با ولایت تا شهادت

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

با ولایت تا شهادت

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام علی» ثبت شده است

««شایعه ای بدون مدرک درباره ی قنبر برای کوبیدن شیعه»


**متن شایعه


قنبر کیست؟ 

جوان کافری عاشق دختر عمویش شد ،عمویش پادشاه حبشه بود . 

جوان رفت پیش عمو و گفت عمو جان من عاشق دخترت شده ام آمدم برای خواستگاری . پادشاه گفت حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است . گفت عمو هر جه باشد من میپذیرم شاه کفت : در شهر بدیها (مدینه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو ، 

جوان گفت عمو جان این دشمن تو اسمش چیست ، گفت اسم زیاد دارد ولی بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب می شناسند 

جوان فورا اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدی ها شد به بالای تپه ی شهر که رسید دید در نخلستان جوان عربی درحال باغبانی و بیل زدن است به نزدیک جوان رفت گفت ای مرد عرب تو علی را میشناسی ، 

گفت تو را با علی چکار است 

گفت آمده ام سرش را برای عمویم که پادشاه حبشه است ببرم چون مهر دخترش کرده است . گفت تو حریف علی نمی شوی ، گفت مگر علی را میشناسی گفت بله من هر روز با اون هستم و هر روز او را میبینم گفت مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم ، 

گفت قدی دارد به اندازه ی قد من هیکلی هم هیکل من گفت خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست ، مرد عرب گفت اول باید بتونی من رو شکست بدی تا علی را به تو نشان بدهم خب چی برای شکست علی داری ، 

گفت شمشیر و تیر و کمان و سنان 

گفت پس آماده باش ، جوان خنده ای بلند کرد و گفت تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی پس آماده باش شمشیر را از نیام کشید 

گفت اسمت چیست مرد عرب جواب داد عبدالله پرسید نام تو چیست 

گفت فتاح، و با شمشیر به عبدالله حمله کرد عبدالله در یک چشم بهم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد و با خنجر خود جوان خواست تا او را بکشد که دید جوان از چشمهایش اشک می آید گفت چرا گریه میکنی جوان گفت من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد حالا دارم بدست تو کشته میشوم مرد عرب جوان را بلند کرد گفت بیا این شمشیر سر مرا برای عمویت ببر ، گفت مگر تو کی هستی گفت منم اسدالله الغالب علی بن ابیطالب، که اگر من بتوانم دل بنده ایی از بندگان خدا را شاد کنم حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود جوان بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت من میخواهم از امروز غلام تو شوم یا علی . پس فتاح شد قنبر غلام علی بن ابیطالب . 

یا علی به حق قنبرت دست ما رو هم بگیر. "


 **پاسخ شایعه


1. این متن داستانی تخیلی و فاقد منبع است! قنبر در یکی از جنگهای مسلمانان با ساسانیان اسیر شد و از همانجا با امام علی (ع) همراه شد . 

2. از گذشته ، نام و نسب او اطلاعاتی در دست نیست اما مشخص است که حدود 30 سال از عمر خویش را در خانه علی(ع) سپری کرده است . 

3. او از جمله کسانی بود که از ابتدا حقانیت حضرت علی (ع) را فهمیده بود و تا آخر عمر در راه آن حضرت ماند و کوچکترین انحرافی در او پیدا نشد . 

4. او با تمام وجود از ولایت علی (ع) دفاع می کرد و سرانجام جان خویش را در این راه فدا نمود و به درجه رفیع شهادت نائل گشت. 

http://pajuhesh.irc.ir/article/index/show/type/article/id/+1203#_Toc358278559

5. مدینه شهر خوبیها و شهر پیامبر (ص) بود نه شهر بدیها ! 

برای این شهر مجموعا 90 نام ذکر شده که هیچ کدام معنای بدی ندارد. 

پیش از اطلاق نام مدینه توسط پیامبر (ص) این شهر یثرب نامیده می شد که نام اولین ساکن آن بوده است .

http://www.hawzah.net/fa/Magazine/View/4789/6434/73410

6. پیشنهاد غیرعقلانی و غیر شرعی منتسب شده به امام علی (ع) در خصوص هدیه داوطلبانه سرشان جهت شادکردن دل فردی (!) برای رد این داستان کافیست . 

7. این شایعات با هدف تنزل جایگاه و مرتبه اصحاب معصومین (ع) و خدشه به دلایل ارادت ایشان تهیه و منتشر می شود . از انتشار آنها خودداری کنیم . 


حق جو و حق طلب باشیم

لینک مطلب جهت انتشار: http://shayeaat.ir/post/324

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۵:۴۴
مهدی فراحی

««ابوتراب»»

**خلاصه علت های نامیدن امام علی (ع) به ابوتراب

★★خلاصه داستان اول

*در یکی از روزها که رسول الله و اصحاب در عشیره بودند، پیامبر (ص) بر بالین امام علی(ع) و عمار آمد، دیدند خوابیده‏اند و بر سر و صورت علی(ع) خاک نشسته است.

*حضرت آن دو را با مهربانی و ملاطفت بیدار کرد و خطاب به امام علی(ع) فرمود: "ای ابوتراب (آغشته به خاک) برخیز! آیا نمی‏خواهی شقی‏ترین مردمان روی زمین را به تو خبر دهم!

*یکی به نام احمیر (لقب قدار بن سالف) است که ناقه صالح پیامبر را پی کرد.

*دیگری کسی است که شمشیر بر فرق تو می زند و محاسن تو را به خون سرت رنگین می کند".(۱)

* از آن پس امام علی(ع) میان مسلمانان به ابوتراب معروف گردید.(۲)


★★خلاصه داستان دوم

*عبایة بن ربعی می گوید: از ابن عباس علت نامگذاری رسول الله امام علی را به "ابوتراب" جویا شدم، گفت:

*چون علی صاحب زمین است و پس از پیامبر(ص) حجت خدا بر اهل زمین بوده و به وسیله او زمین و آرامش آن باقی است، از این رو او را "ابوتراب" نامید.

*ابن عباس از رسول الله شنیدم: "وقتی روز قیامت به پا می شود، آن قدر ثواب و کرامت نصیب شیعیان علی(ع) می شود که کفار با دیدن این صحنه می گویند: ای کاش ما از خاک، یعنی از شیعیان علی بن ابی طالب بودیم".

**تذکر:

*علامه مجلسی در بیان دلیل دوم: از آن جهت که شیعیان علی(ع) در برابر اوامر خدا فرمانبرداری دارند، به خاک نامیده شده ‏اند.

*آیه می فرماید: "یا لیتنی کنت تراباً؛ ای کاش خاک بودم"؛ یعنی از شیعیان بودم، چون علی(ع) پیشوایان شیعیان است، ابوتراب نامیده می شود.(۳)


★★خلاصه دلیل سوم: امام علی (علیه السلام) حجت خدا بر اهل زمین بوده و به وسیله او زمین و آرامش آن باقی است، از این رو او را "ابوتراب" نامید.(۴)


پی نوشت‏ها:


۱. ابن سعد، طبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، انتشارات فرهنگ و اندیشه، تهران، ج۲، ص۶؛ کامل ابن اثیر، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، ۱۳۷۱ش. ج‏۷،ص ۱۲۶؛ علامه امینی، الغدیر، ترجمه جمعی از نویسندگان، انتشارات بنیاد بعثت‏، تهران‏ ،ج‏۱۲، ص ۲۶۹. 


۲. البلاذرى، انساب الاشراف، تحقیق محمد باقر المحمودی، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، ط الأولى، ۱۹۷۴/۱۳۹۴، ج‏۲، ص۸۹.


۳. علامه مجلسى، بحار الأنوار، مؤسسة الوفاء بیروت، ۱۴۰۴ ه.ق، ج ۳۵، ص ۵۱.


۴. قاضی نورالله شوشتری، إحقاق الحق، مکتبة آیة الله المرعشى النجفى‏، قم‏، ۱۴۰۹ ق‏ ، ج‏۳۲، ص ۳۲.

**لینک اصلی مطلب:

http://tnews.ir/news/1A7044363688.html?nm=1

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۷:۵۵
مهدی فراحی

««خطبه مظلومیت»»

**خطبه‌ای که پیامبر(ص) در آن بر مظلومیت علی(ع) گریه کرد

*امیرالمؤمنین (ع) فرمودند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روزی برای ما خطبه‌ای درباره فضائل ماه مبارک رمضان خواند......

*من برخاستم و عرض کردم، ای پیامبر خدا! برترین اعمال در این ماه چیست؟ *حضرت فرمود: ای ابا الحسن! برترین اعمال در این ماه پرهیز از محرمات است، سپس گریست. 

*گفتم: ای پیامبر خدا! سبب گریه شما چیست؟

*فرمود: ای علی! بر این می‌گریم که حرمت تو را در این ماه می‌شکنند.

*گویا می‌بینم تو در حال نماز برای پروردگار خویشی، که نگون‌بخت‌ترینِ اوّلین و آخرین، همو که برادر پی کننده ناقه قوم ثمود است، برمی خیزد و بر فرق سرت ضربتی می‌زند و محاسنت، از خون سرت رنگین می‌شود.

*گفتم: ای پیامبر خدا! آیا در آن حالت، دینم سالم است؟

*فرمود: دینت، سالم است.

*سپس فرمود: ای علی! هر کس تو را بکشد، مرا کشته است و هر کس تو را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است و هر کس تو را ناسزا گوید، مرا ناسزا گفته است؛ چرا که تو از من هستی، همچون جان من. روح تو، از روح من است و سرشت تو، از سرشت من.

*خدای متعال، من و تو را آفرید و من و تو را برگزید و مرا برای پیامبری، و تو را برای امامت، انتخاب کرد، هر کس امامت تو را انکار کند، نبوّت مرا انکار کرده است.

*ای علی! تو وصیّ من، پدر فرزندان من، همسر دختر من و جانشین من بر امّتم هستی، در حال حیاتم و پس از مرگم، فرمان تو، فرمان من است و نهی تو، نهی من است. 

*سوگند به خدایی که مرا به نبوّت برانگیخت و مرا بهترینِ آفریدگان قرار داد، تو حجّت پروردگار بر خلق اویی و امین او بر رازش و جانشین او بر بندگانش.


«متن حدیث»»

*قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَقُمْتُ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ فِی هَذَا الشَّهْرِ؟ 

*فَقَالَ یَا أَبَا الْحَسَنِ أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ فِی هَذَا الشَّهْرِ الْوَرَعُ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ.

ثُمَّ بَکَی

*فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا یُبْکِیکَ

*فَقَالَ یَا عَلِیُّ أَبْکِی لِمَا یَسْتَحِلُّ مِنْکَ فِی هَذَا الشَّهْرِ کَأَنِّی بِکَ وَ أَنْتَ تُصَلِّی لِرَبِّکَ وَ قَدِ انْبَعَثَ أَشْقَی الْأَوَّلِینَ شَقِیقُ عَاقِرِ نَاقَةِ ثَمُودَ فَضَرَبَکَ ضَرْبَةً عَلَی قَرْنِکَ فَخَضَبَ مِنْهَا لِحْیَتَکَ.

*قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه‌السلام فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ ذَلِکَ فِی سَلَامَةٍ مِنْ دِینِی.

*فَقَالَ (ص) فِی سَلَامَةٍ مِنْ دِینِکَ.

*ثُمَّ قَالَ: یَا عَلِیُّ مَنْ قَتَلَکَ فَقَدْ قَتَلَنِی وَ مَنْ أَبْغَضَکَ فَقَدْ أَبْغَضَنِی وَ مَنْ سَبَّکَ فَقَدْ سَبَّنِی لِأَنَّکَ مِنِّی کَنَفْسِی رُوحُکَ مِنْ رُوحِی وَ طِینَتُکَ مِنْ طِینَتِی

*إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی خَلَقَنِی وَ إِیَّاکَ وَ اصْطَفَانِی وَ إِیَّاکَ وَ اخْتَارَنِی لِلنُّبُوَّةِ وَ اخْتَارَکَ لِلْإِمَامَةِ وَ مَنْ أَنْکَرَ إِمَامَتَکَ فَقَدْ أَنْکَرَ نُبُوَّتِی

*یَا عَلِیُّ أَنْتَ وَصِیِّی وَ أَبُو وُلْدِی وَ زَوْجُ ابْنَتِی وَ خَلِیفَتِی عَلَی أُمَّتِی فِی حَیَاتِی وَ بَعْدَ مَوْتِی أَمْرُکَ أَمْرِی وَ نَهْیُکَ نَهْیِی

*أُقْسِمُ بِالَّذِی بَعَثَنِی بِالنُّبُوَّةِ وَ جَعَلَنِی خَیْرَ الْبَرِیَّةِإِنَّکَ لَحُجَّةُ اللَّهِ عَلَی خَلْقِهِ وَ أَمِینُهُ عَلَی سِرِّهِ وَ خَلِیفَتُهُ فی عِبَادِهِ.

**منبع:

«عیون اخبارالرضا(ع)، ج۱، ح۵۳ - وسائل‌الشیعه، ج۷، ص۲۲۶- امالی شیخ صدوق ص۲۲۶»

لینک اصلی :

http://www.mashreghnews.ir/fa/news/437472/%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB-%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D8%AE%D8%B7%D8%A8%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1%D8%B5-%D8%AF%D8%B1-%D8%A2%D9%86-%D8%A8%D8%B1-%D9%85%D8%B8%D9%84%D9%88%D9%85%DB%8C%D8%AA-%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%B9-%DA%AF%D8%B1%DB%8C%D9%87-%DA%A9%D8%B1%D8%AF

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۶:۵۵
مهدی فراحی

««طرماح و معاویه»»

*طرماح از شیعیان امام علی و امام حسین بوده است در زیر،داستانی از ایشان در وقتی که حامل نامه ای از امام علی علیه السلام بودند و بر خورد بسیار خوب ایشان با معاویه، را مرور می کنیم.

*عمرو عاص خبر آمدن طرماح را به معاویه داد.

*معاویه‏ فورا دستور داد که بساطى رنگین پهن کنند تا شکوه آن طرماح را تحت تاثیر قرار بدهد و او را به لکنت بیندازد  دستور انجام شد

*اما طرماح بى اعتناء به آن شکوه ظاهری، با همان کفشهاى خاک آلوده اش قدمها را بر فرشها گذاشت و شکوه واقعی را به رخ معاویه کشاند

*طرماح وقتی دید معاویه بر مسندش لم داده هست او نیز فورا لم داد و پاهایش را دراز کرد

*اطرافیان معاویه‏ به طرماح اعتراض کردند که " پاهایت را جمع کن " اما او گفت: تا آن مردک (معاویه) پاهایش را جمع نکند، من هم پاهایم را جمع نخواهم کرد 

*معاویه به مشورت عمروعاص برای تطمیع طرماح ضمن اینکه دستور داد تا سى هزار درهم‏ پیش طرماح بگذارند ، از او پرسید : از نزد که‏ به خدمت که آمده اى؟

*طرماح گفت: از طرف خلیفه‏ برحق ، اسدالله ، عین الله ، اذن الله ، وجه‏ الله ، امیر المومنین على بن ابیطالب نامه اى‏ دارم براى امیر زنازاده فاسق فاجر ظالم خائن، معاویة بن ابى سفیان‏

*معاویه ناراحت از اینکه‏ سى هزار درهم نیز نتوانسته است که این شاگرد على علیه السلام را ساکت کند ، گفت : نامه را بده ببینم.

*طرماح گفت: روى پاهایت مى ایستى، دو دستت را دراز میکنى تا من نامه على علیه‏ السلام را ببوسم و بتو بدهم‏

*معاویه گفت: نامه‏ را به عمرو عاص بده‏  طرماح گفت: امیرى که ظالم‏ است، وزیرش هم خائن است و من نامه را به خائنى‏ چون او نمیدهم‏ 

*معاویه گفت: نامه را به یزید بده‏

*طرماح گفت: ما دل خوشى از شیطان نداریم‏ چه رسد به بچه اش‏

*معاویه پرسید: پس چه کنیم؟ 

*طرماح گفت: همانکه گفتم‏

*بالاخره معاویه، نامه‏ را گرفت و خواند بعد هم با ناراحتى تمام کاتبش‏ را احضار کرد تا جواب نامه را اینگونه بنویسد: *"على! عده لشکریان من به عدد ستارگان آسمان‏ است‏ مهیاى نبرد باش"

*طرماح برخاست و گفت: من خودم جواب نامه ات را مى دهم و گفت:‏

*”على علیه‏ السلام خود به تنهایى خورشیدیست که ستارگان تو در برابرش نورى نخواهند داشت”‏ 

*هنگام رفتن معاویه گفت "طرماح! سى هزار درهمت را بردار"

*اما طرماح بى اعتناء به‏ حرف معاویه و بدون خداحافظى راه کوفه را در پیش‏ گرفت‏

*معاویه رو به عمرو عاص کرد و گفت: حاضرم‏ تمام ثروتم را بدهم تا یکى از شما به اندازه‏ یکساعتى که این مرد از على طرفدارى کرد ، از من‏ طرفدارى کند

*عمرو عاص گفت: بخدا اگر على به‏ شام بیاید ، من که عمرو عاصم نمازم را پشت سر او میخوانم اما غذایم را سر سفره تو میخورم

*منبع:‏ ( الأختصاص ص ١٣٨)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۰۱:۲۰
مهدی فراحی

🔴پایگاه فرق،ادیان و مذاهب:                      


📚نقل است که روزی «معاویه» برای نماز در مسجد آماده می‌شد. به خیل عظیم جمعیتی که آماده اقتدا به او بودند نگاهی از سر غرور انداخت.

 عمروعاص» که در نزدیکی او ایستاده بود، در گوشش نجوا کرد که: بی‌دلیل مغرور نشو! این‌ها اگر عقل داشتند به جماعت تو نمی‌آمدند و «علی» را انتخاب می‌کردند.

 معاویه» برافروخت. «عمروعاص» قول داد که حماقت نماز‌گزاران را ثابت می‌کند.

 پس از نماز، بر منبر رفت و در پایان سخن‌رانی گفت: از رسول خدا شنیدم که هر کس نوک زبان خود‌ را به نوک بینی‌اش برساند، خدا بهشت را بر او واجب می‌نماید و بلافاصله مشاهده‌کرد که همه تلاش می‌کنند نوک‌ زبان‌ِشان را به نوک بینی‌ِشان برسانند تا ببینند بهشتی‌اند یا جهنمی؟

 عمروعاص» خواست در کنار منبر حماقت جمعیت را به «معاویه» نشان دهد، دید معاویه عبایش را بر سر کشیده و دارد خود را آزمایش می‌کند و سعی می‌کند کسی متوجه تلاش ناموفقش برای رساندن نوک زبان به نوک بینی نشود.

 از منبر پایین آمد در گوش «معاویه» نجوا کرد: این جماعت احمق خلیفه احمقی چون تو می‌خواهند. علی» برای این جماعت حیف است. 

 

(عضویت در لیست انتشار)

📱09175136241

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۵۰
مهدی فراحی