با ولایت تا شهادت

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

با ولایت تا شهادت

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۲ مطلب با موضوع «اهل بیت :: معجزات» ثبت شده است

علی بن عاصم کوفی میگوید:

من مردی نابینا بودم و روزی به محضر مولایم امام عسکری (علیه السلام ) شرفیاب شدم در حالی که مولایم به گرمی از من استقبال کرد .

در این حال در قلب خود آرزو میکردم که ایکاش چشمان من بینا بود تا جمال مولای خود را رویت کنم .

ناگاه امام عسکری به من فرمود :

نزدیک بیا .

پس نزدیک امام رفتم و دستان امام را بر روی چشمان خود حس کردم ، ناگاه چشمان خود را بینا یافتم و شروع به بوسیدن دست مولای خود کردم و خدمت مولایم عرض کردم :

مولای من ، من مردی ضعیف و ناتوان از کمک کردن و یاری به شما هستم ولی تنها کاری که میکنم این است که در خلوتهای خود ، بسیار بر دشمنان شما لعن و نفرین میکنم ، آیا این عمل من سودی به حال من دارد؟


امام عسکری علیه السلام فرمودند:

جد ما رسول خدا فرموده است :

هرکس که از یاری کردن ما ناتوان است ولی در خلوتهای خود بر دشمنان ما لعنت میکند ، خداوند صدای او را در آسمانها و بین فرشتگان منتشر میکند و ملائکه الهی لعنت میکنند هرکس را که لعنت بر دشمنان ما نمیکند ، آن نگاه فرشتگان برای این شخص طلب آمرزش از خدا میکنند و خواهان درود خدا بر این عبد میشوند ،
آنگاه خداوند در جواب آنان میفرماید :
ای فرشتگان من ، دعای شما در حق این بنده ام را مستجاب کردم و درود و صلوات خود را بر روح این عبد نازل نمودم و او را از برگزیدگان بندگانم قرار دادم.

(بحارالانوار جلد۵۰ صفحه ۳۱۶)

متن عربی:

 
أَقُولُ رُوِیَ فِی بَعْضِ مُؤَلَّفَاتِ أَصْحَابِنَا عَنْ عَلِیِّ بْنِ عَاصِمٍ الْکُوفِیِّ الْأَعْمَی
قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی سَیِّدِی الْحَسَنِ الْعَسْکَرِیِّ فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَرَدَّ عَلَیَّ السَّلَامَ
وَ قَالَ مَرْحَباً بِکَ یَا ابْنَ عَاصِمٍ اجْلِسْ هَنِیئاً لَکَ یَا ابْنَ عَاصِمٍ أَ تَدْرِی مَا تَحْتَ قَدَمَیْکَ فَقُلْتُ یَا مَوْلَایَ إِنِّی أَرَی تَحْتَ قَدَمَیَّ هَذَا الْبِسَاطَ کَرَّمَ اللَّهُ وَجْهَ صَاحِبِهِ فَقَالَ لِی یَا ابْنَ عَاصِمٍ اعْلَمْ أَنَّکَ عَلَی بِسَاطٍ جَلَسَ عَلَیْهِ کَثِیرٌ مِنَ النَّبِیِّینَ
وَ الْمُرْسَلِینَ فَقُلْتُ یَا سَیِّدِی لَیْتَنِی کُنْتُ لَا أُفَارِقُکَ مَا دُمْتُ فِی دَارِ الدُّنْیَا
ثُمَّ قُلْتُ فِی نَفْسِی لَیْتَنِی کُنْتُ أَرَی هَذَا الْبِسَاطَ فَعَلِمَ الْإِمَامُ علیه السلام مَا فِی ضَمِیرِی
فَقَالَ ادْنُ مِنِّی فَدَنَوْتُ مِنْهُ فَمَسَحَ یَدَهُ عَلَی وَجْهِی فَصِرْتُ بَصِیراً بِإِذْنِ اللَّهِ
ثُمَّ قَالَ هَذَا قَدَمُ أَبِینَا آدَمَ وَ هَذَا أَثَرُ هَابِیلَ وَ هَذَا أَثَرُ شِیثٍ وَ هَذَا أَثَرُ إِدْرِیسَ وَ هَذَا أَثَرُ هُودٍ وَ هَذَا أَثَرُ صَالِحٍ وَ هَذَا أَثَرُ لُقْمَانَ وَ هَذَا أَثَرُ إِبْرَاهِیمَ وَ هَذَا أَثَرُ لُوطٍ وَ هَذَا أَثَرُ شُعَیْبٍ وَ هَذَا أَثَرُ مُوسَی وَ هَذَا أَثَرُ دَاوُدَ وَ هَذَا أَثَرُ سُلَیْمَانَ وَ هَذَا أَثَرُ الْخَضِرِ وَ هَذَا أَثَرُ دَانِیَالَ وَ هَذَا أَثَرُ ذِی الْقَرْنَیْنِ وَ هَذَا أَثَرُ عَدْنَانَ وَ هَذَا أَثَرُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ هَذَا أَثَرُ عَبْدِ اللَّهِ وَ هَذَا أَثَرُ عَبْدِ مَنَافٍ وَ هَذَا أَثَرُ جَدِّی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ هَذَا أَثَرُ جَدِّی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام قَالَ عَلِیُّ بْنُ عَاصِمٍ فَأَهْوَیْتُ عَلَی الْأَقْدَامِ کُلِّهَا فَقَبَّلْتُهَا وَ قَبَّلْتُ یَدَ الْإِمَامِ علیه السلام وَ قُلْتُ لَهُ إِنِّی عَاجِزٌ عَنْ نُصْرَتِکُمْ بِیَدِی وَ لَیْسَ أَمْلِکُ غَیْرَ مُوَالاتِکُمْ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِکُمْ وَ اللَّعْنِ لَهُمْ فِی خَلَوَاتِی فَکَیْفَ حَالِی یَا سَیِّدِی فَقَالَ علیه السلام حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ مَنْ ضَعُفَ عَلَی نُصْرَتِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ لَعَنَ فِی خَلَوَاتِهِ أَعْدَاءَنَا بَلَّغَ اللَّهُ صَوْتَهُ إِلَی جَمِیعِ الْمَلَائِکَةِ فَکُلَّمَا لَعَنَ أَحَدُکُمْ أَعْدَاءَنَا
صَاعَدَتْهُ الْمَلَائِکَةُ وَ لَعَنُوا مَنْ لَا یَلْعَنُهُمْ فَإِذَا بَلَغَ صَوْتُهُ إِلَی الْمَلَائِکَةِ اسْتَغْفَرُوا لَهُ وَ أَثْنَوْا عَلَیْهِ وَ قَالُوا اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی رُوحِ عَبْدِکَ هَذَا الَّذِی بَذَلَ فِی نُصْرَةِ أَوْلِیَائِهِ جُهْدَهُ وَ لَوْ قَدَرَ عَلَی أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ لَفَعَلَ فَإِذَا النِّدَاءُ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ تَعَالَی یَقُولُ یَا مَلَائِکَتِی إِنِّی قَدْ أحببت [أَجَبْتُ] دُعَاءَکُمْ فِی عَبْدِی هَذَا وَ سَمِعْتُ نِدَاءَکُمْ وَ صَلَّیْتُ عَلَی رُوحِهِ مَعَ أَرْوَاحِ الْأَبْرَارِ وَ جَعَلْتُهُ مِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ.

 [بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الایمه الاطهار علیهم السلام - باب ۴ مکارم أخلاقه و نوادر أحواله و ما جری بینه و بین خلفاء الجور و غیرهم و أحوال أصحابه و أهل زمانه صلوات الله علیه - مجلد ۵۰، صفحه ۳۱۶]
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۹ ، ۲۳:۲۶
مهدی فراحی
«داستان عجیب بر خورد حضرت عیسی با شیر و لعن یزید»

روایت شده است اینکه حضرت عیسی (علیه السلام) در بیابان ها همراه حواریون و یاران خاص خودشان گردش می کردند پس رسیدند به کربلا، پس شیری قوی هیکل که شکارش را خرد می کرد دیدند که راه کربلا را بسته است.
حضرت عیسی به شیر گفت: چرا در این راه نشسته ای؟ ما را رها نمی کنی که برویم؟
شیر با زبان فصیح عرضه داشت: شما راه رها نمی کنم، تا اینکه لعن کنید یزید قاتل امام حسین (علیه‌السلام) را.

حضرت عیسی (علیه السلام) فرمود: حسین کیست؟

شیر گفت: او نوه دختری حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) نبی امی و پسر حضرت علی ولی (علیه السلام) است.

حضرت عیسی (علیه السلام) فرمود: قاتلش کیست؟! شیر گفت: او یزید است که نفرین شده همه جانواران و حشرات و درندگان است، خصوصا در ایام عاشورا.
پس حضرت عیسی دستهایش را بالا برد و یزید را لعن کرد و نفرینش کرد و حواریون هم بر استجابتش آمین گفتند.
سپس شیر با مهربانی از سر راهشان کنار رفت و انها راهشان را ادامه دادند.

منبع: بحار: ج ۴۴، ص ۲۴۴

اصل روایت در بحار

وَ رُوِیَ: أَنَّ عِیسَی کَانَ سَائِحاً فِی الْبَرَارِی وَ مَعَهُ الْحَوَارِیُّونَ
فَمَرُّوا بِکَرْبَلَاءَ
فَرَأَوْا أَسَداً کَاسِراً قَدْ أَخَذَ الطَّرِیق
َ فَتَقَدَّمَ عِیسَی إِلَی الْأَسَدِ
فَقَالَ لَهُ لِمَ جَلَسْتَ فِی هَذَا الطَّرِیقِ
وَ قَالَ لَا تَدَعُنَا نَمُرُّ فِیهِ
فَقَالَ الْأَسَدُ بِلِسَانٍ فَصِیحٍ إِنِّی لَمْ أَدَعْ لَکُمُ الطَّرِیقَ حَتَّی تَلْعَنُوا یَزِیدَ قَاتِلَ الْحُسَیْنِ علیه السلام
فَقَالَ عِیسَی علیه السلام وَ مَنْ یَکُونُ الْحُسَیْنُ
قَالَ هُوَ سِبْطُ مُحَمَّدٍ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ وَ ابْنُ عَلِیٍّ الْوَلِیِّ
قَالَ وَ مَنْ قَاتِلُهُ
قَالَ قَاتِلُهُ لَعِینُ الْوُحُوشِ وَ الذُّبَابِ وَ السِّبَاعِ أَجْمَعَ خُصُوصاً أَیَّامَ عَاشُورَاءَ
فَرَفَعَ عِیسَی یَدَیْهِ وَ لَعَنَ یَزِیدَ وَ دَعَا عَلَیْهِ وَ أَمَّنَ الْحَوَارِیُّونَ عَلَی دُعَائِهِ
فَتَنَحَّی الْأَسَدُ عَنْ طَرِیقِهِمْ وَ مَضَوْا لِشَأْنِهِمْ.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۱۶
مهدی فراحی

گفتگوى امیرالمومنین و جمجمه

(لینک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۷ ، ۰۸:۳۸
مهدی فراحی

آیا داستان ورود امام حسن عسکری(ع) به شهر گرگان در کتاب‌ها آمده است. آیا این داستان، صحت تاریخی و روایی دارد؟

پاسخ

بر اساس نقل برخی از منابع شیعه، امام حسن عسکری(ع) با طی الارض سفری به جرجان داشتند.

جعفر بن شریف جرجانى می‌گوید: سالى عازم حجّ شدم و در سامرّا نزد امام عسکرى(ع) رسیدم. شیعیان، مال زیادى را توسط من براى آن‌حضرت، فرستاده بودند. خواستم از حضرت بپرسم که آنها را به چه کسى بدهم، اما قبل از این‌که چیزى بگویم، فرمود: «آنچه با خود آورده‌اى به مبارک، خادم من بده»، من نیز چنان کردم.

سپس فرمود: «آیا بعد از پایان‌یافتن حج به آن‌جا برمی‌گردى؟»، گفتم: آرى.

فرمود: «تو بعد از صد و هفتاد روز، در اوّل روز جمعه سوم ماه ربیع الآخر به جرجان وارد می‌شوى. به آنها بگو که من هم آخر همان روز، آن‌جا می‌آیم. برو، خدا تو و آنچه با خود دارى را سالم نگه‌دارد. همچنین زمانی که بر خانواده‌ات وارد می‌شوى، براى پسرت، فرزندى متولد می‌شود، اسمش را صلت بن شریف بن جعفر بن شریف بگذار. و خداوند او را بزرگ می‌گرداند و از دوستان ما خواهد شد».

از نزد آن‌حضرت رفتم و مناسک حج را انجام دادم. و خدا مرا سالم نگه‌داشت تا این‌که روز جمعه، اول ماه ربیع الآخر، در ابتداى روز همچنان که امام فرموده بود به جرجان رسیدم، و دوستان و آشنایان براى دیدارم آمدند. به آنها گفتم که امام حسن عسکرى(ع) وعده داده است که تا آخر همین روز، این‌جا بیاید، پس آماده شوید تا پرسش‌ها و خواسته‌های خود را از او بخواهید. زمانی که نماز ظهر و عصر را خواندند، در خانه من جمع شدند. به خدا قسم! چیزى نفهمیدیم مگر این‌که امام(ع) آمد و وارد خانه شد. و اوّل او بر ما سلام کرد، سپس ما به استقبالش رفتیم و دستش را بوسیدیم.

سپس فرمود: «من به جعفر بن شریف وعده داده بودم که آخر همین روز به این‌جا بیایم. نماز ظهر و عصر را در سامرّا خوانده‌ام و به سوى شما آمدم تا تجدید عهد نمایم. و اکنون در خدمت شما هستم و حاضرم تمام پرسش‌ها و خواسته‌های شما را برآورده سازم».

نخستین کسى که پرسش نمود نضر بن جابر بود. او گفت: یا ابن رسول الله! چند ماه است که چشمان پسرم آسیب دیده است، از خدا بخواه تا بینایى را به او برگرداند. امام(ع) فرمود: «او را بیاور». پس دست مبارکش را به چشمانش کشید، بینایى او به حالت اوّل برگشت آن‌گاه مردم یک به یک می‌آمدند و نیازهاى خود را مطرح می‌کردند. و حضرت نیز براى آنها دعا می‌نمود و حوایجشان را بر آورده می‌ساخت. سپس حضرت، همان روز به سامرّا برگشت‏.[1]

درباره این روایت، باید به نکاتی توجه شود:

1. جرجان، شهر بزرگی میان طبرستان و خراسان بود[2] که بقایای آن در نزدیکی گنبدکاووس فعلی در  استان گلستان قرار دارد. البته در برخی منابع متأخر آن‌را همان شهر گرگان فعلی دانسته‌اند[3] که با توجه  به مستندات تاریخی قابل پذیرش نبوده و گرگان فعلی در گذشته استرآباد نام داشت.

2. محتوای این روایت حتی اگر سند محکمی هم نداشته باشد، قابل پذیرش است و می‌توان بدان استناد کرد.

3. همان‌گونه که در روایت به آن تصریح شده، این امر به سیر عادی نبوده و امام با طی الارض این مسافت را عبور کرده است و اصل طی الارض، مورد قبول مسلمانان است.

 

[1]. قطب الدین راوندی، سعید بن عبد الله، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 425 – 426، قم، مؤسسه امام مهدی(عج)، چاپ اول، 1409ق؛ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج 2، ص 427 – 428، تبریز، نشر بنی هاشمی، چاپ اول، 1381ق؛ ابن حمزه طوسی، محمد بن علی، الثاقب فی المناقب، ص 215، قم، انتشارات انصاریان، چاپ سوم، 1419ق.

[2]. یاقوت حموی، شهاب الدین ابو عبد الله، معجم البلدان، ج 2، ص 119، بیروت، دار صادر، چاپ دوم، 1995م.

[3]. علی اکبر دهخدا، لغت نامه دهخدا، کلمه «جرجان»، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1377ش.


www.islamquest.net

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۵ ، ۲۲:۰۱
مهدی فراحی
خبرى در مدینه به سرعت مى پیچد که حضرت على (ع)، مى خواهد نخلستان خود را بفروشد.
فقراى مدینه که در شرایط سخت اقتصادى بودند خبر دار مى شوند و خود را به حضرت على (ع) مى رسانند.
خریدار که یکى از تجار مدینه است نخلستان را مى پسندد و آن را به مبلغ دوازده هزار درهم خریدارى مى کند.
وقتى حضرت على (ع) پولها را دریافت مى کند، به افراد فقیرى که دور او جمع شده بودند نگاه مى کند و قبل از اینکه آنها حرفى بزنند و تقاضایى بکنند به هر کدام از آنها مقدارى از آن درهم‌ها را مى دهد.
اگر خوب نگاه کنى مى بینى که حضرت على (ع)، تمام درهم‌ها را به فقرا داده و اکنون با دست خالى به خانه مى رود و چون وارد خانه مى شود مى بیند که در خانه هم هیچ غذایى نیست! رسول خدا خبر دار مى شود که حضرت على (ع) همه پول آن نخلستان را به فقراى مدینه انفاق کرده است براى همین او هفت درهم براى حضرت على (ع) مى فرستد.
حضرت على (ع) براى خرید غذا به سوى بازار مدینه حرکت مى کند.
در بازار شخصى را مى بیند که مى گوید: کیست که به من مقدارى پول قرض دهد؟
بخشش حضرت على (ع) آنقدر زیاد است که آن هفت درهم را
به آن مرد مى دهد.
اکنون حضرت على (ع)، در بازار ایستاده است در حالى که هیچ درهمى نزد او باقى نمانده است.
آنجا را نگاه کن، یک نفر در حالى که افسار شترى در دست دارد به این سو مى آید. او سلام کرده و مى گوید:
یا على، آیا این شتر را از من خریدارى مى کنى؟
من پول براى خریدارى آن ندارم.
پول آن را هر وقت داشتى به من بده.
قیمت آن چند؟
صد درهم.
معامله انجام مى گیرد و حضرت، شتر را تحویل مى گیرد، و آن مرد عرب مى
رود.
صدایى به گوش مى رسد: «اى على، این شتر را مى فروشى؟ »
عرب دیگرى است که به دنبال شتر مناسبى مى گردد تا با آن به سفر برود و ظاهراً این شتر را پسندیده است.
آن را چند مى فروشى؟
من آن را صد درهم خریدارى کرده ام.
من این شتررا صد و هفتاد درهم از شما خریدارى مى کنم.
معامله صورت مى گیرد و حضرت على (ع) پول را تحویل مى گیرد و شتر را تحویل مى دهد.
اکنون حضرت على (ع) در بازار مدینه به دنبال آن مردى مى گردد که لحظاتى قبل شتر را از او خریدارى کرده بود تا بدهکارى خود را به او بدهد، اما هر چه مى گردد او را پیدا نمى کند.
خدایا آن مرد کجا رفته است!
آنجا را نگاه کن!
رسول خدا در گوشه اى ایستاده است و دارد به حضرت على (ع) نگاه مى کند و لبخند مى زند.
شاید تعجب کنى که چرا پیامبر در این موقعیت، لبخند مى زند.
این یکى از لبخندهاى زیباى پیامبر است که در تاریخ ثبت شده است و حتما حکمتى دارد.
آیا شما راز لبخند پیامبر را مى دانید؟

على (ع) نگاهش به پیامبر مى افتد که به او تبسّم مى زند، على (ع) جلو مى آید و عرض ادب و سلام مى کند.
اى على، تو به دنبال آن مردى مى گردى که شتر را به تو فروخت؟
آرى، پدر و مادرم به فداى شما باد.
اى على، آن کسى که شتر را به تو فروخت جبرئیل بود و آن کس که شتر را از تو خرید میکائیل بود و آن شتر هم از شترهاى بهشتى بود و آن درهم‌ها نیز از طرف خدا بود.

📚صحیح بخاری


منبع: کتاب «لطفا لبخند بزنید»، نویسنده: مهدی خدامیان آرانی، مشخصات نشر: تهران: نهاد کتابخانه های عمومی کشور، موسسه انتشارات کتاب نشر، 1392. صفحه ۲۲

*بخوانید خیلی زیبا*
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۵ ، ۲۳:۵۱
مهدی فراحی

🏴🏴  ماجرای خون باریدن آسمان انگلیس در روز عاشورا!


☄ http://mouood.org/component/k2/item/7363


♻️ کتاب «وقایع عصر آنگلوساکسون» ماجرای خون باریدن آسمان «انگلیس» در روز عاشورای سال 61 ه‍ .ق. که واقعه‌ای تاریخی،‌ عجیب و به یاد ماندنی بود را بیان کرده است.


🌙 در صفحه 38 کتاب «وقایع عصر آنگلوساکسون» آمده است : در سال 685 م. در اینجا، در سرزمین بریتانیا آسمان خون بارید و شیر و کره به خون تبدیل شد و رنگ آن سرخ گردید.


💢 گفتنی است سال 685 م. با سال 61 ه‍ .ق. که سال وقوع حادثه عاشورا شهادت حضرت سیّدالشّهداء(ع) و یارانش بوده، برابر است. 


🔹 شایان ذکر است، در برخی از احادیث نیز تصریح شده که در روز عاشورا آسمان خون گریست. برای مثال حضرت زینب(س) در روز عاشورا به مردم فرمودند: «أو عَجفبتم أن مَطَرت السماءف دماً؛ آیا از اینکه آسمان خون گریسته است، شگفت‌زده شده‌اید؟» در کتب عامّه نیز آمده است: «لما قتل الحسین اسودّت السماء وظهرت الکواکب نهاراً حتی رأیت الجوزاء عند العصر وسقط التراب الأحمر» راوی می‌گوید: هنگامی که امام حسین(ع) به شهادت رسید، آسمان تیره و تار شد و ستاره‌ها در روز مشاهده شدند و من ستاره جوزا را هنگام عصر مشاهده کردم.» همچنین در آن روز خاک سرخ از آسمان بر زمین پاشیده شد. مورّخان نیز آورده‌اند که در این روز در «بیت المقدّس» هر سنگ را که پشت و رو می‌کردند، زیر آن خون تازه می‌دیدند و پدیده خورشید گرفتگی تا سه روز ادامه یافت.


☀️ این پدیده یک بزرگنمایی تاریخی نیست بلکه در همین عصر درخت چناری در روستای زرآباد قزوین وجود دارد که همه ساله در روز عاشورا صمغی سرخ رنگ تراوش میکند که جالب است بدانید این صمغ خون است و  گروهی از محققان خون این درخت را آزمایش کرده اند و در آن RH و خاصیت خون را تائید کرده اند.   مرحوم آیت الله مظفری در کتاب ایضاءالجنه در خصوص نجاسات آورده که برخی خونها نجس نیست مثلا خون تراوش شده از درخت زرآباد که پاک و اطهر است!


☄ http://www.rajanews.com/news/93067


💯 بروید و ببینید!


✔️ این معجزه جاویدان و عنایت حضرت حق به سالار شهیدان امام حسین علیه السلام است و روز ظهور و فرج مومنین را نیز در عاشورای اباعبدالله قرار داد تا بشر به یاد داشته باشد که سناریوی خلقت حول محور ارباب بی کفن نوشته شده است.


@Cyber_officers

@Cyber_officers

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۵ ، ۲۲:۴۲
مهدی فراحی
*سوال:
بارش خون در روز عاشورا – آیا واقعاً روز عاشورا از آسمان خون بارید و خاک و سنگ خون گریست، یا این تعابیر استعاره است، یا مربوط به عالم غیب می‌باشد – چه سندی می‌توان ارائه داد؟ اگر چنین بود، چرا ایمان نیاوردند؟

*جواب پایگاه ایکس شبهه
خیر. استعاره نیست، بلکه واقعاً از آسمان خون بارید. البته منظور این نیست که خونی با ترکیبات خون انسان بارید، بالاخره آب ترکیب خودش را دارد و سنگ و خاک هم ترکیب خودشان را دارند. بلکه منظور این است که خونین فام (به رنگ خون) شدند.

در مورد "سند"های تاریخی در وقایع گذشته (در هر موردی)، نظر به این که معمولاً منکران حتی بدون رجوع و تحقیق پیرامون صحت و سقم یک گزاره‌ی تاریخی، به راحتی می‌گویند: "ما قبول نداریم"، به تناسب مخاطبین [شیعه، سنی و دیگران]، به دسته سند می‌توانید استناد نمایید:

الف – شیعیان:
برای ما شیعیان، کلام معصوم حجت است، خواه در احکام باشد و یا در نقل گزاره‌های تاریخی. لذا سعی حدیث شناسان در علم حدیث و علم رجال و نیز مورخین، بر این است که اسناد و ناقلین را بررسی کنند تا مطمئن شوند که جمله بیان شده، عین آن مطلبی است که معصوم علیه‌السلام فرموده است. و در این باب احادیث موثق بسیاری وجود دارد. از جمله:

حضرت زینب علیهاالسلام در بیانات خود خطاب به اهل کوفه و سرزنش آنها فرمودند: «أفَعَجِبتُم أن مَطَرت السّماء دِما؟ و لعذاب الاخره اخزی و انتم لا تنصرون» (خطبه کوفه)
ترجمه: آیا تعجب می‌کنید که از آسمان قطره‌های خون بر زمین می چکد؟ اما بدانید که خواری و عذاب رستاخیز سخت تر خواهد بود و برای شما یار و کمک رسانی نخواهد بود.
و البته روایاتی که دلالت بر خون گریستن آسمان و سنگ و خاک دارد، در بیانات نورانی ائمه اطهار، از جمله امام رضا علیه السلام بسیار است.

ب – اهل سنّت:
برای اهل سنّت نیز باید آن چه در کتب معتبر خودشان آمده و به ویژه هر سخنی که با مستندات شیعی و اقوال اهل عصمت علیهم‌السلام نیز تطابق دارد، حجت باشد، چرا که از یک سو علمای اهل سنّت بر آن تصدیق کردند و از سوی دیگر هیچ اختلافی در آن نیست.
این ماجرا که جبرئیل خاک قبر سیدالشهداء علیه‌السلام را برای رسول الله صلی الله علیه و آله آورد و ایشان آن را لمس کرده، بوییدند و بوسیده‌اند و ...، در مستندات موثق حدیثی و تاریخی اهل سنت و شیعه به تواتر نقل شده است. در حدیثی که از ابن عباس نقل شده آمده است: بوی خوشی از آن خاک که جبرئیل برای پیامبر آورد به مشام می‌رسید که خداوند به برکت اینکه آنجا محل دفن امام حسین علیه السلام خواهد شد این خصوصیت را در آن قرار داده است  .
شیعه و سنی نقل کرده‌اند: «این خاک در نزد ام سلمه بود تا روز شهادت حضرت امام حسین علیه السلام که تبدیل به خون شد و ام سلمه فهمید که حضرت حسین علیه السلام به شهادت رسیده‌اند.» (حاکم نیشابوری این روایت را در کتاب مستدر خود آورده است و بیش از 12 تن از علما و محدثین اهل سنت نیز آورده‌اند - هذیب التهذیب، ج 2، ص 347)

ج – دیگران:
منظور از دیگران، کسانی هستند که نه تنها اهل تشیع یا تسنن نیستند، بلکه اصلاً مسلمان نبوده و نیستند.
کتاب تاریخ آنگلوساکسون یکی از مهم‌ترین اسناد تاریخی است که از دوران قرون وسطی به جای مانده است. در دائرة المعارف بریتانیکا، در باره این کتاب آمده است: «‌این کتاب ابتدا به فرمان پادشاه آلفرد کبیر در حدود سال 890 میلادی گردآوری شد، و تا اواسط قرن دوازدهم میلادی توسط نویسندگان و مورخین مختلف، وقایع سال‌های بعد به آن افزوده شد. ما فکر می‌کنیم که این کتاب به عنوان کامل‌ترین سند تاریخ بریتانیا از آغاز آن تا دوره حکمفرمایی پادشاه استفن در سال 1154 میلادی باشد. اگرچه این کتاب ممکن است تاریخ فراگیر و بی‌نقصی نباشد، ولی این مساله از ارزش بی‌بدیل آن در به دست آوردن تصویری روشن‌تر از تاریخ هزار سال پیش بریتانیا نمی‌کاهد».

در وقایع نگاری این کتاب آمده است:

A.D. 685 -This year, there was in Britain a bloody rain, and milk and butter were turned to blood.«

ترجمه: (685 میلادی، مصادف با سال 61 هجری قمری) – این سال، سالی بود که در آن در سرتاسر بریتانیا، باران خون بارید، و شیرها و کره‌ها، همه مبدل به خون (خونین) شدند. (لینک به منبع)


سلام علیک 10 محرم 61 هجری قمری مقارن است با 9 اکتبر 680 میلادی یا سه‌شنبه 20 مهر 59 هجری شمسی ، در این کتابی که سایت قرار داده است نوشته سال 685 ولی سایت در ترجمه ی ان سال 285 مرقوم نموده است . باران سرخ بارانی است که به طور نامنظم در سال ۲۰۰۱ در جنوب هند بر زمین نشست. تحقیقات دولت هند نشان داد که علت رنگی شدن باران به دلیل وجود هاگ‌های معلق در هوا یک جلبک دریایی بوده‌است. گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدن گردن مسگری اول اینکه این واقعه در انگلستان اتفاق افتاده است . مردم ان زمان این اعتقاد را داشته اند که بارش باران سرخ حکایت از وقوع واقعه ی شوم دارد. وبعد از بارانی که در سال 685 بارید شاه کنت می میرد و ثانیا اگر سال قمری به درستی به سال میلادی تبدیل شود به سال 680 می رسیم نه سال 685، واقعه کربلا همانطور که اشاره شد در سال 680 میلادی بوده است یعنی باران 5 سال بعد از قیام امام حسین باریده است. ثالثا باران سرخ (خون) هر از چند سال ممکن است ببارد حتی در ایلیاد (هومر)دو بار به ان اشاره شده است و در طول تاریخ بارها تکرار شده است و یک واقعه ی خلاف طبیعت نیست . سایت - جالب است که حضرت زینب علیها السلام به مردم کوفه می فرماید: آیا تعجب کردید که آسمان بر شما خون بارید؟

| 26 آبان 1393 |

 در ترچمه جمله انگلیسی، سال 685 میلادی را به اشتباه سال 285 درج کرده اید. لطفا اصلاح کنید. سایت - با سلام و تشکر فراوان، اصلاح شد

فاطمه | 16 فروردین 1394 | fateme1992.h@gmail.com

 روز عاشورا سال 683 یا 684میلادی میشه

امین | 25 اردیبهشت 1395 |

 دوست عزیز جناب salam.alik7@gmail.com اختلاف 5 سال به این دلیل هست که تاریخ انگلیس 300 سال پس از وقوع حادثه عاشورا نوشته شده و روایات شفاهی هست همچنین سال میلاد بر اثر گذر روز هست ولی سال قمری بر اثر گذر شب هست که این میتونه یک اختلاف 5 ساله رو ایجاد کنه ثانیا دراین کتاب نوشته شیر و کرده تبدیل به خون شد همچنین در کتب اسلامی اومده که این خون آنقدر بر در خانه و لباس ها ماند تا در ها پوسیده شد و لباس ها پاره شد؟ آیا چنین چیزی میتونه بر اثر هاگ هاییک جلبک دریایی باشه؟

تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به «پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات – ایکس شبهه - ‌x-shobhe» می باشد. 
استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.


http://www.x-shobhe.com/shobhe/5536.html
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۵ ، ۲۲:۳۹
مهدی فراحی
🔲🔲 ماجرای نبش قبر حضرت رقیّه(ع) در سال 1242 🔲🔲

◆ ملا محمدهاشم خراسانی (ره) حکایت نبش قبر #حضرت_رقیه سلام الله علیها توسط ایشان به منظور ترمیم قبر و رفع آب‌گرفتگی مضجع شریف حضرت رقیه (س) در سال ۱۲۸۰ هجری،را نقل میکند :

◆ جناب آقا سیّد ابراهیم دمشقی که نَسَبش به سیّد مرتضی علم‌الهدی منتهی می‌شد بعد از نبش قبر حضرت رقیه (س)، مدام از شدت گریه و غصه غش می‌کرد. چون به هوش می‌آمد، قضیه کبودی را برای مردم تعریف می‌کرد😢😢😢

◆می گفت بدن مطهّر ایشان در پارچه سیاهی (چادر یا لباس سیاه) پیچیده و کفن شده بود. بخشی از صورت منّور ایشان را دیدم که هنوز از آثار سیلی، کبود و مجروح بود. سپس به همراه شیون ایشان، صدای ضجه و زاری از مردم بر می‌خواست.😭😭

🔲⏩ اما حکایت :
قبر دچار آب گرفتگی شده بود و علما شیعه درخواست تعمیر قبر مطهر را داشتند.
والی به علماء و صلحاء شام از شیعه و سنّی امر کرد که غسل کنند و لباس‌های پاکیزه بپوشند، به دست هر کس قفل ورودی حرم مطهّر باز شد، همان کس برود و قبر مقدّس او را نبش کند، پیکر را بیرون آورد تا قبر را تعمیر کنند.

صلحاء و بزرگان از شیعه و سنّی در کمال آداب غسل کردند و لباس پاکیزه پوشیدند، قفل به دست هیچ کس باز نشد مگر به دست خود مرحوم سیّد، و چون میان حرم آمدند کلنگ هیچ کدام بر زمین اثر نکرد، مگر به دست سیّد ابراهیم.

حرم را قُرق کردند و لحد را شکافتند. دیدند بدن نازنین حضرت رقیه سلام‌الله علیها، میان لحد و کفن صحیح و سالم است اما آب زیادی میان لحد جمع شده است.

سیّدابراهیم در قبر رفت، همین که خشت بالای سر را برداشت دیدند
😢سیّد افتاد. زیر بغلش را گرفتند،
😭😭هی می‌گفت: «ای وای بر من.. وای بر من.. 😭😭
به ما گفته بودند یزید لعنةالله علیه، زن غسّاله و کفن فرستاده
ولی اکنون فهمیدم دروغ بوده، چون دختر با پیراهن خودش دفن شده. من بدن را منتقل نمی‌کنم، می‌ترسم بدن را منتقل کنم و دیگر به عنوان "رقیّه بنت الحسین" شناخته نشود و من نتوانم جواب بدهم.

سیّد بدن شریف را از میان لحد بیرون آورد و بر روی زانوی خود نهاد و سه روز بدین گونه بالای زانو خود نگه داشت و گریه می‌کرد تا اینکه قبر را تعمیر کردند.😭😭

وقت نماز که می شد سیّد بدن حضرت را بالای جایی پاکیزه می‌گذاشت. پس از فراغ از نماز برمی‌داشت و بر زانو می‌نهاد، تا اینکه از تعمیر قبر و لحد فارغ شدند، سید بدن را دفن کرد.
و از معجزه آن حضرت این که سیّد در این سه روز احتیاج به غذا و آب و تجدید وضو پیدا نکرد و چون خواست بدن را دفن کند دعا کرد که خداوند پسری به او عطا فرماید.
دعای سیّد به اجابت رسید و در سن پیری خداوند پسری به او لطف فرمود که نام او را "سیّد مصطفی" گذاشت.
آنگاه والی واقعه را به سلطان عبدالحمید عثمانی نوشت؛ او هم تولیت زینبیّه و مرقد شریف حضرت رقیّه و امّ کلثوم و سکینه را به سید ابراهیم واگذار کرد.

این قضیه در سال 1242 هجری شمسی رخ داده و در کتاب «معالی» هم این قضیّه مجملاً نقل شده و در آخر اضافه کرده است:
«فَنزلَ فی قبرها و وَضع علیها ثوباً لفَّها فیه و أخْرجها، فإذا هی بنتٌ صغیرةٌ دُونَ البُلوغِ و کانَ متْنُها مجروحةً مِنْ کثرةِ الضَّرب»
« آن سیّد جلیل وارد قبر شد و پارچه ای بر او پیچید و او را خارج نمود، دختر کوچکی بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده، و پشت شریفش از زیادی ضربات مجروح بود.»😭😭

پس از درگذشت سیّد ابراهیم، تولیت آن مشاهد مشرفه به پسرش سیّد مصطفی و بعد از او به فرزندش سیّد عبّاس رسید.فرزندان سیّد ابراهیم دمشقی معروف و مشهور به "مستجاب الدعوه هستند

این موضوع پیش از این به صورت روضه‌خوانی از سوی حجت‌الاسلام سید حسین مؤمنی و حجت‌الاسلام سید عبدالله فاطمی‌نیا، در حرم مطهر امام رضا(ع) خوانده شده و مورد تأیید علما نیز قرار گرفته است.

📚 منابع روایت؛
منتخب التواریخ، صفحه ۳۸۸.
اسرار الشهادة، صفحه ٤٠٦.
مقتل جامع مقدم، جلد ۲، صفحه ۲۰۸.
تراجم اعلام النساء، جلد ۲،
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۵ ، ۰۵:۴۴
مهدی فراحی
««مسجد براثا و کرامات امام علی(ع)»»
*سال ۳۸ هجری هنگامی که امیرمؤمنان از جنگ نهروان به سوی کوفه باز می گشتند، در بین راه نزدیک صومعه براثا اطراق کردند.
*راهبی که در آنجا عبادت می کرد با دیدن امام علی از صومعه خود پایین آمد و به امام علی عرضه داشت: اسلام را به من بشناسان؛ چرا که وصف تو را در کتاب انجیل دیده‌ام و خوانده‌ام که تو در سرزمین براثا، خانه حضرت مریم و زمین حضرت عیسی(ع) فرود می‌آیی
*سپس امیرمؤمنان پای خود را به شدت به زمین کوبیدند و ناگاه چشمه ای ظاهر شد امام فرمودند: این همان چشمه‌ای است که برای حضرت مریم از زمین جوشید.
*سپس امر فرمودند، که مقداری آن طرفتر چاهی حفر کردند و سنگ سفید رنگی آشکار شد. حضرت فرمودند: حضرت مریم، حضرت عیسی را بر روی همین سنگ به دنیا آورد و در همین جا نماز خواند.
*سپس آن سنگ را در جانب قبله نصب کردند و به سوی آن نماز گزاردند و چهار روز در آنجا اقامت فرمودند.
**امروزه در همین مکان که در سه کیلومتری مرکز بغداد است، مسجدی به نام براثا واقع شده است که دارای فضیلت زیادی است
★منبع
https://fa.m.wikipedia.org/wiki/
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۵۶
مهدی فراحی
««کافر مستجاب الدعوه»»
*حارث بن نعمان فهرى بعد از بلاغ امامت مولا علی در غدیر خم، خدمت رسول الله آمد و گفت:
*از ناحیه پروردگارت هر دستوری به ما دادی قبول کردیم.
*اینک آمده‏ام از تو بپرسم داستان سرورى و امامت پسر عمویت از ناحیه خود تو است یا از ناحیه خداست؟
*رسول اللَّه فرمود: سوگند به خدایى که جز او معبودى نیست! آن نیز مانند همه دستوراتم از ناحیه خداست.
*حارث گفت: بار الها! اگر این مطلب حق است و از ناحیه تو است، سنگى از آسمان بر ما بباران، و یا عذابى دردناک بر ما نازل کن.
*هنوز حارث به شترش نرسیده بود که خدا او را هدف سنگ ریزه‏اى قرار داد به طورى که از فرق سرش فرو رفت و از پائین تنش بیرون آمده و هلاکش ساخت.
*دو آیه" سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ. لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ" از سوره معارج درباره این اتفاق نازل شد.

★منبع: تفسیر المنار، ج4،ص464 به نقل از تفسیر ثعلبی.
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۴۶
مهدی فراحی