر خودتان باشید.

 

_ به خودتان باور داشته باشید. شما چیزهای زیادی دارید. عشق یعنی فهمیدن بیشتر درمورد خودتان از طریق دیگران. با تجربه عشق‌های بیشتر، اطلاعات بیشتری درمورد خودتان به دست می‌آورید. اگر خودتان، خودتان را باور نداشته باشید، عشق بعدی‌تان چطور می‌تواند باورتان کند؟

 

2 - درک کنید که آدم‌های دیگری هم هستند، فقط شما نمی‌بینید

احتمالاً خیلی زیاد این فرد را دوست داشته‌اید که شما را به نقطه‌ای رسانده است که هیچ کس دیگری را در دنیا به جز او نمی‌بینید. فراموش کردن سخت‌ترین قسمت کار است و ممکن است زمان زیادی طول بکشد اما زندگی کوتاه‌تر از آن است که بخواهید آن را هدر دهید.

 

_ همه ما دوست داریم در دنیای افسانه ای زندگی کنیم که در آن همه چیز دقیقاً طبق برنامه‌مان پیش می‌رود و هیچ سختی و مشکلی وجود ندارد، اما زندگی واقعی اینطور نیست. افراد زیادی هستد که قبل از این که با یک فرد خاص بمانند، در طول زندگی‌شان با آدم‌های زیادی رابطه عاشقانه برقرار می‌کنند.

 

_ سعی کنید خوش‌بین باشید. نیمه پر لیوان را ببینید. به جای اینکه فکر کنید، «من عشقم را از دست دادم»، فکر کنید «من الان مجردم!». به جای اینکه فکر کنید «کسی که خیلی وقت بود می‌شناختم را از دست دادم»، فکر کنید «حالا باید با آدمهای زیادی آشنا بشوم». خوش‌بین بودم کمکتان می‌کند زودتر فراموش کنید.

 

3 - بدانید که ممکن است شما بیشتر از مقداری که طرف‌مقابلتان دوستتان داشته، دوستش داشته‌اید

این مورد شاید سخت باشد زیرا به احتمال زیاد طرف مقابل نمی‌دانسته است که شما چقدر عاشقش بوده‌اید. اما اشکالی ندارد. این به آن معنی نیست که شما فردی دوست‌داشتنی، جذاب یا فریبنده نیستید. فقط به این معنی است که فرصت دیگری برایتان هست که کسی را پیدا کنید که درست همان اندازه که شما دوستش دارید، دوستتان بدارد.

 

_ اگر تصورتان این است که شما بیشتر از طرف مقابلتان او را دوست داشته‌اید، از این بعنوان یک انگیزه استفاده کنید. فکر کنید: ترجیح می‌دهید با کسی باشید که کمتر از آن مقداری که دوستش دارید، دوستتان دارد یا به همان اندازه؟

 

_ درگیر این ایده نشوید که «شاید کس بهتری را پیدا نکنم». نباید هیچوقت خودتان را اسیر کسی کنید که به دردتان نمی‌خورد. بیرون بروید، به استانداردهای خودتان باور داشته باشید و سعی کنید کسی که می‌خواهید را پیدا کنید.بهتر است مستقل و شاد باشید تا در رابطه با کسی که به فکرتان نیست.

 

4 - اگر احساستان را به کسی که عاشقش هستید گفته‌اید و هیچ جوابی دریافت نکرده‌اید، درک کنید که هیچ دلیلی برای ادامه آن وجود ندارد. فراموش کردن به نفعتان است.

_با یک فرد بی‌طرف که چنین موقعیتی داشته است حرف بزنید. یکی از دوستان یا اعضای خانواده‌تان. اگر مجبور شدید پیش مشاور هم بروید. درمیان گذاشتن فکر و احساستان با یک فرد بی‌طرف سبک‌ترتان می‌کند و کمک می‌کند زودتر فراموش کنید.

 

_ با درد به طرقی سازنده برخورد کنید. وانمود نکنید که غصه‌ای ندارید. راه‌های فرار خلاقانه‌ای پیدا کنید مثل هنر یا گفتگو تا دردتان را از طریق آن بیرون بریزید. سعی کنید بیشتر وقت‌ها به آن فکر نکنید زیرا فکر کردن مداوم به آن بدترش می‌کند.

 

5 - تصمیم بگیرید می‌خواهید همچنان دوست بمانید یا نه

به خودتان بستگی دارد. خیلی سخت است که دوستی یک عشق قدیمی را با استقلال تازه‌تان در کنار هم داشته باشید. بیشتر افراد تصور می‌کنند آسان‌تر است که یک دوستی دور با فردمقابل نگه دارید اما تصمیم با خودتان است.

 

بخش دوم : برگرداندن استقلال شخصی

1 - به مسافرت بروید. لازم نیست یک سفر رویایی باشد. مهم این است که فقط مناظر تازه ببینید و چیزی شما را مشغول نگه دارد. افراد زیادی باور دارند که تغییر محل موقتی باعث می‌شود ذهنتان را پاک کنید و به وضعیت عادی برگردید.

_ با محلی‌ها معاشرت کنید. اگر قرار است همیشه خودتان تنها باشید چه فایده‌ای دارد که به محلی جدید بروید؟ با محلی‌ها معاشرت کنید، به داستان‌هایشان گوش دهید و خوش بگذرانید.

 

_ زمان‌هایی را به تنهایی بگذرانید. سعی کنید از استقلال کنونی‌تان شاد شوید. اگر نتوانید به تنهایی شاد باشید، چطور فردی که قرار است بعدها به زندگی‌تان بیاید می‌تواند با شما شاد شود؟

 

2 - به دوستان و خانواده تکیه کنید. دوستان و خانواده‌تان در هر شرایطی در دسترس شما هستند - از آنها استفاده کنید! وقتی احساس ناراحتی می‌کنید، با اعضای خانواده وقت بیشتری را بگذرانید یا با دوستانتان قرار گذاشته و بیرون بروید. دوستان و خانواده‌تان درست به همان اندازه یک شریک عاشقانه دوستتان دارند اما به طریقی متفاوت.

_ برای اتفاقاتی که می‌افتد به نزدیک‌ترین دوستتان پناه ببرید. اگر آمادگی شنیدن نصیحت دارید، از دوستتان بخواهید این کار را بکند. بهترین دوست شما از دیدی شما را می‌بیند که خودتان نمی‌توانید و دیدگاهی واقعاً تازه به شما خواهد داد. دوست نزدیک شما هر کاری هم که نتواند بکند، فرصتی برای بیرون ریختن حرف‌های دلتان در اختیار شما قرار می‌دهد و باعث می‌شود فکر کنید ارزشمندید.

 

3 - همه یادگاری‌های رابطه قبلی را از دیدرس خود دور کنید. شاید خیلی جالب به نظر نرسد اما لازم و ضروری است. فراموش کردن یک عشق قبلی مستلزم این است که در آینده زندگی کنید نه گذشته. همه عکس‌ها، یادداشت‌ها، فیلم‌ها، هدیه‌ها و هر چیز دیگری که به او مربوط می‌شود را جمع کرده و در جایی دور از دسترس و دیدتان بگذارید. کار ناراحت‌کننده‌ای است اما روحیه‌تان را بهتر خواهد کرد.

_ به خاطر داشته باشید که برداشتن و دور کردن به معنی از بین بردن نیست. ممکن است دوست داشته باشید که همه یادگاری‌هایتان را نگه دارید، درست همانطور که ممکن است نخواهید آن فرد را به طور کل فراموش کنید. شاید دلتان بخواهد وقتی به کل رابطه را پشت سر گذاشتید، نگاهی به آن یادگاری‌ها بیندازید.

 

4 - همانطور که غصه می‌خورید، حتماً خودتان را خالی کنید. خیلی‌ها تصمیم می‌گیرند همه احساساتشان را جایی بنویسند. وقتی حوصله‌اش را داشتید، یک تکه کاغذ بردارید و افکارتان را روی آن یادداشت کنید. با این روش وقتی توانستید به خوبی رابطه را پشت سر بگذارید، با خواندن آن نوشته‌ها خواهید فهمید که چقدر قوی بوده‌اید که توانستید آن را فراموش کنید.

_ چه حسی دارید؟ پنج سال پیش اگر در چنین موقعیتی می‌بودید چه حسی داشتید؟ پنج سال دیگر در چنین شرایطی چه حسی خواهید داشت؟ به این فکر کنید که آن رابطه چه معنا و مفهومی برایتان داشته است.

 

_ فقط از طریق نوشتن نیست که می‌توانید خودتان را تخلیه کنید. نقاشی، طراحی، رقص، ساخت و ساز و دویدن راه‌های عالی دیگری برای آن هستند. هر چه که باشد، باید از ته قلبتان باشد و چیزی که از آن به دست آید، فوق‌العاده خواهد بود.

 

5 - از جسمتان خوب مراقبت کنید. به طور مرتب ورزش کنید. اگر آنقدر از بر هم خوردن عشقتان غصه می‌خورید که تصور می‌کنید به جسمتان آسیب می‌زند، حتماً با یک مشاور صحبت کنید.

 

6 - وقتی آماده بودید، دوباره در جستجوی عشق باشید. این فرایند ممکن است ماه‌ها طول بکشد یک حتی یک سال. اگر هنوز آماده نیستید، خودتان را مجبور نکنید؛ نه برای خودتان و نه آن فرد جدید منصفانه نیست. بدانید که آدم‌های زیاد دیگری هم هستند که اگر به آنها فرصت دهید، برایتان احترام و ارزش قائلند.

 

_ خیلی‌ها تصور می‌کنند که اگر وارد رابطه‌های سرسری شوند کمک می‌کند که زودتر فراموش کنند. اگر تصمیم به این کار گرفتید، حتماً این کار را به دلایل درست انجام دهید: اینکه مثلاً به دنبال محبت هستید، دیدن آدم‌های جدید برایتان جالب است و … دقت کنید که برای جلب حسادت فرد قبلی هیچوقت وارد چنین رابطه‌هایی نشوید چون ارزشش را ندارد.

 

_ از اشتباهاتتان درس بگیرید. وقتی دنبال فرد جدیدی هستید که عشقتان را با او سهیم شوید، با انجام اشتباهات قبلی یک دل‌شکستگی دیگر را رقم نزنید. اشتباهات و تقصیراتتان در رابطه قبلی را پیدا کرده و سهی کنید دیگر آنها را تکرار نکنید.

 

_ خودتان باشید. مهم نیست که با چه کسی آشنا شوید، فقط باید خودتان باشید. برای اینکه کسی دوستتان داشته باشد، باید خود واقعی‌تان را به او نشان دهید. آنها باید بپذیرند که اشتباهاتشان را بپذیرند، آنها را برای پارتنر جدیدشان عنوان کنند و بدانند که پارتنرشان هم آنها را قبول می‌کند.

 

نکات :

_ کسی که شما برایش فقط یک گزینه هستید را به اولویت زندگی‌تان تبدیل نکنید.

 

_ وقتتان را برای کسی که با شما وقت نمی‌گذراند تلف نکنید.

 

_ اگر احساس عصبانیت و افسردگی دارید، سعی نکنید انتقام بگیرید، فقط درمورد آن با یکی از دوستانتان حرف بزنید. هیچکس ارزش اینهمه ناراحتی و غصه شما را ندارد.

 

_ یادتان باشد که بالاخره فراموشش خواهید کرد اما باید از کارهایی که شما را یاد او می‌اندازد دست بکشید. زندگی بسیار کوتاه است و نباید خودتان را نگران این کنید. تا می‌توانید از آن استفاده کنید.

 

_ اشکالی ندارد که بعد از آن احساس ناراحتی و تنهایی کنید، فقط مطمئن شوید که نگذارید خیلی اذیتتان کند. گاهی‌اوقات احساس ناراحتی و گریه باعث می‌شود حالتان بهتر شود.

 

_ زمان بهترین دارو است.

 

_ به جای اینکه بخواهید فردی خاص دوباره وارد زندگی‌تان شود، عشق و خوشبختی بخواهید.

 

_ تلفنتان را عوض کنید تا مدام پیام‌های قبلی‌تان را چک نکنید.

 

_ فراموش کردن خیلی سخت است اما اصلاً دلیلی ندارد که بگذارید آسیب ببینید و یا با شما بدرفتاری شود. شما لایق بهترین‌ها هستید!

منبع : mardoman.net




http://www.beytoote.com/psychology/zanashoe/forget3-someone-love.html?m=1
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۵ ، ۲۲:۵۱
مهدی فراحی
«جن»ها در کدام مسجد مسلمان شدند
محل فعلی مسجد دقیقا در محل قبلی آن است و در بازسازی جدید، مساحت آن به 600 متر مربع رسیده است. بنای مسجد محکم و مناره‌ای در رکن شمال شرقی آن قرار دارد.
به گزارش گروه تاریخ مشرق؛ مسجد الجن از مشهورترین و مسجدی کهن در مکه مکرمه است. این مسجد پایین کوه حجون به سمت حرم، حدود پنجاه متر بعد از پل حجون و در حاشیه قبرستان حجون قرار دارد.

خیابان کوچکی در کنار مسجد با نام «شارع مسجد الجن» وجود دارد که هنوز تابلوی قدیمی آن بر دیوار وجود دارد. از نام های دیگر این مسجد «مسجد الحرس» است. این نام از آن جهت است صاحب الحرس که در مکه گشت شبانه داشت، به این محل می آمد و در آنجا با عرفا، چهره های شناخته شده و برگزیده قبائل و حراس دیگر، از شعب عامر و ثنیة المدنیین، دیدار می کرد.


نامگذاری آن به مسجد جن به جهت رابطه ای است که با سوره جن دارد. می دانیم که سوره جن یکی از سوره های قرآن است. خداوند در این سوره فرموده است:«جن‌ها آیات الهی را شنیده و به آنها ایمان آوردند» گویا این آیات در محلی که به نام مسجد جن شهرت دارد، نازل شده است.

برخی نامیده شدن آن را به مسجد البیعه، به دلیل بیعت جن با پیامبر اکرم(صل الله و علیه و آله و سلم) دانسته اند. حضرت محمد (صل الله و علیه و آله و سلم) در حال بازگشت از طائف، پس از طى مسیرى طولانى با قلبى شکسته و ناامید در مکان این مسجد که به نخله معروف بود، کنار نخل خرمایى نشست و نیمه شب به عبادت و تلاوت قرآن پرداخت. در این حال هفت نفر از جنیان با شنیدن صداى قرآن متوقف شده و آیات آن را به گوش ‍ سایر جنیان رساندند.


پیامبر بعدها نیز چندین بار همراه عبدالله بن مسعود به این مکان آمد و آیات قرآن را بر جنیان خواند. در شبى سوره جن بر پیامبر نازل شد و خداوند آن حضرت را از اسلام آوردن جنیان با خبر کرد. آیات اول سوره جن به این موضوع یعنی ایمان آوردن جنیان اشاره کرده است. برخی روایات تاریخی به این نکته اشاره کرده اند که رسول خدا (ص) محل مسجد را برای عبد الله بن مسعود مشخص و معین فرمود. این مسجد در اوائل قرن سوم هجری قمری ساخته شده و بارها در عصرهای مختلف تجدید بنا شده است و آخرین بار در زمان ملک فهد بن عبدالعزیز تجدید بنا شده است.

این مسجد از آثار تاریخی زیبا به شمار می رود و با وجود توسعه آن همچنان زیبایی خود را حفظ کرده است.


محل فعلی مسجد دقیقا در محل قبلی آن است و در بازسازی جدید، مساحت آن به 600 متر مربع رسیده است. بنای مسجد محکم و مناره ای در رکن شمال شرقی آن قرار دارد.

http://www.mashreghnews.ir/fa/news/463552/جنها-در-کدام-مسجد-مسلمان-شدندعکس
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۵ ، ۲۲:۴۱
مهدی فراحی
خاطره شکنجه های تکان دهنده زندان های ساواک به روایت "مرضیه دباغ"

در خاطرات مرضیه دباغ آمده است: مأموران به بهانه جلوگیری از خودکشی و حلق آویز شدن، چادر از سر من و دخترم گرفتند. صبح هر دوی ما را برای بازجویی و شکنجه بردند و چون پتو به سر داشتیم، خنده های تمسخرآمیز و متلک ها شروع شد، «حجاب پتویی!» «مادر پتویی!، دختر پتویی!...» و یکی گفت «کجاست آن خمینی که بیاید و شما را با پتوی روی سرتان نجات دهد».

تاریخ انتشار : 1390/11/17

بازدید : 29401

 

زمان انتشار : 19:54:00

منبع : www.farsnews.com


مرضیه حدیدچی(دباغ) متولد 1318، از جمله زنان مبارز انقلاب اسلامی است که فعالیت ها و حرکت های سیاسی خود را از سال 46 آغاز کرد؛ وی در طول مبارزات خود، توسط ساواک دستگیر شد و به همراه دخترش در زندان های مخوف رژیم پهلوی شکنجه های سختی را تحمل کرد. 
  
این مبارز انقلاب اسلامی پس از آزادی از زندان به خارج از ایران رفته و در پاریس نیز به عنوان محافظ، حضرت امام خمینی(ره) را همراهی می کند. مسئولیت هایی چون فرماندهی سپاه همدان، 3 دوره نمایندگی مجلس شورای اسلامی و قائم مقامی جمعیت زنان جمهوری اسلامی ایران علاوه بر مبارزات ایثارگرانه و شجاعانه در برگ های ذرین دفتر زندگی این بانوی مجاهد به چشم می خورد. در سی و سومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران، بخشی از خاطرات این بانوی مبارز انقلابی را که به نقل از خودش در کتاب خاطراتش نقل شده مرور می کنیم. 
  
سال 1352 حدود 2 ماه از شکسته شدن محاصره خانه می گذشت، اما من هیچ گاه از اندیشه لو رفتن و دستگیری فارغ نمی شدم. همسرم در این ایام چون در بازار مشکلاتی برایش پیش آمده بود به توصیه دیگر دوستانش در شرکت ملی ساختمان به عنوان حسابدار مشغول به کار شد و بیشتر ایام دور از خانه و در شهرستان به سر می برد. او شبی پس از سه ماه دوری برای دیدن خانواده اش آمده بود، من نیز تازه از سفر همدان برگشته بودم. چند روزی بود که به خاطر تولد بچه یکی از اقوام که خود در زندان بود به آنجا رفته بودم. 
  
شبی که افراد خانواده دور هم جمع شده از احوال هم سخن می گفتیم ناگهان در خانه به صدا درآمد. دختر بزرگم رفت و در را باز کرد و آمد و گفت «مامان! پرویزخان آمده!» دریافتم که برای دستگیری ام آمده اند. شوهرم را به پشت بام فرستادم و گفتم «با تو کاری ندارند، به دنبال من آمده اند، شما بالای سر بچه ها بمانید!» پرویز و سایر مأموران از من خواستند که بدون سر و صدا همراه شان بروم. بچه ها دورم جمع شده بودند و گریه و زاری راه انداختند و داد می زدند «مامان ما را کجا می برید! مامان ما را نبرید!..». 
  
ساواکی ها می خواستند به هر نحوی که شده آنها را ساکت کنند، می گفتند «با مادرتان کاری نداریم، پاسخ چند سؤال را که داد برمی گردانیمش، شما تا شامتان را بخورید، او برمی گردد!» به محض خروج از خانه در کوچه به فرزند یکی از اقوام داماد بزرگم برخوردم و گفتم «برو به فلانی (که از مرتبطین گروه بود) بگو که مرا بردند. مراقب خانه ما باشد»، مأموری متوجه این گفت وگوی کوتاه شد جلو آمد و سرزنشم کرد که «چرا حرف زدی؟» گفتم «او سلام کرد و من جوابش را دادم حرفی با او نزدم» ماشین شان را نشان داد و گفت «زیادی حرف نزن، برو سوار شو!» 
  
مأموری جلوتر از من در صندلی عقب ماشین نشسته بود، دیدم اگر سوار ماشین شوم آن دیگری هم طرف دیگرم خواهد نشست و من میان آن دو قرار می گیرم. گفتم «من بین دو نامحرم نمی نشینم، به جلو می روم شما سه نفر عقب صندلی بنشینید» با اسلحه تهدیدم کردند «برو بالا! مسخره بازی در نیاور... دو تا نامحرم!» گفتم «بکشیدم ولی من بین دو نفر مرد نامحرم نمی نشینم» هر چه می گذشت زمان به نفع شان نبود، بالاخره همان طور که من می خواستم شد. 
  
به نزدیکی های توپخانه (میدان امام خمینی) که رسیدیم، عینک دودی کاملاً ماتی به من دادند، گفتم «من عینکی نیستم» گفتند «عجب دیوانه ای است این...!» خلاصه عینک را به چشمم زدم و حرف های بی ربطی می زدم، تا خودم را بی خبر نشان دهم و گفتم «آقا هر چه زودتر سؤال های مرا بپرسید، باید زود برگردم، بچه هایم هنوز شام نخورده اند، صبح زود باید برای رفتن به مدرسه بلندشان کنم». 
  
به کمیته مشترک رسیدیم، در کمیته فهمیدم ساواک اطلاعات زیادی از من در دست دارد، این که من با این تعداد بچه و مشکلات زیاد زندگی و با وجود زن بودنم دارای ارتباطات و فعالیت های سیاسی گسترده بودم، حساسیت شان را بیشتر برمی انگیخت. 
  
شکنجه ها با سیلی و توهین و به تدریج با شلاق و باتوم و فحاشی جان فرسا شروع شد. چند بار دست و پایم را به صندلی بستند و مهار کردند و کلاهی آهنی یا مسی بر سرم گذاشته و بعد جریان الکتریسیته با ولتاژهای متفاوت به بدنم وارد می کردند که موجب رعشه و تکان های تند پیکرم می شد. شلاق و باتوم، کار متداول و هر روز بود که گاهی به شکل عادی و گاهی حرفه ای صورت می گرفت. در مواقع حرفه ای آنقدر شلاق بر کف پاهایم می زدند که از هوش می رفتم. بعد با پاشیدن آب هوشیارم کرده مجبور می کردند تا راه بروم که پاهایم ورم نکند. دردی که بر وجودم در اثر این کار مستولی می شد، طاقت فرسا و جانکاه بود. 
  
یک بار وقتی در اثر درد ضربات شلاق بیهوش شدم و دوباره چشم باز کردم، خودم را در داخل اتاقی که در آن یک میز و صندلی بود، دیدم. پشتم به شدت درد می کرد و زخم هایم می سوخت. از وحشت و ترس خود را به دیوار چسباندم تا اگر دوباره برای شکنجه آمدند، پشتم از ضربات شلاق درامان بماند؛ از شدت خستگی چشم هایم را نمی توانستم باز کنم، صدای پایی شنیدم. چشم هایم را نیمه باز نگه داشتم، دیدم مأموری وارد شد خدا عذابش را زیاد کند چشم هایم را کاملاً بستم و به خدا توکل کردم. 
  
مدتی ایستاد و رفت، طولی نکشید که دوباره بازگشت و باتومی در دست داشت؛ جلو آمد و مرا کتک زد؛ وحشی و نامتعادل به نظر می آمد، هر چه می پرسید اظهار بی اطلاعی می کردم. اثر باتوم برقی بر روی نقاط حساس بدن از جمله گوش، لب و دهان به قدری دردناک بود که کاملاً بی حس و بی نفس می شدم. 
  
یک مرتبه، مرا بر روی تختی خواباندند و دست ها و پاهایم را از طرفین بستند، وقتی شکنجه گر وارد اتاق شد، سیگار روشنی بر لب داشت، بلافاصله آن را روی دستم خاموش کرد و همراه با ضجه و ناله من به مسخره گفت «آخ! سیگارم خامومش شد!» و دوباره سیگار دیگری روشن کرد، این بار آن را بر روی جاهای حساس بدنم خاموش کرد که از تمام سلول هایم درد برخواست. 
  
حدود 16 روز از بدترین و وحشتناک ترین شکنجه ها را تحمل کردم، ولی هنوز چیزی یا مطلب درخور و با اهمیتی به ماموران نگفته بودم؛ و این امر سخت بر مأموران و بازجوها گران آمد. از این رو دست به کاری کثیف و غیرانسانی و خباثت آمیز زدند؛ دختر دومم را که به تازگی به عقد جوانی درآمده بود دستگیر و به کمیته نزد من آوردند. آنها فکر می کردند با چنین اقدامی و ایجاد فشار روحی و روانی، مقاومت مرا در هم شکسته و مرا به حرف درمی آورند زهی خیال باطل! 
  
رضوانه محصل مدرسه رفاه بود و به همراه سایر دانش آموزان مدرسه به کارهای هنری و جمعی می پرداخت. او سرودها و اشعاری را که از رادیو عراق پخش می شد با دوستانش جمع آوری کرده و در دفترچه اش نوشته بود. این دفترچه پس از دستگیری من و هنگام تفتیش و بازرسی خانه، به دست مأموران افتاده بود و این بهانه ای برای دستگیریش شده بود. 
  
شب اول، آن محیط برای رضوانه خیلی وحشتناک و خوف آور بود، دایم به خود می لرزید و دستش را به دستان من می فشرد. البته من نیز دست کمی از او نداشتم، ولی بایستی برای حفظ روحیه دخترم خودم را استوار و مسلط نشان می دادم تا او بتواند در برابر شکنجه هایی که در روزهای بعد پیش رویش بود دوام بیاورد و خود را نبازد. 
  
مأموران به بهانه جلوگیری از خودکشی و حلق آویز شدن، چادر از سرمان گرفتند. برایم خیلی روشن بود که انگیزه و هدف واقعی آنها از این کار، دریدن حجاب نماد زن مومن و مسلمان و شکستن روحیه ما بود، از این رو ما نیز از پتوهای سربازی که در اختیارمان بود برای پوشش و به جای چادر استفاده می کردیم. عمل ما در آن تابستان گرم برای ماموران خیلی تعجب آور بود، آنها به استهزا و مسخره ما را «مادر پتویی! دختر پتویی!» صدا می کردند. 
  
جلادان کمیته در ادامه کارهای کثیف شان، چند موش در سلول رها کردند که دخترم می ترسید و وحشت می کرد و خودش را به من می چسباند و می گریست. تا صبح موش ها در وسط سلول جولان می دادند و از در و دیوار بالا و پایین می رفتند. 
  
در آن شرایط و اوضاع، بایستی به دخترم دلداری می دادم ولی به دلیل ترس از میکروفن های کار گذاشته شده و شنیدن حرف هایمان، پتو را به سر می کشیدیم و به بهانه خوابیدن، در همان وضعیت خیلی آهسته و آرام برایش صحبت می کردم تا بداند اوضاع از چه قرار است. 
  
آن شب دهشتناک به سختی گذشت. صبح هر دوی ما را برای بازجویی و شکنجه بردند چون پتو به سر داشتیم، خنده های تمسخرآمیز و متلک ها شروع شد، «حجاب پتویی!» «مادر پتویی!، دختر پتویی!... پتو پتویی!» و ... یکی گفت «کجاست آن خمینی که بیاید و شما را با پتوی روی سرتان نجات دهد و...» خلاصه ما را حسابی دست انداخته و مسخره می کردند. 
  
وقتی از کارها و وحشی بازی هایشان نتیجه نگرفتند، ما را از هم جدا کردند. لحظاتی بعد صدای جیغ و فریادهای دلخراش رضوانه همه جا را فراگرفت. به خود می لرزیدم، بغضم ترکید و گریستم، به خدا پناه بردم و از درگاهش برای رضوانه، تحمل در برابر این همه شدت و سبعیت التماس کردم. با وجود این همه شکنجه، رضوانه چیزی نداشت که بگوید. برای من هم همه چیز پایان یافته بود و از خدا شهادت را طلب می کردم. 
  
رفته رفته زخم ها و جراحت های من عفونت کرد و بوی مشمئز کننده آن تمام سلول را فراگرفت، به طوری که ماموران تحمل ایستادن در آن سلول را نداشتند. ماموران که از مقاومت ما عصبانی بودند، شبی آمدند و با درنده خویی رضوانه را با خود بردند و فریادها و استغاثه های من راه به جایی نبرد. دیگر تاب و توانی برایم نمانده بود. 
  
نگران و مشوش ثانیه ها را سپری می کردم. برایم زمان چه سخت و سنگین در گذر بود. بی قرار و بی تاب در آن سلول یک ونیم متری این طرف و آن طرف می شدم و هرازگاهی از سوراخ کوچک [دریچه] روی در، راهرو را نگاه می کردم. کسی متوجه رفت و آمدها نبود؛ چه کسی را بردند؟! چه کسی را آوردند؟! هیچ برای ما مشخص نبود. برای هیچ کس، هیچ کس! چون مارگزیده ای به خود می پیچیدم. 
  
صدای جیغ ها و ناله های جگرسوز رضوانه قطع نمی شد. سکوت شب هم فریادها را به جایی نمی رساند. ناگهان همه صداها قطع شد... خدایا چه شد؟! هراس وجودم را گرفت. دلهره، راه نفس کشیدنم را بند آورد! تپش قلبم به شماره افتاد! خدایا چه شد؟! چه بر سر رضوانه آوردند؟! 
  
ساعت 4 صبح که چون مرغی پرکنده هنوز خود را به در و دیوار سلول می زدم. ... صدای زنجیر در را شنیدم... به طرف سلول خیز برداشتم. وای خدایا این رضوانه است که تکه پاره با بدنی مجروح، خونین، دو مامور او را کشان کشان بر روی زمین می آورند. آن قطعه گوشت که به سوی زمین ها رها شده رضوانه! جگر پاره من است. 
  
هر آنچه که در توان داشتم، به در کوفتم و فریاد کشیدم، آن چنان که کنگره آسمان به لرزه درآمد، هر چه که به دستم می رسید دندان می کشیدم، آنقدر جیغ زدم که بعید می دانم در آن بازداشتگاه جهنمی کسی صدایم را نشنیده و همچنان در خواب باشد. وقتی دیدم سطل های آبی که بر روی او می پاشند، او را به هوش نمی آورد و بیدارش نمی کند؛ دیگر دیوانه شدم، سر و تن و مشت و لگد بر هر چیز و همه جا می کوفتم، فکر می کنم زبانم بریده بود که خون از دهانم می آمد؛ دیگر نای فریاد و تحرک نداشتم، بهت زده به جسم بی جان دخترم از آن سوراخ در می نگریستم ... ولی هنوز از قلبم شرحه شرحه خون می جوشید. 
  
ساعت 7 صبح آمدند و پیکر بی جانش را داخل پتویی گذاشتند و بردند. تصور اینکه رضوانه جان از کالبد تهی کرده و مرده باشد، منفجرم می کرد، چنان که اگر کوه در برابرم بود متلاشی می شد، به هر چیز چنگ می زدم و سهمگین به در می کوفتم و فریاد می زدم: «مرا هم ببرید! می خواهم پیش بچه ام بروم! او را چه کردید؟ قاتل ها! جنایتکارها و...» در همین حیص و بیص صوت زیبای تلاوت قرآن میخکوبم کرد: «واستعینوا بالصبر والصلوة و انها لکبیره الّا علی الخاشعین». آب سردی بر این تنوره گُر گرفته ریخته شد، صوت قرآن چنان زیبا خوانده می شد که گویی خدا خود سخن می گفت و خطابم قرار می داد و مرا به صبر و نماز فرامی خواند. 
  
بر زمین نشستم و تازه به خود آمدم و دریافتم که از دیشب تاکنون چه اتفاقی روی داده است. صدا، صدای آیت الله ربانی شیرازی بود که خیلی سوزناک دلداریم می داد.

کلیه حقوق برای پایگاه حوزه محفوظ است
لینک مطلب
yon.ir/81TO
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۵ ، ۱۶:۲۸
مهدی فراحی
چرا ما عالم ذر را به یاد نمی‌آوریم
عالم ذر چیست و کجاست؟

بدون تردید باید گفت زندگی با بدن مادری، اولین دوران زندگی هر انسانی نیست.آنچه همه بدان معتقدیم، زندگی در آخرت است؛ اما ما در این مطلب می‌خواهیم به عوالم قبل از این دنیا نظر کنیم.

عالم ذر: نفی یا ثبوت

بدون تردید باید گفت زندگی با بدن مادری، اولین دوران زندگی هر انسانی نیست. هر کس که در این دنیا زندگی می‌کند، زندگی‌های دیگری نیز داشته و خواهد داشت. آنچه همه بدان معتقدیم، زندگی در جهان آخرت است؛ اما بحث فعلی ما در مورد جهان آخرت نیست. بلکه قصد داریم به عوالم قبل از این دنیا نظر کنیم.

عالم ذر چیست؟


همۀ انسان‌ها قبل از ورود به عالم دنیا، حداقل در دو عالم دیگر نیز زندگی کرده‌اند. این دو عالم عبارت‌اند از:


- عالم ارواح

- عالم ذر


خصوصیت اصلی عالم ذر (یا بهتر بگوییم عوالم ذرّ) این است که روح انسان در آن عالم دارای بدنی ذرّه ای بوده است. به همین دلیل هم هست که به عالم ذرّ معروف شده است.

چه شد که به عالم ذر معتقد شدیم؟


شاید بتوان گفت که اعتقاد به عالم ذرّ از ویژگی‌های مختص مسلمانان است. دلیل این امر هم وجود آیاتی در قرآن کریم است که دلالت بر وجود عالم ذرّ می‌کند.

اصلی‌ترین این آیات، آیه ۱۷۲ سوره اعراف است:


وَ إِذْ اخذ رَبُّکَ مِنْ بَنی‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ.


و (به خاطر بیاور) زمانى را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه آن‌ها را برگرفت؛ و آن‌ها را گواه بر خویشتن ساخت؛ (و فرمود): «آیا من پروردگار شما نیستم؟» گفتند: «آرى، گواهى مى‏دهیم!» (چنین کرد مبادا) روز رستاخیز بگویید: «ما از این، غافل بودیم؛ (و از پیمان فطرى توحید بى‏خبر ماندیم)»!


آیات دیگر:


آیات ۶۰ و ۶۱ سوره‌یس، آیه ۵۶ سوره نجم، آیه ۱۰۱ سوره اعراف، آیه ۱۵۸ سوره انعام، آیه ۱۱ سوره فصلت، آیه ۳۰ سوره روم، آیه ۷ سوره احزاب و چند آیه دیگر.

علاوه بر آیات فوق، روایات زیادی در منابع روایی شیعیان و اهل تسنن، وجود دارد که به صراحت بر وجود این عالم، تأکید می‌کنند.

آیا عالم ذر عقلی است؟


قبل از پاسخ به این سؤال باید بدانیم که نسبت عقل با گزاره‌های اعتقادی، سه گونه است:


۱- برخی گزاره‌ها را ثابت می‌کند.

۲- برخی گزاره‌ها را نفی می‌کند؛ یعنی می‌گوید امکان ندارد.

۳- نسبت به برخی گزاره‌های ساکت است؛ یعنی هیچ حکمی ندارد. چنین گزاره‌هایی را «فرا عقلی» می نامیم. عقل در مورد این امور، نه می‌گوید «حتماً باید باشد» و نه می‌گوید «قطعاً درست نیست». به تعبیر بهتر، اساساً عقل نمی‌تواند حرفی بزند. این گزاره‌ها، از دایره اثبات عقل خارج‌اند.


اکنون سؤال این است که حکم عقل در مورد «عالم ذرّ» چیست؟


باید بگوییم که نسبت عقل با گزاره‌های عالم ذرّ یک نوع نیست، یعنی برخی گزاره‌های آن در محدوده اثبات عقل است و برخی گزاره‌های آن در محدوده اثبات عقل نیست. (اگر چه توسط عقل درک می‌شوند)


توضیح بیشتر اینکه، عقل ممکن است بتواند ثابت کند که عالم ذرّ وجود ندارد. بدین معنی که «اعتقاد به عالم ذرّ» مخالف احکام بدیهی عقلی است. اگر عقل چنین حکمی‌دهد، از اساس بحث عالم ذرّ منتفی می‌شود؛ اما اگر نتواند چنین حکمی‌دهد، سایر گزاره‌های مرتبط با «عالم ذرّ»، دیگر ارتباطی با عقل ندارد؛ یعنی عقل نمی‌تواند با تکیه بر خودش درباره آن‌ها نظر دهد. همان طور که گفتیم این حرف بدین معنی نیست که این اعتقادات مخالف عقل هستند بلکه به این معنی است که عقل ساکت است؛ زیرا این‌ها «فرا عقلی» هستند. درست مانند اتفاقاتی که در قیامت خواهد افتاد، عقل نمی‌تواند بگوید که مثلاً جزئیات واقعه محشر چگونه است. نه اینکه این جزئیات مخالف عقل هستند بلکه به این معنا که خارج از محدوده اثبات عقلی (و نه درک عقلانی) هستند.

نتیجه


نتیجه حرف‌های ما این می‌شود که:


الف. اگر عقل بتواند ثابت کند که اعتقاد داشتن به وجود عالم ذرّ، مخالف احکام عقلی است و مثلاً باعث می‌شود که ۲×۲ بشود ۵، دیگر نمی‌تواند حرفی از این عالم زد.

ب. اگر عقل نتواند مورد الف را نشان دهد، از اینجا به بعد ساکت است. نه می‌تواند بگوید عالم ذرّ هست و نه می‌تواند بگوید نیست.

چه کسی می‌تواند بگوید عالم ذرّ وجود دارد؟


تنها کسانی می‌توانند از عالم ذرّ سخن بگویند که از عالم غیب خبر دارند. کسانی که خداوند به آن‌ها علومی مخصوص داده است.

گفتیم که منشأ اعتقاد به عالم ذرّ هم قرآن است. در این مورد، قرآن کریم ما را از امور غیبی آگاه کرده است.


جزئیات عالم ذرّ را هم عقل نمی‌تواند بگوید (مثلاً کجا بوده است، کی بوده است و …) و فقط رسولان الهی می‌توانند در مورد آن حرف بزنند.

چرا ما از عالم ذرّ هیچ به یاد نمی‌آوریم؟

همان‌گونه که گفتیم خداوند متعال در آیه 172 سوره‌ی اعراف می‌فرماید

«به خاطر بیاور زمانی را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه آن‌ها را برگرفت و آن‌ها را گواه بر خویشتن ساخت (و فرمود): آیا من پروردگار شما نیستم؟! گفتند: آری، گواهی می‌دهیم. (اما چرا خداوند چنین پیمانی گرفت؟) برای اینکه در روز رستاخیز نگوئید ما از این (توحید) بی خبر بودیم.»

اما سؤال این است که اگر چنین اقراری از همه ما ستانده شده پس چرا هیچ‌کدام ما چنین خاطره‌ای را به یاد نمی‌آوریم و هیچ کس هم در طول تاریخ ادعای یادآوری این جریان را نداشته است؟



پاسخ:


برای پاسخگویی به این پرسش، ابتدا باید از چیستی این ماجرا خبردار شویم؛ اما به دلیل آنکه در این آیه تنها به صورت سربسته به وجود چنین اقراری اشاره‌شده و درباره جزئیات، ماهیت و چگونگی آن سخنی به میان نیامده، پی بردن به این مسئله بسیار دشوار و یا دست‌نیافتنی خواهد بود. روایات فراوانی هم که در این زمینه به دست ما رسیده به دلیل برداشت‌های مختلفی که از آن‌ها شده دیدگاه‌های گوناگونی را در این زمینه به وجود آورده است. با این وجود می‌توان متناسب با هر دیدگاهی به پاسخ‌گویی به این پرسش پرداخت و بر فرض صحیح بودن هر یک از این نظریات به جواب پرسش اصلی رسید.

به طور کلی شش نظریه در مورد چگونگی این پیمان الهی وجود دارد (پیام قرآن، ج 3، ص 117) که شاید بتوان همه آن‌ها را در دو گروه خلاصه کرد:


گروه اول: عالم ذرّ، عالمی غیر از عالم کنونی در برخی از روایات اشاره به عالمی با عنوان عالم ذرّ شده که مقصود از آن غیر از عالم کنونی ما است. به عنوان نمونه روایتی از امام باقر علیه‌السلام نقل‌شده که می‌فرماید:


«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا أَخْرَجَ ذُرِّیَّةَ آدَمَ ع مِنْ ظَهْرِهِ ... قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لآِدَمَ انْظُرْ مَا ذَا تَرَی قَالَ فَنَظَرَ آدَمُ ع إِلَی ذُرِّیَّتِهِ وَ هُمْ ذَرٌّ قَدْ مَلَئُوا السَّمَاءَ قَالَ آدَمُ ع یَا رَبِّ مَا أَکْثَرَ ذُرِّیَّتِی. ...»


«آنگاه که خداوند، نژاد آدم را از پشتش بر آورد تا از آن‌ها پیمان گیرد ... به آدم فرمود: بنگر چه می‌بینی؟ آدم به نژاد خود نگاه کرد که مورچه وار فضای آسمان را پُر کردند. گفت: پروردگارا، وه چه بسیار است نژاد من. ...»


(الکافی، ج 2، ص 9)

متناسب با این روایت، چهار نظریه مجزا پدید آمده است:


1 برخی همچون برخی از محدثان، هیچ‌گونه توجیه و تأویل را در این مورد نمی‌پذیرند و تمامی اتفاقات و گفتگوهای این آیه را حقیقی و واقعی برمی‌شمارند.


2 برخی، این اقرار را متعلق به عالم ارواح برمی‌شمارند و بر این باورند که خداوند این پرسش را از ارواح همه انسان‌ها پرسیده است.


3 برخی دیگر همچون سید مرتضی و ابوالفتوح رازی اعتقاد دارند که این اقرار تنها از بعضی از انسان‌ها همچون پیامبران و اولیای خدا گرفته‌شده و پرسشی همگانی نبوده است.


4 علامه طباطبایی نیز معتقد است که این جریان، شهودی است باطنی که در عالمی ملکوتی و مسبوق به عالم دنیوی رخ داده است.

(المیزان، ج 8، ص 334)




پاسخ متناسب با دیدگاه‌های گروه اول:

ـ در صورت پذیرش نظریه سوم، پاسخ بسیار روشن است. چرا که متناسب با این نظریه این آیه تنها مختص به پیامبران و اولیای خاص خدا است و تنها آن‌ها بوده‌اند که چنین اقراری به وحدانیت پروردگار داشته‌اند؛ بنابراین دیگران شامل حال این آیه نمی‌شوند و دلیلی هم ندارد که چنین جریانی را به خاطر بیاورند.


ـ اما پاسخ متناسب با سه نظریه دیگر :

گاه انسان با گذر زمان، حوادث بسیاری را فراموش می‌کند اما محتوای اصلی آن را به خاطر می‌سپارد؛ بنابراین مهم، به یادآوردن محتوای اصلی آن حادثه است نه جزئیات و ریزه‌کاری‌های آن. همانند کسی که می‌داند جمله‌ای را از کسی شنیده اما به یاد نمی‌آورد که آن را در کجا و از زبان چه کسی دریافت کرده است؛ بنابراین برای حادثه‌ای که پیش از عالم کنونی ما و در دورانی بسیار غریب رخ داده، همین اندازه کافی است که محتوای اصلی آن یعنی «گرایش به پرستش پروردگار»، در یاد مردم باقی بماند.


ممکن است بگویید که این سخن، قابل پذیرش نیست؛ زیرا بالاخره اگر چنین جریانی حقیقتاً رخ داده باشد، هر چند هم در زمانی بسیار دور اتفاق افتاده باشد، باید در یاد برخی از مردم موجود باشد.


اما باید گفت که این مسئله‌ای بسیار طبیعی است؛ زیرا معمول انسان‌ها حتی حوادث دوران کودکی خود را نیز به یاد نمی‌آورند، چه رسد به رخدادهای پیش از آن. با این وجود با اینکه هیچ کس از دوران نوزادی خود خاطره‌ای ندارد اما آموخته‌های خود را از آن دوران همچون نقشی ماندگار در یاد دارد. با اینکه ممکن است هیچ یک از ما به خاطر نداشته باشیم که چگونه سخن گفتن، راه رفتن و یا حتی نقاشی کردن را آموخته‌ایم اما به راحتی از همه این آموخته‌ها استفاده می‌کنیم.


بنابراین بسیار عادی است که همه ما حادثه‌ای را که در عالمی پیش از آمدن به این دنیا رخ داده را فراموش کنیم اما محتوای پر اهمیت آن را در ضمیر خود نگاه‌داریم.

گروه دوم: اقرار به توحید با «زبان آفرینش» و یا «زبان حال» است. برخی از روایات دلالت بر این نکته دارد که اقرار به توحید پروردگار با آفرینش انسان در یک زمان رخ داده است. یکی از یاران امام صادق علیه‌السلام می‌گوید که از حضرت در مورد آیه «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ علیها»

(فطرت الهی است که خداوند، مردم را بر اساس آن آفریده)،

(سوره روم، آیه 30)

پرسیدم که این فطرت چیست؟ امام صادق علیه‌السلام پاسخ داد:


«هِیَ الْإِسْلَامُ فَطَرَهُمُ اللَّهُ حِینَ اخذ مِیثَاقَهُمْ عَلَی التَّوْحِیدِ قَالَ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ وَ فِیهِ الْمُؤْمِنُ وَ الْکَافِر.»


«آن فطرت، اسلام است که خدا مردم را هنگامی که از آن‌ها پیمان گرفت بر یگانه پرستی آفرید. آنگاه که خدا به آن‌ها گفت: «مگر من پروردگار شما نیستم؟» و در آن مؤمن و کافر هر دو بودند.»


(الکافی، ج 2، ص 12)

در پی چنین روایاتی برخی معتقدند که مقصود از عالم ذرّ، «عالم استعدادها» است و اقرار به وجود خدا نیز به «زبان تکوین و آفرینش» در عالم جنینی رخ داده است. چرا که خداوند، حقیقت توحید را هم در نهاد انسان به صورت یک حس درونی ذاتی و هم در عقل و خرد او به صورت یک حقیقت خودآگاه قرار داده است.


برخی دیگر نیز با بیانی شبیه به این معتقدند که اساساً این گفتگو، با زبان معمول صورت نگرفته و به اصطلاح، سخنی است با «زبان حال» نه با «زبان مقال». این‌گونه تعبیرها در گفتگوهای روزانه نیز کم نیست مثلاً می‌گوییم: «رنگ رخساره خبر می‌دهد از سرّ درون» یا می‌گوییم: «چشمان به هم ریخته او می‌گوید دیشب به خواب نرفته است.»

(تفسیر نمونه، ج 7، ص 7)


پاسخ متناسب با دیدگاه‌های گروه دوم: همان طور که گفته شد، نظر این گروه این است که اقرار و شهادت به وجود پروردگار که در این آیه آمده به صورت زبانی نبوده است. بلکه با زبان حال و یا با زبان آفرینش شکل‌گرفته و مصداق خارجی ندارد؛ بنابراین پرسش مذکور (چرا هیچ کس چنین مسئله‌ای را به خاطر نمی‌آورد) حل خواهد شد. چرا که بنابراین دیدگاه هیچ جریانی در خارج و عالم واقع رخ نداده که ما بخواهیم آن را به یاد بیاوریم.


اگر به بحث تخصصی این مطلب علاقه‌مندید تفسیر علامه طباطبایی در مورد این آیه شریفه که در ادامه آورده‌ایم را مطالعه فرمایید

تفسیر آیه از بیان علامه طباطبایی

علامه طباطبایی در تفسیر المیزان بعد از بیان معانی و انحاء مختلف اخذ و گرفتن می‌فرمایند، اخذ چیزى از چیزى دیگر مستلزم این است که اولى جدا و به نحوى از انحاء مستقل از دومى باشد و این جدایى و استقلال به حسب اختلاف عنایاتى که متعلق اخذ مى‏شود و نیز به اختلاف عباراتى که در آن لحاظ مى‏ گردد مختلف مى‏شود، ... پس هر جا که دیدیم صحبت از اخذ به میان آمد نمى‏ توانیم بفهمیم که نوع آن کدامیک از این انند، اخذ چیزى از چیزى دیگر مستلزم این است که اولى جدا و به نحوى از انحاء مستقل از دومى باشد و این جدایى و استقلال به حسب اختلاف عنایاتى که متعلق اخذ مىواع مختلف است، مگر اینکه بیان زائدى در کار باشد، به همین جهت در آیه مورد بحث خداى تعالى بعد از جمله«وَ إِذْ اخذ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ» که تنها جدایى مأخوذ را از مأخوذ منه مى‏رساند جمله«مِنْ ظُهُورِهِمْ» را اضافه کرد تا دلالت کند بر نوع جدایى آن دو و اینکه این جدایى و این اخذ از نوع اخذ مقدارى از ماده بوده، به طوری که چیزى از صورت ما بقى ماده ناقص نشده و نیز استقلال و تمامیت خود را از دست نداده و پس از اخذ آن مقدار مأخوذ را هم موجود و مستقل و تمام‌عیارى از نوع مأخوذ منه کرده، فرزند را از پشت پدر و مادر گرفته و آن را که تا- کنون جزئى از ماده پدر و مادر بوده موجودى مستقل و انسانى تمام‌عیار گردانیده و از پشت این فرزند نیز فرزند دیگر اخذ کرده و همچنین تا آنجا که اخذ تمام شود و هر جزئى از هر موجودى که باید جدا گردد و افراد و انسانها موجود گشته و منتشر شوند و هر یک از دیگرى مستقل شده و براى هر فردى نفسى مستقل درست شود تا سود و زیانش عاید خودش گردد، این آن مفادى است که از جمله«وَ إِذْ اخذ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ» استفاده مى‏ شود.

(ترجمه تفسیر المیزان، ج 8 ص 400)


جمله«وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» از یک فعل دیگر خداوند بعد از جدا ساختن ابناء بشر از پدران خبر مى‏ دهد و آن فعل خدا این است که هر فردى را گواه خودش گرفت و اشهاد بر هر چیز حاضر کردن گواه است در نزد آن و نشان دادن حقیقت آن است تا گواه، حقیقت آن چیز را از نزدیک و به حس خود درک نموده و در موقع به شهادت به آنچه که دیده شهادت دهد و اشهاد کسى بر خود آن کس نشان دادن حقیقت او است به خود او تا پس از درک حقیقت خود و تحمل آن در موقعى که از او سؤال مى‏ شود شهادت دهد و از آنجایى که نفس هر صاحب نفسى از جهاتى به غیر خود ارتباط و تعلق دارد و ممکن است انسان نسبت به پاره‏اى از آن‌ها استشهاد شود و نسبت به پاره‏ اى دیگر نشود، از این رو اضافه کرد: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» تا بدین وسیله مورد استشهاد را معلوم کرده باشد و بفهماند آن امرى که براى آن، ذریه بشر را استشهاد کرده‏ ایم ربوبیت پروردگار ایشان است تا در موقع پرستش به ربوبیت خداى سبحان شهادت دهند.

(ترجمه المیزان، ج‏8، ص: 401)


علامه در اینجا فقر ذاتی بشر را ثابت می‌کند که هرچند انسان دارای مکنت و رفاه باشد باز هم نمی‌تواند ادعای رفع تمام زیان‌ها و ضررهای دنیا را کند و این فقر و نیاز همیشه با انسان است پس احتیاج آدمى به پروردگارى که مالک و مدبر است جزو حقیقت و ذات انسان است و فقر به چنین پروردگارى در ذات او نوشته‌شده و ضعف بر پیشانی‌اش مکتوب گشته و این معنا بر هیچ انسانى که کمترین درک و شعور انسانى را داشته باشد پوشیده نیست و چگونه تصور دارد که شعور او حاجت را درک بکند و لیکن آن کسى را که احتیاجش به او است درک نکند؟ پس اینکه فرمود: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» بیان آن چیزى است که باید به آن شهادت داد و جمله«بَلى‏ شَهِدْنا» اعتراف انسان‌ها است به اینکه این مطلب را ما شاهد بودیم و چنین شهادتى از ما واقع شد.


و لذا بعضى گفته‌اند آیه شریفه اشاره است به آن مواردى که انسان در زندگى دنیایش به احتیاج خود در جمیع جهات زندگى و متعلقات و لوازم و احکام وجودش پى می‌برد و معنایش این است که ما بنی‌آدم را در زمین خلق کردیم و ایشان را در اقطار زمین پراکنده نموده و با توالد و تناسل از یکدیگر متمایزشان ساختیم و ایشان را به محتاج بودن و مربوب بودنشان واقف ساختیم و در نتیجه همه به این معنا اعتراف کرده و گفتند: «آرى ما شاهدیم که تو پروردگار مایى». (المیزان، ص 402) در اینجا علامه طباطبایی منظور خود را از شهادت گرفتن خداوند وجود فطرت در انسان می‌داند که هرکس با هر فرهنگی که دارد دارای فطرتی است که خدا را درک می‌کند و از این فطرت است که سؤال می‌شود.


و به هر حال آیه «وَ إِذْ اخذ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ ...» دلالت دارد بر اینکه تمامى افراد بشر مورد این استشهاد واقع‌شده و یکایک ایشان به ربوبیت پروردگار اعتراف نموده ‏اند و ذیل آن و همچنین آیه بعدش یعنى جمله

«أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ» و جمله» أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ»

غرض از این اخذ و استشهاد را بیان مى‏ کند.

(ترجمه المیزان، ج‏8، ص: 403)


در ضرورت وجود چنین استشهاد و عالمی برای شهادت نیز علامه توضیح می‌دهد که اگر خداوند متعال از فرد فرد بشر بر خودش شاهد نمی‌گرفت یا اگر شاهد می‌گرفت در همه افراد نبود آنگاه دیگر حجت خدا در شرک بندگان تمام نمی‌شد.


زیرا اگر به کلی از این کار صرف‌نظر مى‏ کردیم و احدى را شاهد بر خودش نمى‏ گرفتیم و احدى به ربوبیت ما شهادت نمى‏ داد و به این معنا علم و اطلاعى به هم نمى‏ رسانید همه در قیامت بر ما اقامه حجت مى‏ کردند و مى‏ گفتند: ما در دنیا از ربوبیت پروردگار غافل بودیم و بر غافل هم تکلیف و مؤاخذه ‏اى نیست

«أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ».


و اگر به کلی از این کار صرف‌نظر نمى‏‌کردیم و لیکن در تمامى افراد اعمال نمى‏‌نمودیم و به اشهاد بعضى از آنان اکتفا مى‌کردیم مثلاً تنها پدران را مورد این امر عظیم قرار مى‌دادیم در این صورت نیز حجت آنان بر ما تمام بود، زیرا اگر پدران که به حسب فرض میثاق داده‏‌اند شرک مى‏‌ورزیدند مقصر و گناه‌کار شناخته مى ‏شدند ولى فرزندان در این گمراهى هیچ تقصیرى نداشتند، براى اینکه در یک امرى که جز تقلید از پدران هیچ راه دیگرى نسبت به آن ندارند و هیچ‌گونه علمى نه اجمالى و نه تفصیلى به آن نداشته و نمى‌توانستند داشته باشند از پدران خود پیروى کرده‌‏اند، این پدران بوده‌اند که با علم به حقیقت امر فرزندان ضعیف خود را به سوى شرک سوق داده‌اند و با تلقینات سوء خود آنان را بر این رسم نکوهیده بار آوردند، حتى فرزندان اطلاعى از ضلالت و اضلال پدران هم نداشتند و به همین جهت حجت آنان بر ما تمام بود و مى‏‌توانستند بگویند: شرک و عصیان و ابطال حق همه از پدران ما بوده و تنها آنان مستحق مؤاخذه هستند- ما حقى را نمى‏‌فهمیدیم تا مأمور به احقاق آن شده و در صورت عصیان آن امر مورد مؤاخذه قرار بگیریم، پس ما در عین اینکه همه عمر مشرک بوده‌‏ایم مع‌ذلک هیچ گناهى از ما سر نزده و هیچ حقى را ابطال نکرده‌ایم، «أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ» و حرفشان هم حسابى بود.

(ترجمه المیزان، ج‏8، ص: 404)


علامه طبرسی در مجمع‌البیان کیفیت این شاهد گرفتن را در سه قول از تمام مفسرین و محدثین و متکلمین چنین بیان می‌دارد:


علماى سنى و شیعه، در باره معناى این آیه و این بیرون آوردن و شهادت خواستن، اختلاف کرده و چند وجه گفته ‏اند:

1- خداوند، ذریه آدم را به صورت ذرات (ژن‌ها) از صلبش بیرون آورد و آن‌ها را به آدم نشان داد و فرمود: من از ذریه تو پیمان مى‏ گیرم که مرا بپرستند و برایم شریک قرار ندهند و روزى آن‌ها با من باشد. سپس به آن‌ها گفت: آیا من خداى شما نیستم؟

گفتند: بله، شهادت مى ‏دهیم که خداى ما هستى. به ملائکه فرمود: شما گواه باشید، گفتند: گواهیم.

برخى گفته ‏اند: خداوند در آن حالت به آن‌ها فهم و خرد بخشید، به طوری که خطاب خدا را مى‏ شنیدند و مى‏ فهمیدند. سپس آن‌ها را به صلب آدم بازگردانید. مردم همگى در صلب آدم محبوس بودند و خداوند تدریجاً آن‌ها را بیرون مى‏ آورد. کسانى که بر اسلام پایدار بمانند، تابع فطرت نخستین هستند و کسانى که کافر شوند، فطرت نخستین را ترک کرده‏ اند. این وجه، از جماعتى از مفسرین است. روایاتى هم در این باره نقل کرده‏ اند که از نظر فنى چندان مورد اعتماد نیستند.

محققین مى‏ گویند: ظاهر قرآن با این مطلب، سازش ندارد؛ زیرا خداوند مى‏ گوید: ذریه بنی‌آدم را از پشت بنی‌آدم گرفت نه از پشت آدم. سپس خداوند مى‏ فرماید: این کار را کردیم تا نگویند: غافل بودیم یا عذر بیاورند که پدرانى مشرک داشته و بر دین پدران خود بزرگ‌شده‌اند، از اینجا بر مى‏ آید: که اینان داراى پدرانى مشرک بوده ‏اند. پس منظور صلب آدم نیست. وانگهى ذریه‏ اى که از صلب آدم بیرون آمد. اگر عاقل نبود که نمى‏ توانست شناسنده توحید باشد و اگر عاقل بود، نباید این عهد و پیمان را از یاد ببرد، زیرا گرفتن عهد و پیمان در صورتى حجت است که انسان فراموش نکند. اکنون ما طبق این قول باید آن پیمان را به خاطر داشته باشیم و حال آنکه نداریم. چگونه ممکن است که تمام عقلاى عالم چنین پیمانى را که خود بسته و امضاء کرده ‏اند، از یاد ببرند؟! ما ملاحظه مى‏ کنیم که اهل آخرت، بسیارى از احوال دنیا را مى‏ شناسند و اهل بهشت به اهل جهنم مى‏ گویند: ما وعده خدا را حق یافتیم! (اعراف 44). در صورتى که این مطلب صحیح باشد، باید به این صورت باشد که خداوند مردم را در گذشته، مکلف ساخته باشد. آن گاه آن‌ها را بار دیگر باز گردانده باشد تا آن‌ها را ثواب یا کیفر دهد. بدون اینکه به یاد گذشته باشند و چنین فرضى نتیجه‏ اش درستى مذهب تناسخ است.

از على بن عیسى نقل‌شده است که ابوبکر بن اخشید، مى‏ گفت: ممکن است این مطلب صحیح باشد، لکن خداوند این کار را به این منظور انجام داد که آن‌ها را در راه شکر و نعمت و اقرار به یکتایى قرار دهد و نشان دهد که اساس خلقت انسان، بر نیکى گذاشته شده است. چنان که روایت شده است که: مردم بر فطرت، زاده‏ اند. ابوالهذیل در کتاب حجت، حکایت کرده است که: حسن بصرى و اصحابش مى‏ گفتند: نعمتى که در بهشت به اطفال داده می‌شود، پاداش ایمان آن‌ها در عالم ذر است.

2- مقصود این است که خداوند اولاد آدم را از صلب پدران به رحم مادران انتقال داد و تدریجاً آن‌ها را به صورت انسانى کامل و عاقل و مکلف در آورد و آثار صنع خود را به آن‌ها نشان داد و آن‌ها را متمکن ساخت که دلایل توحید را بشناسند. تو گویى از آن‌ها شهادت خواست و به آن‌ها گفت: آیا خداى شما نیستم؟ آن‌ها تصدیق کردند؛ بنابراین معناى شاهد گرفتن آن‌ها این است که: خداوند از راه آفرینش به آن‌ها توحید خود را فهمانید، زیرا در عقول آن‌ها دلایلى قرار داد که اثبات یکتایى خدا مى‏ کنند و در وجود آن‌ها و غیر آن‌ها شگفتی‌هایی خلق کرد که براى آن‌ها جاى تردید و ابهامى باقى نگذارد. بدین ترتیب، درست مثل این است که خداوند با این آیات و دلایل، آن‌ها را به یگانگى خود گواه گرفته باشد و طورى مطلب را واضح و بدیهى کرده است که مثل این است که آن‌ها زبان به اقرار و اعتراف گشوده ‏اند. گر چه حقیقتاً شهادت و اعترافى نبوده است- نظیر این مطلب، این است که خداوند مى‏ فرماید:

«فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ»

یعنى: به آسمان و زمین گفت: به رغبت یا کراهت، بیایید. گفتند به رغبت آمدیم.

(فصلت 11)

اگر چه واقعاً خداوند چنین نگفته و آن‌ها چنین جوابى نداده‏ اند. نظیر دیگر آن این آیه است:

«شاهِدِینَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ»

یعنى کفار، به کفر خویشتن گواهى دادند.

(توبه 17)

درحالی‌که به زبان خویش، چنین اعترافى نکرده‏ اند. لکن عملى که از آن‌ها ظاهرشده، طورى در اثبات کفر آن‌ها صراحت داشته است که گویى اعتراف کرده‌اند.

در محاورات مردم نیز به چنین تعبیراتى بر مى‏ خوریم. مثل اینکه انسان مى‏ گوید: اعضا و اندام من به نعمت تو گواهى مى‏ دهند یا بعضى از خطبا مى‏ گویند: از زمین بپرسید که چه کسى رودها را جارى ساخته و درختان را غرس کرده و میوه‏ هاى تو را به کمال رسانیده است؟! اگر نتواند به زبان پاسخ گوید، اسبابى فراهم مى‏ کند که عبرت‌آموز و پاسخ اعتبارى است. بررسى سخنان و اشعار و نظم عربى این مطلب را ثابت مى‏کند. این قول از رمانى و ابومسلم و ابن اخشید است.

و البته برخی مفسرین جدید همچون آقای ثقفی تهرانی نیز طرفدار این قول‌اند. ایشان در تفسیر روان جاوید می‌فرمایند: خداوند قبل از ایجاد موجودات عالم بود به تمام حقائق و ذوات و خصوصیّات و استعدادات و قابلیّات آن‌ها و در آن مقام رفیع تمامى به وجود عقلى نورى منبسط و مشهود پروردگار بودند گویا خداوند به لسان خالقیّت و اقتضاء علیّت از آن‌ها سؤال می‌فرمود آیا من خالق شما نیستم و آن‌ها به زبان مخلوقیّت و اقتضاء معلولیّت جواب می‌گفتند بلى ما شاهدیم که تو خالق مائى و ما مخلوق و بنده توییم و این مقاوله در عالم مثال که اشباح موجودات در آنجا جمع‌اند نیز واقع شد به طوری که گوش‌های مناسب با آن عالم شنیدند چنانچه تسبیح سنگ‌ریزه را در دست پیغمبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم) گوش‌هایی که به تصرف آن حضرت مناسب با آن عالم شده بود شنیدند از قضا این گفتگو در این عالم هم بین خدا و خلق دائماً جارى است خداوند به توسط انبیاء عظام و اوصیاء گرام ایشان این سؤال را نموده و می‌نماید و بنی‌آدم به لسان عقل همیشه بلى گویانند و در مواقع شدّت و اضطرار به ارتکاز فطرى توجّه به حق نموده اقرار به عبودیت می‌نمایند نهایت آنکه هواى نفس و وسوسه شیطان گاهى وادار می‌نماید آن‌ها را به انکار ولى این اقرارها حجّت است از خداوند بر آن‌ها در روز قیامت که نگویند ما غفلت داشتیم از خالق خود و پدران ما، ما را به شرک و کفر وادار نمودند آیا سزاوار است ما به کردار آن‌ها معاقب شویم و به آن‌ها جواب داده شود که خداوند به شما عقل داد و در تمام مراتب وجود از شما اقرار گرفت شما تقلید از پدران خود نمودید با آنکه عقل شما حکم می‌کرد که در اصول دین نباید تقلید کرد پس مراد از ظهور مظاهر و نشأت و مراد از ذرّیّه ذرات یعنى رقائق حقائق و مراد از شهادت شهود و حضورشان در عالم عقل و مثال و اقرارشان به عبودیت به لسان حال و مقال است و این‌طور خداوند به انحاء مختلفه مردم را متذکر به حکم عقلى و ادلّه توحید می‌نماید و براى آنکه رجوع به عقل و بازگشت به حق نمایند بیان می‌فرماید و در کافى و توحید و عیاشى از امام باقر ع نقل نموده که پرسیدند از این آیه فرمود بیرون آورد از پشت آدم ذرّیّه او را تا روز قیامت پس بیرون آمدند مانند مورچه پس شناساند به آن‌ها خود را و ارائه داد صنعش را و اگر نبود این نمى‏شناخت کسى پروردگار خود را.

(تفسیر روان جاوید، ج‏2، ص: 492)

3- مقصود جماعتى از ذریه آدم است که آن‌ها را خلق و عقل آن‌ها را کامل کرد و به زبان فرستادگان خود از آن‌ها اقرار گرفت که خدا را بشناسند و اطاعتش کنند. آن‌ها نیز اقرار کردند. خداوند آن‌ها را بر خویشتن گواه گرفت که روز قیامت نگویند: ما غافل بودیم یا پدرانمان مشرک بودند و ما از آن‌ها تقلید کردیم. بدین ترتیب، خداوند مى‏ خواهد بیان کند که از روى رحمت خود، کسانى را که عذرى دارند، کیفر نمى‏ دهد. این مطلب، مربوط به قومی خاص از بنی‌آدم است، نه همه و مؤمن داخل در این آیه نیست. چه مى ‏فرماید: این‌هایی که پیمان بسته‏ اند، پدران مشرک داشته‏ اند. علاوه بر این فرزندان صلبى آدم از صلب بنی‌آدم گرفته نشده ‏اند. این قول از جبائى و قاضى است. جمله «شَهِدْنا» از زبان ملائکه است. یعنى فرشتگان گفتند: شهادت دادیم تا روز قیامت نگویید ... این مطلب را ازهرى از بعضى نقل کرده و گوید: به وسیله «قالُوا بَلى‏» مطلب تمام شده است؛ اما این مطلب، هم خلاف ظاهر و هم خلاف قول مفسرین است، زیرا منظور این است که آن‌ها در جواب گفتند: ما شهادت دادیم. نه فرشتگان گفتند: ما شهادت دادیم. تنها اختلاف در این است که بنی‌آدم چگونه شهادت داده‏ اند و در این آیه نامى از ملائکه برده نشده است. أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ: براى این‌که روز قیامت هنگامى که گرفتار کیفر مى‌شوید، نگویید: ما از این جریان بى‏ خبر بودیم و اطلاعى از آن نیافتیم و عقل ما کامل نشده بود که در باره آن بیندیشیم.

أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ:

یا اینکه نگویید: پدران ما که بالغ و عاقل شده بودند، مشرک بودند و ما اطفالى بودیم که هنوز قوه تفکر در ما به کمال نرسیده بود و از فکر آن‌ها تبعیت مى‏ کردیم.

بنا بر وجه سوم، یعنى: از شما اقرار گرفتم تا مرا اطاعت کنید و شکر نعمتم را بجاى آورید و روز قیامت نگویید: ما از پیمانى که به زبان پیامبران گرفته‌شده بود غافل بودیم و نگویید: پدران ما مشرک بودند و ما هم تربیت‌یافته آن‌ها هستیم و از آن‌ها تقلید کردیم. پس جایى براى بهانه‌تراشی باقى نمانده است. أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ: و براى اینکه در روز قیامت نگویید: چرا ما را به وسیله رفتار پدران مشرکمان هلاک مى‏کنى؟ یعنى هلاک شما به خاطر رفتار خود شماست، نه رفتار پدران.

(ترجمه مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص: 107-111)

اما علامه طباطبایی در چگونگی شاهد گرفتن به عالم ذرّ معتقد بوده و بیان طبرسی و امثالهم را این‌گونه پاسخ می‌دهد:

1- اینکه گفتید: «بایستى هیچ یک از ذریه این میثاق را فراموش نکنند» صحیح نیست، زیرا فراموش کردن موقف میثاق و خصوصیات آن ضررى به تمامیت حجت نمى ‏زند، آنچه ضرر مى ‏زند فراموش کردن اصل میثاق و از دست دادن معرفت به وحدانیت پروردگار است و این نه فراموش مى‏ شود و نه از صفحه دل زایل مى‏ گردد و همین بس است براى تمامیت حجت، به شهادت اینکه اگر جنابعالى بخواهى از شخصى میثاق و عهدى بگیرى و او را به خانه خود دعوت نموده و پذیرایى کنى و تا آنجا که قدرت دارى براى گرفتن این عهد بیخ گوشش بخوانى، بشارتش دهى، انذارش کنى تا سرانجام عهد را از او بگیرى مادامى که این شخص اصل میثاق و عهد را از یاد نبرده باشد، مأخوذ به عهد خود هست، هر چند خصوصیات پذیرایى آن روز منزل تو را فراموش کرده باشد.

2- ممتنع بودن اینکه گروه بى‏ شمار ذریه، همگى خاطرات عالم ذر را فراموش کنند صرف استبعاد است و هیچ دلیلى بر این امتناع نیست، علاوه بر اینکه اصل میثاق که همان معرفت به ربوبیت پروردگار است فراموش نشده و نمى ‏شود و به یاد داشتن همین مقدار از آن خاطرات براى تمامیت حجت کافى است؛ و اینکه مسئله مورد بحث را با مسئله تناسخ قیاس کردید صحیح نیست، زیرا بطلان تناسخ دلیلش منحصر در امتناع فراموش کردن گروه بى‏ شمار ذریه نیست تا اگر این امتناع باطل شد مسئله تناسخ صحیح شود، بلکه مسئله بطلان تناسخ دلیل دیگرى دارد که در جاى خود ذکرشده و باید بدان جا مراجعه کرد؛ و کوتاه سخن، هیچ دلیلى نیست که فراموش کردن خاطرات یک عالم را در یک عالمى دیگر ممتنع بسازد.

3- آیه مورد بحث از فرزندان بلافصل آدم و اینکه ایشان هم از صلب آدم بیرون آمده‏ اند ساکت نیست و جمله «وَ إِذْ اخذ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ» به تنهایى کافى است در اینکه دلالت بر آن بکند، چون کلمه «بَنِی آدَمَ» معنایش این است که از صلب آدم بیرون شده‏ اند و در دلالت بر این معنا هیچ احتیاجى به مئونه بیشترى نیست و همچنین کلمه ذریه که دلالت مى‏کند بر اخراج اولاد از صلب اولاد و همچنین. پس از کلمه بنی‌آدم استفاده مى‌‏شود که خداى تعالى اولاد بلافصل آدم را از صلب آدم و از کلمه ذریه استفاده مى‏ شود که اولاد او را از صلب اولاد او بیرون آورد تا رسید به آخرین اولاد او، عیناً نظیر بیرون آمدن ایشان در دنیا که نشاء توالد و تناسل است.

فخر رازى در تفسیر خود از اشکال سوم چنین پاسخ داده که: «بیرون آمدن اولاد صلبى آدم از صلب او از ناحیه خبر استفاده مى‏ شود، هم چنان که بیرون آمدن اولاد از صلب پدران خود، از ناحیه آیه شریفه به دست مى‏ آید، پس دلالت مجموع آیه و خبر بر مجموع بنی‌آدم تمام است؛ و لیکن همان طوری که خواننده خود ملاحظه مى‏کند جواب فخر رازى قانع‌کننده نیست».

اما اخبارى که مى‏ گوید: خداوند ذریه آدم را از صلب او بیرون آورده و از آن‌ها میثاق گرفت؟ این اخبار در مقام شرح داستان مزبور است نه در مقام شرح الفاظ آیه تا در آن‌ها اشکال کنید به اینکه با ظاهر قرآن موافق نیست و یا مخالف آن است.

و اما اینکه گفتید: «و لازمه این کلام این است که بتوان براى ذریه، پدران مشرکى فرض کرد و این معنا شامل فرزندان بلافصل آدم نمى‏ شود» و نیز اینکه گفتید:« آیه شریفه عام نیست بلکه تنها مخصوص مشرکینى است که داراى پدران مشرک بوده ‏اند و فرزندان بلافصل آدم و جمیع افراد با ایمان و همچنین مشرکینى را که داراى پدران مشرک نبوده‏ اند شامل نمى‏‌شود» اشکال صحیحى نیست، براى اینکه منظور آیه شریفه این است که: خداى سبحان این کار را کرد تا مشرکین در روز قیامت نگویند: «إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا ...» این معنایش این نیست که فرد فرد مشرکین بگویند:« إنما أشرک آبائی» تا برگشت معناى آیه به این شود که ما اگر این کار را نمى‏ کردیم یک‌یک افرادى را که مى‏‌خواستیم عذاب کنیم مى‏ گفتند: من مشرک نشدم بلکه نیاکان من مشرک شدند و من تابع ایشان بودم نه متبوع، غرض آیه شریفه متعلق به چنین معنایى نشده بلکه گفتارى را که نقل کرده کلام مجموع مشرکین است.

4- آیه و روایت هم دلالت دارند بر اینکه خداوند بعد از آنکه جدا کرد بنی‌آدم را و پدران را از فرزندان متمایز ساخت آن گاه همه را به حالت جمعیت و وحدت برگردانید.
(ترجمه المیزان، ج‏8، ص: 409)

علامه بعد از اینکه بیان اثباتی عالم ذر به شکلی که برخی روایات به آن دلالت دارند را رد می‌کند بیان منکرین عالم ذر که نشانه‌های عالم را در قبول وحدانیت توسط فطرت همان پیمان الهی می‌دانند را رد می‌کند و می‌فرماید: کلامى که ما در این گفتار داریم این است که سیاق آیه مساعد با آن نیست، براى اینکه خداى تعالى آیه شریفه را با جمله «وَ إِذْ اخذ رَبُّکَ» افتتاح کرده و از ظرف وقوع این داستان به لفظ «اذ: زمانى که» تعبیر فرموده و این تعبیر دلالت دارد بر اینکه این داستان در زمان‏ هاى گذشته و یا در یک ظرف محقق الوقوعى مانند آن‌ها صورت گرفته است، نظیر تعبیرى که در جمله

«وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ ... قالَ اللَّهُ هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ»

(مائده/116)

کرده و با اینکه داستان در زمان آینده رخ مى‏‌دهد به خاطر اینکه رخ دادنش حتمى است از ظرف وقوع آن به لفظ «اذ» تعبیر کرده.

و با در نظر گرفتن اینکه مورد خطاب در آیه رسول خدا و یا غیر او است به شهادت اینکه مى‏ فرماید: «أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ تا در قیامت نگویید»، از آقایان مى‏‌پرسیم با اینکه خطاب متوجه ما شنوندگان و مخاطبین به آیات قرآنى است و خطاب به گفته شما هم خطابى است دنیوى و مربوط به ما اهل دنیا و ظرفى هم که به آن اتکا شده زمان زندگى دنیایى ما و یا زندگى نوع بشر و مدت اقامت او در زمین است و خلاصه ظرف داستان مورد بحث آیه عین ظرف وجود نوع انسان در دنیا است با این حال چرا از این ظرف به لفظ «اذ» تعبیر فرمود؟ و حال آنکه هیچ مصححى براى تعبیر به این لفظ نیست، چون همان طور که گفته شد لفظ مزبور دلالت دارد بر اینکه داستان، قبل از نقل آن واقع‌شده است، عنایت دیگرى از قبیل تحقق وقوع و امثال آن هم در کار نیست تا مصحح آن باشد.

پس اینکه فرمود: «وَ إِذْ اخذ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ» چنان که دلالت دارد بر خلقت نوع انسان به نحو تولید و بیرون کشیدن فردى از فرد دیگر و به راه انداختن افراد بى‏ شمار از افراد انگشت‌شمار به همین نحوى که ما مشاهده مى‏‌کنیم و مى‌‏بینیم که همواره نسل ‏هاى متعاقب وجود نوع انسان را حفظ مى‏‌کند درعین‌حال دلالت دارد بر اینکه داستان یک نوع تقدمى بر جریان خلقت و سیر مشهود آن دارد.
(ترجمه المیزان ج 8 ص 415)
پس بدین ترتیب قول مفسرینی که عالم ذر را همین عالم تکوین و زندگی در دنیا دانسته‌اند نیز رد شد.

در بیان حقیقت عالم ذر علامه طباطبایی آن را خارج از احوالات زمانی دانسته و نسبت آن با عالم مادی را همچون نسبت یکون به کن در آیه شریفه «أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» می‌داند و مقتضاى آیات فوق این است که براى عالم انسانى با همه وسعتى که دارد در نزد خداى سبحان وجودى جمعى باشد و این وجود جمعى همان وجه ه‏اى است که گفتیم وجود هر چیزى به خداى سبحان داشته و خداوند آن را بر افراد افاضه نموده و در آن وجه هیچ فردى از افراد دیگر غایب نبوده و افراد از خدا و خداوند هم از افراد غایب نیست، چون معقول نیست فعل از فاعل و صنع از صانع خود غایب شود و این همان حقیقتى است که خداوند از آن تعبیر به ملکوت کرده و فرموده:

«وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ»

(انعام/75)

و آیه شریفه «کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ»

(تکاثر/7)

نیز بدان اشاره دارد.

و اما این وجه دنیایى انسان که ما آن را مشاهده کرده و مى‏ بینیم آحاد انسان و احوال و اعمال آنان به طبقات زمان تقسیم‌شده و بر مرور لیالى و ایام منطبق گشته و نیز اینکه مى‌بینیم انسان به خاطر توجه به تمتعات مادى زمینى و لذائذ حسى از پروردگار خود محجوب شده، همه این احوال متفرع بر وجهه دیگر زندگى است که گفتیم سابق بر این زندگى و این زندگى متأخر از آن است و موقعیت این نشأت در تفرعش بر آن نشأت موقعیت «یکون» و «کن» در جمله« أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» را دارد.

و به این بیان روشن گردید که این نشأت دنیوى انسان مسبوق است به نشأت انسانى دیگرى که عین این نشأت است، جز اینکه آحاد موجود در آن، محجوب از پروردگار خود نیستند و در آن نشأت وحدانیت پروردگار را در ربوبیت مشاهده مى‏ کنند و این مشاهده از طریق مشاهده نفس خودشان است نه از طریق استدلال، بلکه از این جهت است که از او منقطع نیستند و حتى یک لحظه او را غایب نمى‏ بینند و لذا به وجود او و به هر حقى که از طرف او باشد اعتراف دارند. آرى، قذارت شرک و لوث معصیت از احکام این نشأت دنیایى است، نه آن نشأت، آن نشأت قائم به فعل خدا است و جز فعل خدا کس دیگر فعلى ندارد- دقت فرمایید-.

در نتیجه اگر در آیه مورد بحث یعنى آیه« وَ إِذْ اخذ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ ...» به خوبى دقت بفرماید خواهد دید که آیه اشاره مى‏‌کند به تفصیل حقیقتى که آیات فوق به طور اجمال به آن اشاره داشت، اشاره مى‏ کند به یک نشأت انسانى که سابق بر نشأت دنیایى او است، این نشأت است که خداوند در آن بین افراد نوع انسان تفرقه و تمایز قرار داده و هر یک از ایشان را بر نفس خود شاهد گرفته است که« أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ آیا من پروردگار شما نیستم؟ قالُوا بَلى‏ گفتند آرى» این است معناى آیه شریفه و دیگر آن اشکالاتى که بر کلام مثبتین عالم ذر وارد مى‏ شد بر آن وارد نمى‏ شود، ایشان از آیه و روایات، عالم ذرى فهمیده بودند که تقدم زمانى بر این عالم دارد، لیکن در معنایى که ما از آیه شریفه و از سایر آیات فهمیدیم تقدم زمانى نیست، نشأتی است که به حسب زمان هیچ انفکاک و جدایى از نشأت دنیوى ندارد، بلکه با آن و محیط به آن است و تقدمى که بر آن دارد مانند تقدم«کن» بر«فیکون» است، پس آن محذورها و اشکالاتى که در تقدم زمانى بود در این وجه راه ندارد.
(ترجمه المیزان، ج 8 ص 418)
منابع:

shia24.com

tebyan.net

khabarpu.com

ویرایش، گرد آوری و بازنشر: وبسوار


کد خبر: ۳۰۶۸تاریخ انتشار: ۲۵ خرداد ۱۳۹۳ - ۰۰:۰۳تعداد بازدید: ۵۷۷۶۱
کلیه حقوق این سایت متعلق به سایت وبسوار بوده و استفاده از مطالب آن با ذکر منبع بلامانع است.
http://websavar.ir/fa/news/3068/%D8%B9%D8%A7%D9%84%D9%85-%D8%B0%D8%B1-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D9%88-%DA%A9%D8%AC%D8%A7%D8%B3%D8%AA
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۵ ، ۱۹:۰۷
مهدی فراحی