با ولایت تا شهادت

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

با ولایت تا شهادت

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۱ مطلب با موضوع «تاریخ» ثبت شده است

««شب اول قبر به روایت یک دختر»»
*علامه طباطبائی صاحب تفسیر المیزان به نقل از استادشان «ایت الله قاضی»:
*در نجف اشرف، وقتی خواستند زنی از اَفَنْدی‏ها (سنی‏های دولت عثمانی) دفن کنند دخترش که بی تابی نیز کنار مادر خواباندند، ولی روی قبر فقط با تخته‏ای پوشاندند و دریچه‏ای هم گذاشتند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه بیرون آید.
*فردا که امدند دختر در جواب تعجب انها از سفیدی موهای سرش گفت:
*شب کنار جنازه مادرم خوابیدم، ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد،
*آن دو فرشته از توحید و نبوت سوال کردند و مادرم درست جواب داد.
*بعد پرسیدند: امام تو کیست؟
*آن مرد محترم گفت: «من امام او نیستم»
*در این هنگام آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند که آتش آن به سوی آسمان زبانه می‏کشید.
*من بر اثر وحشت و ترس زیاد به این وضع که می‏بینید که همه موهای سرم سفید شده در آمدم.
*چون طایفه آن دختر، ماجرا را شنیدند همه شیعه شدند
★★منبع: علامه سید محمد حسین حسینی تهرانی، معادشناسی، ج ۳، ص ۱۱۰.
★★لینک اصلی مطلب
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/61610
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۵۳
مهدی فراحی
آیا مولوی یک صوفی بوده؟ او به چه مذهبی گرایش داشته؟ تشیع یا تسنن؟ در کل شما شخصیت و اعتقادات او را چگونه ارزیابی می نمایید؟(382 بازدید)

متن کامل پرسش
مطلبی را در مورد مولانا جلال الدین محمد بلخی، در یک سایت انتشار دادم که بر ضد این شخص بود و متأسفانه شاید در اکثر نوشته های آن تحقیق نکردم و حالا از شما درخواست دارم که چند جواب کامل به من عنایت فرمایید تا خدای ناکرده اگر اشتباه کرده ام، توبه و گرنه راحت شوم:
1....

----------------

متن کامل پرسش
مطلبی را در مورد مولانا جلال الدین محمد بلخی، در یک سایت انتشار دادم که بر ضد این شخص بود و متأسفانه شاید در اکثر نوشته های آن تحقیق نکردم و حالا از شما درخواست دارم که چند جواب کامل به من عنایت فرمایید تا خدای ناکرده اگر اشتباه کرده ام، توبه و گرنه راحت شوم:
1. آیا واقعا درست است می گویند مولوی صوفی بوده و مذهب تسنن داشته و آیا شریعت را نفی کرده؟ آیا مولوی معتقد است که امامت، نوعی است؟
2. آیا واقعا درست می گویند که مولوی بعضی احادیث جعلی را در کتاب خود آورده است، مثل حدیث افتراق؟
بهر این فرمود پیغمبر که من
همچو کشتی ام ز طوفان زمن
ما و اصحابیم چون کشتی نوح
هر که دست اندر زند یابد فتوح
همچنین او لفظ "مولی" را در حدیث غدیر به معنای "دوست" دانسته و نه ولی و سرپرست؟ و ابوطالب، پدر حضرت علی(ع) را مشرک دانسته؟
3. آیا واقعا درست است می گویند مولوی قائل به جبر است؟ هم چنین توصیف "عمر بن خطاب" و معصوم خواندن او می پردازد و حتی برای فردی چون "معاویه" کرامت می سازد و برخی ضعف های خلفا که اهل سنت نیز نقل کرده اند، به صورت یک کرامت جلوه می دهد؟
4. آیا واقعا مولوی، افراط در "رقص و سماع و موسیقی" داشته است و آن را موجب تقرب به خدا دانسته؟
لطفا برای راهنمایی ما بفرمایید که در کل نظرتان در مورد مولوی چیست و آیا منحرف از مذهب تشیع است یا نه؟ همچنین عزاداری بر امام حسین را مثل این که می گویند رد کرده است؟

پاسخ اجمالی

غیر از معصومان (ع)، در ارتباط با تمام افراد تأثیر گذار در صحنه دین و فرهنگ، می توان انتقاداتی را بیان نمود و نقد منصفانه چنین افرادی، نباید موجب آن شود تا ظرفیت های مثبت آنان مورد استفاده قرار نگیرد.

این اصل کلی، در ارتباط با مولوی نیز وجود دارد، چون می دانیم که او شخصیت برجسته ای است که اشعار او تأثیر بسیار زیادی در فرهنگ دینی و ملی ما برجای گذاشته و به همین دلیل، نمی توانیم آثار او را نادیده بگیریم. از طرفی، با مروری در اشعار او درخواهیم یافت که بسیاری از آنها، تفسیری ادبی از آموزه های قرآن و سنت بوده و کاملا قابل استفاده است، اما با مواردی نیز برخورد می نماییم که یا با اعتقادات ما سازگاری نداشته و یا از شیوه بیان مناسبی در آن استفاده نشده است.

ما می توانیم از بخش اول این اشعار استفاده نموده و از بخش دوم آن صرف نظر کرده و یا حتی به نقد آن بپردازیم، اما باید به این دستور اسلامی پایبند باشیم که حتی اگر شخصیتی، مورد پذیرش ما نباشد، در ارتباط با او از مسیر عدالت خارج نشده و اتهاماتی که سزاوارش نیست را متوجه او ننماییم. در این زمینه، توضیحات بیشتری در پاسخ تفصیلی ارائه شده است.

پاسخ تفصیلی

برای پاسخ به پرسش شما، ابتدا باید موضوعاتی را مورد بررسی قرار دهیم:

1. یکی از تعالیم دین اسلام آن است که اگر اشخاصی، با هر دلیل، مورد پسند ما نباشند، نباید از شاهراه عدالت خارج شده و هر مطلب خلافی را به آنان نسبت دهیم. خداوند می فرماید: "لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏"؛ دشمنی با گروهی شما را وادار به آن ننماید که از مسیر عدالت خارج شوید. عدالت ورزیدن به پرهیزگاری نزدیک تر است. [1]

2. ما باید در زندگی خود در جامعه بشری، بدون دست برداشتن از اصول و موازین خود، با دگراندیشان نیز در مواردی که با آنان عقیده ای مشترک داریم، به تبادل آرا پرداخته و از فرهنگ ها و آموزه های مشترک، نهایت بهره برداری را بنماییم. خداوند، اهل کتاب را مخاطب قرار داده و آنان را در این راستا، دعوت به همفکری می نماید. [2]

3. در ضمن، با استثنا نمودن معصومان، نباید در بررسی آرا و عقاید دیگران آن گونه برخورد نماییم که یا آنان را کاملا بی اشتباه در نظر گرفته و در صدد توجیه هرگونه اشتباهشان باشیم و نه این که آنان را به عنوان افرادی کاملا گمراه و غرق در خطا پنداشته و حتی استفاده از برخی سخنانشان که با اصول مذهبی ما در تعارض نیست را مجاز نپنداریم. استفاده پیشوایان دینی از برخی اشعار سرایندگان زمان جاهلیت، دلیلی بر مدعای ما است. [3]

به عبارتی دیگر، ما باید بیش از آن که به صاحب سخن توجه داشته باشیم، هر بخش از سخن او را منصفانه تحلیل کرده و به دستور مولایمان علی (ع) عمل کنیم که فرمود: "لا تنظر إلی من قال و انظر إلی ما قال"؛ به سخن بنگر و نه به صاحب سخن! [4]

4. همچنین، باید توجه نمود که هر فردی را باید با شرایط زمانی و مکانی خودش سنجید و نباید با شنیدن یک عبارت، از فردی که مشخص نیست در چه موقعیتی آن را ابراز نموده، تمام اعتقادات او را زیر سؤال برد.

خداوند، به افراد با ایمان، چنین اجازه ای را داده که در شرایط خاصی، حتی به ظاهر از توحید که اصلی ترین رکن مسلمانی است، دست برداشته و به ظاهر، با مشرکان دوست و هم عقیده شوند! [5] طبیعتا در موقعیت هایی که انسان ها نمی توانستند به آسانی، عقاید خود را ابراز کنند، بلکه زبانشان مملو از رمز و راز و اشاره بود، نمی توان به آسانی در ارتباط با عقیده واقعی آنان ابراز نظر کرد، حتی اگر در مواردی سخنانشان، با اصول پذیرفته شده دینی و مذهبی ما در تعارض باشد!

5. باید بدانیم که حساب ناصبی ها و یا دشمنان امیر المؤمنین (ع) با عموم اهل سنتی که بسیاری از آنان، عاشق و دلباخته اهل بیت (ع) می باشند جدا بوده، [6] و مطمئنا مولوی را اگر از اهل سنت نیز بدانیم، از گروه دوم خواهد بود و نه گروه اول.

6. نمی توان انکار کرد که اشعار مولوی به عنوان میراثی فرهنگی برای ایرانیان و حتی تمام جامعه بشری مطرح شده و نباید در اندیشه حذف آن بوده و اساسا چنین کاری ممکن نیست. بنابر این سزاوار است که ما نیز از آن مقدار آموزه های مولوی که متعارض با مذهب ما نبوده و اتفاقا درصد بالایی از مثنوی را نیز چنین تعالیمی تشکیل می دهند، [7] استفاده نموده و در سایر موارد، اگر قابل توجیه نباشد، از آن صرف نظر نماییم.

7. برخی هواداران مولوی، چنان شخصیت والایی برایش در نظر گرفته اند که گویا او همردیف پیامبران و معصومان است و هیچ سخن خلافی در نوشته های او به چشم نمی خورد، اما در طرف مقابل، مخالفانی نیز وجود دارند که استفاده از اشعار او را در هیچ مورد نمی پسندند، حتی اگر کاملا مطابق با موازین دینی و در راستای تفسیر آیات قرآنی باشد!

به نظر می رسد که این دو گروه، دچار افراط و تفریطی شده اند که باید از آن اجتناب نمود.

با توجه به مقدماتی که بیان شد، نظر نهایی ما در ارتباط با اشعار مولوی آن است که نباید قضاوتی کلی در مورد تمام اشعار او نموده، بلکه باید هر قسمت از آنها را به صورت جداگانه بررسی کرد و آنچه از میان آنها، با موازین قابل قبول شیعیان منطبق است را مورد استفاده قرار داد و دیگر موارد را به حال خود رها نموده و یا حتی به نقد آن پرداخت.

در مورد شخص مولوی نیز، ظاهراً با معیارهای موجود در مکتب تشیع، او را نمی توان به عنوان یک شیعه معرفی نمود و از بررسی مجموعه اشعارش، می توان استنباط کرد که عقاید او با دیدگاه های اهل سنت، همخوانی بیشتری دارد، به ویژه ابیاتی که در نکوداشت برخی از صحابه پیامبر (ص) سروده و به اعتقاد شیعیان، آنان شایستگی این مقدار از ستایش را ندارند. اما قضاوت در مورد این که ابراز عقیده های او، ناشی از جبر محیطی و شرایط موجود بوده و یا این که اعتقاد واقعی او همان بوده که ابراز می داشته، بر عهده خداوند است که آنچه در دل ها است را تنها او می داند.

در ادامه به بررسی مختصر برخی موارد اشاره شده در پرسشتان می پردازیم:

1. در ارتباط با صوفی بودن مولوی باید گفت: اولاً: محدوده تصوف و صوفی گری کاملا مشخص نبوده؛ ثانیاً: برخی تعالیم تصوف با قواعد اخلاق عملی اسلامی تعارضی ندارند و به همین دلیل، از طرفی، بسیاری از بزرگان اخلاق و عرفان اسلامی متهم به تصوف شده اند [8] و از سوی دیگر، افراد فراوانی، صوفی گری را به عنوان وسیله ای برای فرار از تکالیف شرعی خود در نظر گرفته اند. مولوی نیز به چنین تفاوتی آگاه بوده و به عنوان نمونه، بیان می دارد:

از هزاران اندکی زین صوفیند

باقیان در دولت او می زیند

2. مولوی "شریعت" را نفی نمی کند، بلکه رعایت قواعد ظاهری شریعت، بدون در نظر گرفتن هدف نهایی از آن را مورد انتقاد قرار می دهد.

او در این رابطه اظهار می دارد که:

شریعت همچو شمع است ره مى‏نماید و بى‏آن که شمع به دست آورى راه رفته نشود و چون در ره آمدى آن رفتن تو طریقت است و چون رسیدى به مقصود آن حقیقت است‏.... [9] سپس مثال های دیگری را نیز برای نشان دادن جایگاه شریعت، ارائه می نماید.

همان گونه که ملاحظه می فرمایید، ایشان، شریعت را چون شمعی برای نشان دادن راه رستگاری به انسان ها دانسته است، آیا با این وجود، می توان اظهار نمود که او به شریعت اعتقادی ندارد؟!

البته، شریعتی که تنها برای ریاکاری و یکرنگ شدن با جامعه دینی باشد، از نظر پیشوایان معصوم ما نیز ارزش چندانی ندارد. [10]

3. اما این که او، "مولا" را در حدیث غدیر، به معنای دوست گرفته است، احتمالا پرسش شما ناظر به این بیت مثنوی است که:

گفت هر کاو را منم مولا و دوست

ابن عم من على مولاى اوست‏ [11]

اما آیا واقعا مولوی، چون برخی متعصبان اهل سنت، چنین برداشتی از کلمه "مولا" داشته و تنها آن را به یک دوست معمولی ترجمه نموده است؟!

ابتدا و ادامه این شعر، خلاف چنین مطلبی را می رساند.

او در مصرع قبل، می گوید:

زین سبب پیغمبر با اجتهاد

نام خود و آن على مولا نهاد

سپس در تفسیر واژه "مولا"، چنین می گوید:

کیست مولا آن که آزادت کند

بند رقیت ز پایت بر کند

آیا هر دوستی می تواند چنین ویژگی هایی داشته باشد؟! و آیا می توان، با اوصاف بیان شده، معتقد بود که مولوی اعلام داشته که علی (ع) نیز دوستی همانند سایر دوستان پیامبر (ص) است؟

به این نکته نیز باید توجه داشت که مولوی در ادامه همان ابیات، به موضوعی اشاره می نماید که گویا تشویقی برای برپاداشتن عید ولایت (عید غدیر) است:

ای گروه مؤمنان شادی کنید

همچو سرو و سوسن آزادی کنید

4. امامت نوعی که در پرسشتان بدان اشاره شد، برگرفته از ابیاتی از مثنوی است که در ضمن آنها بیان شده:

پس امام حى قایم آن ولى است

خواه از نسل عمر خواه از على است‏ [12]

به نظر ما، مولوی نخواسته تا امامت پیشوایان معصوم را با این بیان خود نفی نماید، بلکه در صدد بیان این نکته بوده که دست یابی به منصب امامت، تنها با تقوای الاهی و ارتباط با خداوند ممکن است و تنها انتساب به یک خاندان، نمی تواند توجیه گر رهبری جامعه اسلامی باشد.

شیعیان نیز این نظریه را می پذیرند و به همین دلیل است که هر سید منتسب به امام علی (ع) و حضرت فاطمه (س) را امام خود در نظر نمی گیرند.

نکته ظریفی هم در این بیت وجود دارد که مولوی، همطراز نبودن "عمر" و "علی" را باید مسلم و قطعی گرفته باشد، تا شعر او مفهوم و معنایی داشته باشد و گرنه چرا نگفته، خواه "حسن" و یا "حسین" و یا نگفته، خواه "ابوبکر" و خواه "عمر"؟! و العاقل یکفیه الاشاره.

5. در ارتباط با آنچه که در مورد جبری بودن مولوی بیان می شود، کافی است ابیات ذیل را با دقت مطالعه فرمایید:

این که فردا این کنم یا آن کنم

این دلیل اختیار است اى صنم‏

و آن پشیمانى که خوردى ز آن بدى

ز اختیار خویش گشتى مهتدى‏

جمله قرآن امر و نهى است و وعید

امر کردن سنگ مرمر را که دید

هیچ دانا هیچ عاقل این کند

با کلوخ و سنگ، خشم و کین کند [13]

شما اگر عبارت "اختیار" را در اشعار مولوی جست و جو کنید، به ابیات دیگری نیز دست خواهید یافت و مطمئن خواهید شد که به هیچ وجه نمی توان مولوی را به عنوان فردی جبری مسلک، معرفی نمود.

6. اما این که فرمودید مولوی، برخی احادیث جعلی و غیر قابل قبول را در ابیات خود آورده و به شرح و توضیح آن پرداخته، ما با شما موافقیم و برخی از چنین احادیث و روایاتی را که از نظر شیعه، قابل قبول نیست را می توانیم در اشعار او ملاحظه نماییم که به برخی از این موارد نیز در پرسش خود اشاره نموده اید، [14] از آن جمله، می توان موضوع کفر ابوطالب را بیان نمود که بحث های بسیاری را در میان مسلمانان بر انگیخته [15] و کتاب هایی نیز در این زمینه تألیف شده است. [16]

مولوی نیز این روایت را به صورت شعر بیان نموده که:

خود یکى بو طالب آن عم رسول

مى‏نمودش شنعه‏ى عربان مهول‏

که چه گویندم عرب کز طفل خود

او بگردانید دین معتمد [17]

در این زمینه، باید گفت که مولوی در صدد آن بوده است که از هرچه در باورهای مذهبی و عرفی مردم آن زمان بوده، استفاده کرده و مطالب خود را با کمک آنها ارائه نماید. در این راه، او علاوه بر قرآن و احادیث مسلم، از روایات جعلی و حتی داستان های خیالی که بیان صریح برخی از آنها با نزاکت و اخلاق نیز سازگار نبوده، [18] چشم پوشی نکرده و به همین دلیل، انتقادات زیادی را برای خود به وجود آورده است. علامه جعفری در این زمینه اظهار می دارد:

"شخصی که گام به این مقام گذارده و تعلیم و تربیت مردم را بر عهده گرفته است، نبایستی آن اندازه سبک و زشت صحبت کند که فاصله میان آن ابیات زشت و سبکش با آن ابیات معنوی و روحانی فوق العاده اش چنان زیاد باشد که مطالعه کننده، جهش غیر مناسبی در مغز خود احساس کند". [19]

ما نیز انتقاد شما و دیگران را می پذیریم و معتقدیم که اگر او از بیان برخی احادیث جعلی و مطالب مبتذل در اشعار خویش، خودداری می کرد، به یقین بر اعتبار و ارزش آنها می افزود.

7. اگرچه واژه های "سماع" و "رقص" در بسیاری ابیات مولوی وجود دارد و برخی از آنها نیز به معنای متداول آن است، اما نمی توان تمام آنها را به رفتار ظاهری افراد مرتبط نمود، بلکه بسیاری از آنها، چون رمز و کنایه ای به کار گرفته شده است. در این اشعار دقت فرمایید:

جسم خاک از عشق در افلاک شد

کوه در رقص آمد و چالاک شد [20]

و یا:

چرخ را در زیر پا آر ای شجاع

بشنو از فوق فلک بانگ سماع [21]

به یقین، رقص و سماع در این اشعار، چیزی نیست که در مرحله اول به ذهن ما خطور می کند، هرچند که موارد دیگری را نیز می توان یافت که او به مراسم سماع صوفیان اشاره نموده، [22] اما با توجه به جایگاه اجتماعی مولوی، نباید شخص او را به عنوان فردی در نظر گرفت که در این گونه مجالس شرکت می کرد.

8. ابیاتی در مثنوی وجود دارد که شیعیان حلب را به دلیل نوع عزاداریشان برای امام حسین (ع) مورد انتقاد قرار می دهد [23] که با توجه به مطالب موجود در همین قسمت از اشعار، نمی توان معتقد بود که مولوی، قیام عاشورا را قبول نداشته است؛ چراکه در بخشی از همان ابیات می خوانیم:

چون که ایشان خسرو دین بوده اند

وقت شادی شد چو بشکستند بند

البته ما در مورد شیوه توصیف مولوی از عزاداری روز عاشورا منتقدیم و نقد او را کاملا مطابق با واقع نمی دانیم، اما با این وجود، به نظر می رسد که او در صدد آن نبوده که به امام حسین (ع) و شهیدان کربلا توهینی روا داشته و یا گریستن بر آنان را امری بیهوده پندارد، بلکه به دنبال این نتیجه بوده که اگر انسان، تنها به ظواهر بسنده کرده و در ورای آن، به پیام عاشورا و پیشرفت معنوی خود نیندیشد، بیشتر باید به حال خود او گریست.

با مروری مجدد در پاسخ اجمالی، چکیده ای از آنچه بیان شد را مطالعه فرمایید.


[1] مائده، 8.

[2] آل عمران، 64، " قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى‏ کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّه‏...".

[3] کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 4، ص 21، ح 6، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1365 ه ش.

[4] آمدی، عبد الواحد، غرر الحکم و درر الکلم، ص 438، ح 10037، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1366 ه ش.

[5] نحل، 106 و آل عمران، 128.

[6] به عنوان نمونه، ر.ک: کافی، ج 7، ص 18، ح 10.

[7] بسیاری از اشعار مثنوی، ترجمه و تفسیری ادبی از قرآن کریم می باشند. برای تحقیق بیشتر در این زمینه، می توانید از نرم افزار مثنوی، تهیه شده توسط مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی استفاده نموده و ارتباط ابیات مثنوی را با آیات قرآن و نیز برخی روایات معتبر ملاحظه فرمایید.

[8] در صورت تمایل می توانید سوال « تصوف چیست؟ آیا امام خمینی (ره) یک صوفی بودند؟ » را نیز در این زمینه ملاحظه فرمایید.

[9] مثنوی، دیباچه دفتر پنجم، ص 726، نرم افزار مثنوی، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی.

[10] به عنوان نمونه، به این فراز از دعای ابو حمزه توجه فرمایید که : "فإن قوما آمنوا بألسنتهم لیحقنوا به دماءهم فأدرکوا ما أملوا و إنا آمنا بک بألسنتنا و قلوبنا....".

[11] مثنوی معنوی، دفتر ششم، ص 1123.

[12] همان، دفتر دوم، ص 214.

[13] همان، دفتر پنجم، ص 867.

[14] به عنوان نمونه، ماجرایی را که نشانگر نوعی کرامت برای معاویه است که در صفحه 288 دفتر دوم ذکر شده است.

[15] ر.ک: مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 35، ص 155 ، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404 ه ق.

[16] به عنوان نمونه، کتاب "ایمان ابی طالب" تألیف شیخ مفید و کتاب دیگری با همین عنوان، تألیف فخار بن معد از دانشمندان قرن هفتم.

[17] مثنوی، دفتر ششم، ص 933.

[18] همان، دفتر پنجم، ص 788.

[19] جعفری، محمد تقی، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، ج 5، ص 441.

[20] مثنوی، دفتر اول، ص 6.

[21] همان، دفتر دوم، ص 260.

[22] همان، دفتر چهارم، ص 588.

[23] همان، دفتر ششم، ص 959.



----------------
لینک مطلب:
http://shiastudies.net/portal/android/page.php/?c=3&id=10383


ارسال شده توسط نرم افزار اندروید مجمع جهانی شیعه شناسی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۱۸
مهدی فراحی
مورخین غربی وشرقی : ایرانیان در کمال آزادی اسلام را پذیرفتند.

👈👈ادوارد برون:

عقیده دارد که مسلمانان به آیین ایرانیان تجاوز نکردند. او مى نویسد:
چه بسا تصور کنند که جنگ جویان اسلام، اقوام و ملل مفتوحه را در انتخاب یکى از دو راه، مخیّر مى ساختند: اول، قرآن، دوم، شمشیر. ولى این تصور صحیح نیست، زیرا گبر و ترسا و یهود اجازه داشتند آیین خود را نگاه دارند و فقط مجبور به دادن جزیه بودند، و این ترتیب کاملا عادلانه بود، زیرا اتباع غیر مُسلِم خلفا از شرکت در غزوات و دادن خمس و زکات که بر امت پیامبر فرض بود، معافیت داشتند.
همچنین این مسئله (که آیا اسلام به زور به ایران تحمیل شده است یا ایرانیان به رغبت اسلام را پذیرفته اند) را پروفسور آرنولد استاد دارالفنون علیگر در کتاب نفیس خود درباره تعلیمات اسلام به وجه بسیار خوبی ثابت نموده است، او می گوید: موبدان بی گذشت زرتشتی نه تنها نسبت به علمای سایر ادیان بلکه در برابر کلیه فرق مخالف ایران یعنی مانویان، مزدکیان و عرفای مسیحی و امثال آن تعصب نشان می دادند و به همین دلیل به شدت مورد بی مهری و نفرت جماعات زیادی قرار گرفته بودند و رفتار ستمگرانه ایشان مورد حمایت پادشاهان نیز قرار می گرفت و همین دلیل سبب شد حس بغض و کینه شدید در دل بسیاری از اتباع ایران برانگیخته شود و استیلای عرب به منزله نجات و رهایی ایران از چنگال ظلم تلقی گردد، مسلم است که قسمت اعظم کسانیکه تغییر مذهب دادند به طیب خاطر و به اختیار و اراده خودشان بود.[۱]

👈👈برنارد لوئیس:

میگوید اعراب مهاجرت کرده به ایران در گرویدن ایرانیان به اسلام نقش داشتند. به عنوان مثال جمعیت کوچکی از اعراب که در اطراف قم ساکن شده بودند و در این شهر تبلیغ می‌کردند آن ناحیه را به یک پایگاه شیعه تبدیل کردند.
همچنین دلیل افول دین زرتشتی این بود که روحانیت زرتشتی از نزدیک با ساختار قدرت در ایران باستان در ارتباط بوده‌اند. از دست دادن این پایگاه و نداشتن دوستانی در خارج از ایران و همچنین نداشتن مهارت‌های خیلی قوی بقا همانند یهودیان باعث دلسردی و کاهش تعداد آنها شد. زرتشتیان پس از این نقش کمرنگی در احیای فرهنگی و یا سیاسی ایران بازی کردند[۲].

👈👈آمورتی:

میگوید اینکه اعراب دین خود را بر ایرانیان تحمیل نکردند و به آنها آزادی عمل دادند ویژگی دموکراتیکی است، اما این را نباید فراموش کرد که اعراب با دادن مشوق‌های اقتصادی و حقوقی مشخص به نتیجه مورد نظرشان رسیدند[۳]

👈👈 سید حسین نصر:

بوجود آمدن تعداد زیاد محققان ایرانی بزرگ مسلمان نشان از تحول درونی، و نه زور و فشار اجتماعی است، زیرا با فشار نمی‌توان مشارکت خلاقانه و برجسته را انتظار داشت[۴].

👈👈گوستاولوبون:

در تاریخ تمدن اسلام و عرب می‏گوید: شریعت و آیین اسلام در اقوامی که آن را قبول نموده تأثیری به سزا بخشیده است. در دنیا خیلی کمتر مذهبی پیدا شده که به قدر اسلام در قلوب‏ پیروانش نفوذ و اقتدار داشته بلکه غیر از اسلام شاید مذهبی یافت نشود که‏ تا این قدر حکومت و اقتدارش دوام کرده باشد، چه، قرآن کریم که مرکز اصلی‏ است اثرش در تمام افعال و عادات مسلمین از کلی و جزئی ظاهر و آشکار می‏باشد. و از طرف دیگر مردم ایران در میان همه مللی که اسلام را پذیرفتند از یک امتیاز خاص برخوردارند و آن اینکه هیچ ملتی مانند ایران به این‏ سهولت نظام فکری پیشین خود را رها نکرد و آنچنان با جدیت و عشق و علاقه‏ در دل خود را به روی افکار و عقائد دین جدید باز نکرد و به قول دوزی مستشرق معروف: مهمترین قومی که تغییر مذهب داد ایرانیان بودند، زیرا آنها اسلام را نیرومند و استوار نمودند نه عرب[۵].

👈👈ستپنینت:

حقیقت را چیزی میان دو قرائت متضاد «چپاول مادی و معنوی ایرانیان توسط اعراب» و «تاثیر گذاری اسلام و برخورد ملایم اعراب» می‌داند و معتقد است که موارد خشن که در هر جنگی اتفاق می‌افتند نباید اغراق شده تا حدی که ملایمت نسبی اعراب نادیده گرفته شود[۶].

👈👈کلود کائن:

 می‌نویسد که تحت تاثیر جنبش‌های ملی گرایانه دوران مدرن، تمایل به سمت نمایش ایرانیان و اعراب به عنوان دو گروه متخاصم رفته‌است در حالی که این دیدگاه با حقایق تاریخی سازگار نیست[۷].

👈👈چیز رابینسون:

خشونت های نظام مند دوران فتوحات علیه غیرمسلمانان تا پیش از مروانیان را مطالب تحریف شده می داند[۸].

👈👈ریچارد فراى:

طبقه دبیرانِ ساسانیان بى درنگ به سوى پیروزمندان رفتند، ولى اسلام آوردن ایشان ضرورت نداشت و بسیارى هم مسلمان شدند[۹].


👈عبدالحسین زرینکوب درخصوص این موضوع می نویسد :👇

کارنامه اسلام، یک فصل درخشان تاریخ انسانى است. نه فقط از جهتِ ‏توفیقى که مسلمین در ایجاد یک فرهنگ تازه‌ی جهانى یافته‌‏اند، بلکه نیز به سبب فتوحاتى که آن‌ها را موفق کرد به ایجاد یک دنیاى تازه، وراى شرق‏ و غرب: قلمرو اسلام که در واقع نه شرق بود، نه غرب. فتح اسلامى البته با جنگ حاصل شد، اما نشر اسلام در بین مردم ‏کشورهاى فتح شده، به زور جنگ نبود.
عبدالحسین زرینکوب، کارنامه اسلام، تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۹۱. ص ۱۱-۱۲




منابع و مراجع:

1. ادوارد برون، تاریخ ادبى ایرانى از قدیمى ترین روزگار تا زمان فردوسى، ج1، ص297

۲. Bernard Lewis, The Jews of Islam, p. 17

۳. B. S. Amoretti, The Cambrdige History of Iran, p. 483

۴.The Cambridge History of Iran, p. 464

۵.مرتضی مطهری- خدمات متقابل ایران و اسلام- صفحه 151

۶. Marietta Stepaniants, The Encounter of Zoroastrianism with Islam, Philosophy East and West, University of Hawai'i Press, Vol. 52, No. 2 (Apr. , 2002), pp. 162-163

۷. Claude Cahen, The Cambridge History of Iran, Vol. 4, pp. ۳۰۹-۴۰۰

۸. Robinson, The New Cambridge History of Islam, 198.

۹. ریچارد فراى، عصر زرین فرهنگ ایران، ص 143

۱۰.عبدالحسین زرینکوب، کارنامه اسلام، تهران: انتشارات امیرکبیر، ۱۳۹۱. ص ۱۱-۱۲


http://line.me/ti/p/~@pqc4429q
با تشکر از همه همسنگرانی که مطالب رو share میکنند✌✌

Share
👇👇👇
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۳
مهدی فراحی
««مروری بر جنایات وهابیون در یوم الهدم و....»»
*یوم الهدم =روز ویران کردن
*روز هشتم شوال سال 1344 ه.ق که وهابیان به سرکردگی عبدالعزیزبن سعود به اشغال مدینه و تخریب موارد زیر پرداختند:
*تخریب
-قبور امام حسن مجتبی، امام سجاد، امام باقر و امام صادق
-قبر ابراهیم فرزند پیامبر
-قبور زنان پیامبران
-قبر ام البنین مادر حضرت عباس
-قبر عبدالله پدر پیامبر
-قبر اسماعیل فرزند امام صادق
**جنایات دیگر وهابیت
★سال 1221 ه.ق
-پس از یک سال و نیم محاصره مدینه شهر را تصرف کردند
-غارت اشیای گرانبهای حرم پیامبر
-تخریب و غارت قبرستان بقیع
نمودند .
★سال 1216 ه.ق در ماه. ذی قعده
*تصرف کربلا
*تخریب گنبد مطهر امام حسین
*قتل دو هزار نفر از مردم هادی
در کوچه و بازار و خانه ها
*نزدیک ظهر با اموال و غنائم فراوان از شهر خارج شدند،
*در محلی به نام ابیض، خمس اموال سعود برداشت
*بقیه را به هر پیاده یک سهم و به هر سوار دو سهم قسمت کرد .(چون به نظر آنها جنگ با کفار بود)
★جنایات وهابیان نسبت به اهل سنت در مکه:
*سر بریدن طفل شیرخواره را بر روی سینه مادر
*کشتن کسانی که در حال فراگیری قرآن بودند
*کشتن کسانی که در مساجد مشغول نماز بودند
*پایمال کردن کتاب‌ها (که در بین انها تعداد زیادی قران و کتب فقهی و حدیثی بود)
★محمد بن عبدالوهاب و صلوات
*از صلوات بر پیامبر نهی می‌کرد و از شنیدن آن ناراحت می‌شد. صلوات فرستنده را اذیت می‌کرد و به سخت‌ترین وجه مجازات می نمود.
*مرد نابینای مؤذنی را بخاطر صلوات فرستادن بر پیامبر ، به قتل رساند.
**لینک تفصیلی مقاله
http://www.aviny.com/occasion/jang-narm/vahabiat/jenayat/yamolhadm.aspx
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۱
مهدی فراحی

««قنبر غلام امام علی»»

★★نسب و طایفه

*نسب قنبر: نسبش مجهول است فقط در کتب تاریخی آمده چون از قبیله همدان بوده است امام علی او را ابوهمدان لقب دادند و قنبر هم نامیدند

*محل زندگی: او در کوفه زندگی می کرده است که در یکی از جنگ ها اسیر می شود و افتخار غلامی امام علی پیدا می کند.

*مدت غلامی: حدودا 30 سال (از 25 تا 55 سالگی) غلام امام علی علیه السلام بود.

*پرچمدار و فرمانده سپاه: در جنگ صفین او فرمانده قسمتی از سپاه حضرت بود

★قنبر در زمان امام حسن علیه السلام:

*در حدود 10سال امامت حضرت از نزدیکان و مقربان ایشان بود

*او از جمله کسانی بود که در لحظه شهادت امام مجتبی(ع) در آنجا حضور داشت بر وصیت های ایشان بر برادرش محمدبن حنفیه ناظر و شاهد بود.

★قنبر در زمان امام حسین(ع)

*او در زمان امام حسین علیه السلام هم از ملازمان و خدمتگزاران حضرت بود

*به علت نامشخصی قنبر در کربلا حضور نداشت

*بعضی احتمال داده اند، در زندان‌ بوده است، ولی در منابع تاریخی چنین مطلبی نیامده است.

★قنبر زمان امام سجاد علیه السلام

*او از یاران حضرت بود ولی به علت شرایط سیاسی و خفقان آن دوران موفق به خدمتگزاری امام سجاد علیه السلام نشد.

★شهادت قنبر

*حجاج بن یوسف (لعنه الله) بعد از دستگیری قنبر به او گفت: علی بن ابیطالب، مولای توست؟

*قنبر گفت: مولای من، خداوند است و امیر مؤمنان، علی، ولیّ نعمت من است.

*حجاج گفت: از دین او بیزاری بجوی.

*قنبر گفت: چون از دین او بیزاری جُستم، مرا به دینی بهتر از آن، راهنمایی می کنی؟

*حجاج گفت: من تو را خواهم کشت، دوست داری چگونه تو  را بکشم.

*قنبرگفت: خود دانی!

*حجاجّ پرسید: چرا؟

*قنبرگفت: هرگونه که مرا بکشی همان گونه تو را نیز خواهم کشت (و در قیامت قصاص خواهم کرد) امیر مؤمنان به من خبر داد که تو  را ظالمانه سر می‏برند.

*حجاج دستور داد تا گردنش را زدند.


**لینک اصلی مقاله همراه منبع

http://pajuhesh.irc.ir/article/index/show/type/article/id/+1203


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۳:۳۱
مهدی فراحی

ایالات متحده آمریکا کشوری است که تنها 239 سال از تاریخ حیاتش می گذرد و 93 درصد از این عمر خود یعنی 222 سال آنرا در جنگ و تجاوز به کشورهای  مختلف در سرتاسر جهان سپری کرده!

جنایات و جنگهای این کشور جنگ طلب را در لیست زیر میخوانید: 

البته خیلی بیشتر از اینهاست ولی لیست زیر موارد مهم هست:


1901 —   ورود مستقیم نیروهای آمریکایی به کلمبیا

1902 —  حمله به پاناما

1904 —  ورود به کره و مغرب

1905 —  ورود به هندوراس علیه انقلاب این کشور

1905 —  حمله به مکزیک (در کمک به دیکتاتور وقت بورویریو دمازبرای سرکوب قیام مردمی این کشور)

1907 —  حمله به نیکاراگوئه

1907 —  ورود به دومینیکن برای سرکوب انقلاب این جمهوری

1907 —  مشارکت در جنگ میان هندوراس و نیکارگوئه

1908 —  مداخله در انتخابات پاناما

1910 —  برای سرکوب کودتا علیه حکومت نیکاراگوئه

1911 —  ورود به هندوراس برای حمایت از کودتا به رهبری مانوئل بونیلا بر ضد رئیس جمهور منتخب میگل داویا

1911 —  سرکوب قیام ضد آمریکایی در فیلیپین

1911 —  مداخله در چین

1912 —  حمله و اشغال کوبا

1912 —  حمله به پاناما

1912 —  حمله به هندوراس

1912 — 1933 —  اشغال نیکاراگوئه . از این زمان نیکاراگوا به مستعمره ای برای احتکار شرکت های آمریکایی تبدیل شد. 

1914 — 1934 — هائیتی. نیروهای آمریکایی پس از وقوع چندین انقلاب در هائیتی وارد این کشور کرد و به مدت 19 سال هائیتی تحت اشغال آمریکا در آمد

1916 — 1924-  اشغال جمهوری دومینکن به مدت 8 سال

1917 — 1933 —  اشغال کوبا.

1917 — 1918 —  مشارکت در جنگ جهانی اول

1918 — 1922 —  مداخله در روسیه

1918 — 1920 —  ورود نظامی به پاناما

1919 —  ورود نظامی به کاستاریکا

1919 —  حمله به هندوراس

1920 —  حمله به گواتمالا

1921 —  حمایت آمریکا از گروههای مسلح علیه کارلوس گیریرو

1922 —  مداخله در ترکیه

1922 — 1927 —  ورود نظامی به چین

1924 — 1925 —  حمله به هندوراس

1925 —  حمله به پاناما

1926 —  حمله به نیکاراگوا

1927 — 1934 —  آمریکا چین را به اشغال درآورد.

1932 —  حمله به السالوادور

1937 —  حمله به نیکاراگوا

1945 — درحالیکه جنگ جهانی تمام شده بود!! بمباران هیروشیما و ناکازاکی ژاپن. حدود ۲۲۰٬۰۰۰ نفر در اثر این دو بمباران اتمی جان باختند .بیش از ۱۰۰٬۰۰۰ نفر بلافاصله هنگام بمباران کشته شدند و بقیه تا پایان سال ۱۹۴۵ بر اثر اثرات مخرب تشعشعات رادیواکتیو جان خود را از دست دادند.

1947 — 1949 —  حمله به یونان

1948 — 1953 —  حمله به فیلیپین

1950 —  حمله به پورتریکو

1950 — 1953 —  حمله به کره

1958 —  لبنان

1958 —  جنگ با پاناما

1959 —  نظامیان آمریکایی وارد لائوس شدند.

1959 —  حمله به هائیتی

1960 —  عملیات نظامی آمریکا در اکوادور

1960 —  حمله به پاناما

1965 — 1973 —  تجاوز خونین به ویتنام

1966 —  حمله به گواتمالا

1966 —  حمایت نظامی از اندونزی علیه فیلیپین

1971 — 1973 —  بمباران لائوس

1972 —  حمله به نیکاراگوا

1980 —  عملیات نظامی علیه ایران در طبس

1983 —  دخالت نظامی در گرینادا

1986 — حمله به لیبی و بمباران لیبی

1988 —  حمله آمریکا به هندوراس

1988 — حمله به هواپیمای مسافربری ایرانی و قتل عام تمامی 290 نفر سرنشین این هواپیما

1989 —  سرکوب ناآرامی ها در جزایر ویرجین

1991 —  عملیات نظامی گسترده در عراق (جنگ اول خلیج فارس)

1992 — 1994 —  اشغال سومالی و انجام خشونت بسیار مفرط علیه شهروندان این کشور

1998 —  حمله به سودان.

1999 —  آمریکا با پوشش ناتو جنگی را علیه یوگسلاوی براه انداخت. بمباران این کشور 78 روز به طول انجامید و یوگسلاوی از هم فروپاشید.

2001 —  حمله و اشغال افغانستان به بهانه تعقیب گروه القاعده که بعدها ثابت شد القاعده را خود آمریکاییها تجهیز کرده اند!!!

2003 —  حمله و اشغال عراق بدون مجوز سازمان ملل

2011 —  حمله به لیبی پس از پیروزی انقلاب این کشور و سرنگونی قذافی

2011 — حمایت رسمی از گروههای مسلح تروریستی در سوریه با هدف براندازی نظام منتخب ملت سوریه

2011 — اعلام حمایت رسمی از رژیم آل خلیفه در سرکوب قیام مردمی این کشور

2015 — اعلام پشتیبانی رسمی از آل سعود در جنگ این کشور علیه انقلاب ملت یمن


منبع آمار:

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13940414000970


حالا نکته جالب و وقاهت آمیز این قضیه اینجاست که این آمریکا خود را کدخدای دنیا می داند و امثال ایران را به نقض حقوق بشر متهم میکند!

مرگ بر آمریکا

مرگ بر اسراییل

مرگ بر انگلیس

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۰۳:۱۴
مهدی فراحی

««مسجد حضرت آدم‌(ع)»»

*مسجد کوفه اولین بارتوسط حضرت آدم (ع) ساخته شده 

*این مسجد پس از مسجدالحرام، قدیمی‌ترین مسجد جهان است. 

*این مسجد محل زندگی حضرت نوح (ع)

*مکان ساختن کشتی نوح بوده است.

*در اواسط قرن هفتم میلادی بنا شد.

*این مسجد بعد از مسجدالحرام، مسجدالنبی و مسجد قبا، مهمترین مسجد شیعیان است که 

*در ۱۲ کیلومتری شمال شهر نجف واقع شده است.

*مسجد کوفه، محل دفن «مسلم بن عقیل»، «هانی بن عروه» و «مختار ثقفی» است.

*محل نماز گزاردن امام سجاد (ع) و امام جعفر صادق (ع) در مسجد مشخص کرده اند

*مساحت کنونی این بنا حدود 11 هزار مترمربع است‌

*«کرسول» تاریخ‌شناس و کارشناس معماری اهل کشور انگلیس، طراحی این مسجد را که بر پایه ستون‌های متعدد بنا شده، یادآور «آپادانا»ی ایران می‌داند.

*28 برج دایره‌وار دیوارهای خارجی ساختمان را دربرگرفته‌اند.

*دارالخلافه درست پشت محراب واقع است، این دارالاماره معماریش به سبک قلعه‌های ساسانی بوده.

*امام علی علیه السلام: زمانی خواهد آمد که این مسجد، مصلای حضرت مهدی (ع) و هر مومنی خواهد شد و هیچ مومنی باقی نخواهد ماند، مگر این‌که در این مسجد نماز می‌خواند یا در آرزوی آن است. اگر مردم برکت آن را می‌دانستند از چهارگوشه جهان حتی با کشیدن خود روی برف و یخ، به این مسجد می‌آمدند.


منبع: حج


کلیه حقوق این سایت متعلق به وبسایت خبری-تحلیلی مشرق نیوز می باشد و استفاده از مطالب آن با ذکر منبع بلامانع است.

http://tnews.ir/news/A29644264467.html?nm=1

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۶
مهدی فراحی

««مروری بر زندگی خاندان اشعث»»

**به مناسبت میلاد امام حسن مجتبی مروری بر زندگی خاندان اشعث (پدر جعده قاتل حضرت) داریم

*اَشْعَث‌ِ بْن‌ِ قَیس‌ِ کِنْدی»‌، بزرگ‌ قبیله پر نفوذ کنده‌

*هنگام‌ هجرت‌ پیامبر(ص‌) حدود 25 سال‌ داشته‌

*پیش‌ از مسلمانى‌ به‌ خونخواهى‌ پدرش‌، با بنى‌ مراد جنگید و اسیر شد و با فدیه سه هزار آزاد شد.

*تیره‌هایى‌ از کنده‌ از قبل وفات رسول الله شورش را شروع و بعد از رحلت مرتد شدند

*اشعث ظاهرا در پی فرصتی برای خلیفه شدن بوده است

*بعد از رسول الله مرتد شد و در درگیری با سپاهیان زیاد شکست خورد و اسیر شد

*ابوبکر آزادش ‌کرد و خواهرش را به ‌ازدواج او ‌درآورد

*در جنگ جمل نبود، اما در جنگ‌ صفین‌ به‌ دستور امام‌ على(ع‌) بود.

*به‌ روایت‌ یعقوبى‌، وقتى‌ بر سر لقب‌ «امیرالمؤمنین‌» برای‌ امام‌ على‌(ع‌) هنگام‌ نوشتن‌ صلح‌ نامه‌ میان‌ نمایندگان‌ دو سپاه‌ معاویه و امام در جنگ صفین اختلاف‌ افتاد، اشعث‌ از کسانى‌ بود که‌ خواستار محو این‌ لقب‌ در آن‌ نامه‌ شد

*آخرین نکته‌ در زندگى‌ اشعث‌، مسأله ارتباط او با ابن‌ ملجم‌ و نقش‌ او در توطئه شهادت‌ امیرالمؤمنین‌ على(ع‌) است‌ که‌ از لابه‌لای‌ گزارش‌های‌ مغشوش‌ منابع‌ نمى‌توان‌ به‌ نتیجه قانع‌ کننده‌ای‌ دست‌ یافت‌،

*البته‌ امیرالمؤمنین(ع) به‌ اشعث‌ اعتمادی‌ نداشت‌؛ حتى‌ یک‌ بار امام‌ على(ع‌) بر منبر کوفه‌، با اشعث‌ به‌ تندی‌ سخن‌ گفت.(نهج‌البلاغه، خطبه 19)، و یک‌ بار اشعث‌، امام(ع‌) را تهدید به‌ مرگ‌ کرد.

**فرزندان اشعث

*فرزند بزرگش‌ محمد، در دستگیری‌ حجر بن‌ عدی‌، شرکت‌ فعال‌ داشت، و در دستگیری‌ و قتل‌ هانى‌ بن‌ عروه‌ و مسلم‌ بن‌ عقیل‌ در آستانه واقعة کربلا، شرکت‌ جست،

*فرزند دیگرش، قیس‌، از کسانى‌ بود که‌ امام‌ حسین‌(ع‌) را به‌ کوفه‌ دعوت‌ کرد، ولی به لشکر یزید پیوست. او همان کسی بود که‌ پس‌ از شهادت‌ امام حسین‌(ع‌) جامه‌ از پیکر آن‌ حضرت‌ ربود،

*جعده‌ دختر اشعث‌ که‌ با نیرنگ‌ پدر به‌ همسری‌ امام‌ حسن‌ مجتبى‌(ع‌) درآمد، به‌ فریب‌ معاویه‌، آن‌ حضرت‌ را مسموم‌ کرد.

**تذکر:خاندان اشعث‌ تا مدتها در کوفه‌، و همواره‌ به‌ نیرنگ‌ بازی‌ شهره‌ بودند

*و یکى‌ از آنها‌ خواست‌ به‌ خدمت‌ امام صادق(ع‌) برسد، آن‌ حضرت‌ نپذیرفت.

**(تخلیص از دائرة‌المعارف بزرگ اسلامی)

**لینک بسیار مفصل مطلب

http://www.farhangnews.ir/content/20563

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۰۲:۵۸
مهدی فراحی

««طرماح و معاویه»»

*طرماح از شیعیان امام علی و امام حسین بوده است در زیر،داستانی از ایشان در وقتی که حامل نامه ای از امام علی علیه السلام بودند و بر خورد بسیار خوب ایشان با معاویه، را مرور می کنیم.

*عمرو عاص خبر آمدن طرماح را به معاویه داد.

*معاویه‏ فورا دستور داد که بساطى رنگین پهن کنند تا شکوه آن طرماح را تحت تاثیر قرار بدهد و او را به لکنت بیندازد  دستور انجام شد

*اما طرماح بى اعتناء به آن شکوه ظاهری، با همان کفشهاى خاک آلوده اش قدمها را بر فرشها گذاشت و شکوه واقعی را به رخ معاویه کشاند

*طرماح وقتی دید معاویه بر مسندش لم داده هست او نیز فورا لم داد و پاهایش را دراز کرد

*اطرافیان معاویه‏ به طرماح اعتراض کردند که " پاهایت را جمع کن " اما او گفت: تا آن مردک (معاویه) پاهایش را جمع نکند، من هم پاهایم را جمع نخواهم کرد 

*معاویه به مشورت عمروعاص برای تطمیع طرماح ضمن اینکه دستور داد تا سى هزار درهم‏ پیش طرماح بگذارند ، از او پرسید : از نزد که‏ به خدمت که آمده اى؟

*طرماح گفت: از طرف خلیفه‏ برحق ، اسدالله ، عین الله ، اذن الله ، وجه‏ الله ، امیر المومنین على بن ابیطالب نامه اى‏ دارم براى امیر زنازاده فاسق فاجر ظالم خائن، معاویة بن ابى سفیان‏

*معاویه ناراحت از اینکه‏ سى هزار درهم نیز نتوانسته است که این شاگرد على علیه السلام را ساکت کند ، گفت : نامه را بده ببینم.

*طرماح گفت: روى پاهایت مى ایستى، دو دستت را دراز میکنى تا من نامه على علیه‏ السلام را ببوسم و بتو بدهم‏

*معاویه گفت: نامه‏ را به عمرو عاص بده‏  طرماح گفت: امیرى که ظالم‏ است، وزیرش هم خائن است و من نامه را به خائنى‏ چون او نمیدهم‏ 

*معاویه گفت: نامه را به یزید بده‏

*طرماح گفت: ما دل خوشى از شیطان نداریم‏ چه رسد به بچه اش‏

*معاویه پرسید: پس چه کنیم؟ 

*طرماح گفت: همانکه گفتم‏

*بالاخره معاویه، نامه‏ را گرفت و خواند بعد هم با ناراحتى تمام کاتبش‏ را احضار کرد تا جواب نامه را اینگونه بنویسد: *"على! عده لشکریان من به عدد ستارگان آسمان‏ است‏ مهیاى نبرد باش"

*طرماح برخاست و گفت: من خودم جواب نامه ات را مى دهم و گفت:‏

*”على علیه‏ السلام خود به تنهایى خورشیدیست که ستارگان تو در برابرش نورى نخواهند داشت”‏ 

*هنگام رفتن معاویه گفت "طرماح! سى هزار درهمت را بردار"

*اما طرماح بى اعتناء به‏ حرف معاویه و بدون خداحافظى راه کوفه را در پیش‏ گرفت‏

*معاویه رو به عمرو عاص کرد و گفت: حاضرم‏ تمام ثروتم را بدهم تا یکى از شما به اندازه‏ یکساعتى که این مرد از على طرفدارى کرد ، از من‏ طرفدارى کند

*عمرو عاص گفت: بخدا اگر على به‏ شام بیاید ، من که عمرو عاصم نمازم را پشت سر او میخوانم اما غذایم را سر سفره تو میخورم

*منبع:‏ ( الأختصاص ص ١٣٨)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۰۱:۲۰
مهدی فراحی

««زندگینامه طرماح»»

*طِرِمّاح بن عَدِیّ بن جَبَلَة بن عَدِیّ، برادر حجر بن عدی

*از یاران امام علی(ع) و امام حسین(ع)

**دوران امام علی

*پس از جنگ جمل، امام علی، در پاسخ به نامه‌ معاویه، نامه‌ای به او نگاشت، طرماح آن نامه را به شام و نزد معاویه برد.[۱]

*او بر معاویه وارد شد گفت: سلام بر تو ای پادشاه

*معاویه گفت: چرا مرا امیرالمومنین خطاب نکردی؟

*طرماح گفت: مومنین ما هستیم، چه کسی تو را بر ما امارت داده که تو را امیر بخوانم؟[۲]

*او در مناظره با معاویه با فصاحت و بلاغت سخن گفت.[۳]


**دوران امام حسین(ع)

*در میانه راهِ کربلا، در منزلگاه عذیب الهجانات، چهار سوار از کوفه به امام حسین(ع) پیوستند که طرماح راهنما و یکی از آنان بود، چون حرّ خواست آنان را بازداشت، امام اینان را یاران خود خواند و از آن‌ها محافظت کرد.[۴]


**طرماح و کربلا

*او از امام اجازه خواست تا طعامی به خانواده‏‌اش برساند و بازگردد؛

*ولی او در راه بازگشت، خبر شهادت امام حسین را شنید.[۵]


**پانویس


۱-اختصاص، ص۱۳۸؛ بحارالانوار، ج۳۳، ص۲۸۹

۲-اختصاص، ص۱۳۸

۳-نمازی، ج۴، ص۲۹۴

۴-الکامل، ج۴، ص۴۹؛ انساب الاشراف، ج۳، ص۱۷۲؛البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۷۳

۵-الکامل، ج۴، ص۵۰


لینک اصلی مطلب

http://fa.mobile.wikishia.net

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۴ ، ۲۳:۰۷
مهدی فراحی