با ولایت تا شهادت

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

با ولایت تا شهادت

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۲۴ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

*سوال:
بارش خون در روز عاشورا – آیا واقعاً روز عاشورا از آسمان خون بارید و خاک و سنگ خون گریست، یا این تعابیر استعاره است، یا مربوط به عالم غیب می‌باشد – چه سندی می‌توان ارائه داد؟ اگر چنین بود، چرا ایمان نیاوردند؟

*جواب پایگاه ایکس شبهه
خیر. استعاره نیست، بلکه واقعاً از آسمان خون بارید. البته منظور این نیست که خونی با ترکیبات خون انسان بارید، بالاخره آب ترکیب خودش را دارد و سنگ و خاک هم ترکیب خودشان را دارند. بلکه منظور این است که خونین فام (به رنگ خون) شدند.

در مورد "سند"های تاریخی در وقایع گذشته (در هر موردی)، نظر به این که معمولاً منکران حتی بدون رجوع و تحقیق پیرامون صحت و سقم یک گزاره‌ی تاریخی، به راحتی می‌گویند: "ما قبول نداریم"، به تناسب مخاطبین [شیعه، سنی و دیگران]، به دسته سند می‌توانید استناد نمایید:

الف – شیعیان:
برای ما شیعیان، کلام معصوم حجت است، خواه در احکام باشد و یا در نقل گزاره‌های تاریخی. لذا سعی حدیث شناسان در علم حدیث و علم رجال و نیز مورخین، بر این است که اسناد و ناقلین را بررسی کنند تا مطمئن شوند که جمله بیان شده، عین آن مطلبی است که معصوم علیه‌السلام فرموده است. و در این باب احادیث موثق بسیاری وجود دارد. از جمله:

حضرت زینب علیهاالسلام در بیانات خود خطاب به اهل کوفه و سرزنش آنها فرمودند: «أفَعَجِبتُم أن مَطَرت السّماء دِما؟ و لعذاب الاخره اخزی و انتم لا تنصرون» (خطبه کوفه)
ترجمه: آیا تعجب می‌کنید که از آسمان قطره‌های خون بر زمین می چکد؟ اما بدانید که خواری و عذاب رستاخیز سخت تر خواهد بود و برای شما یار و کمک رسانی نخواهد بود.
و البته روایاتی که دلالت بر خون گریستن آسمان و سنگ و خاک دارد، در بیانات نورانی ائمه اطهار، از جمله امام رضا علیه السلام بسیار است.

ب – اهل سنّت:
برای اهل سنّت نیز باید آن چه در کتب معتبر خودشان آمده و به ویژه هر سخنی که با مستندات شیعی و اقوال اهل عصمت علیهم‌السلام نیز تطابق دارد، حجت باشد، چرا که از یک سو علمای اهل سنّت بر آن تصدیق کردند و از سوی دیگر هیچ اختلافی در آن نیست.
این ماجرا که جبرئیل خاک قبر سیدالشهداء علیه‌السلام را برای رسول الله صلی الله علیه و آله آورد و ایشان آن را لمس کرده، بوییدند و بوسیده‌اند و ...، در مستندات موثق حدیثی و تاریخی اهل سنت و شیعه به تواتر نقل شده است. در حدیثی که از ابن عباس نقل شده آمده است: بوی خوشی از آن خاک که جبرئیل برای پیامبر آورد به مشام می‌رسید که خداوند به برکت اینکه آنجا محل دفن امام حسین علیه السلام خواهد شد این خصوصیت را در آن قرار داده است  .
شیعه و سنی نقل کرده‌اند: «این خاک در نزد ام سلمه بود تا روز شهادت حضرت امام حسین علیه السلام که تبدیل به خون شد و ام سلمه فهمید که حضرت حسین علیه السلام به شهادت رسیده‌اند.» (حاکم نیشابوری این روایت را در کتاب مستدر خود آورده است و بیش از 12 تن از علما و محدثین اهل سنت نیز آورده‌اند - هذیب التهذیب، ج 2، ص 347)

ج – دیگران:
منظور از دیگران، کسانی هستند که نه تنها اهل تشیع یا تسنن نیستند، بلکه اصلاً مسلمان نبوده و نیستند.
کتاب تاریخ آنگلوساکسون یکی از مهم‌ترین اسناد تاریخی است که از دوران قرون وسطی به جای مانده است. در دائرة المعارف بریتانیکا، در باره این کتاب آمده است: «‌این کتاب ابتدا به فرمان پادشاه آلفرد کبیر در حدود سال 890 میلادی گردآوری شد، و تا اواسط قرن دوازدهم میلادی توسط نویسندگان و مورخین مختلف، وقایع سال‌های بعد به آن افزوده شد. ما فکر می‌کنیم که این کتاب به عنوان کامل‌ترین سند تاریخ بریتانیا از آغاز آن تا دوره حکمفرمایی پادشاه استفن در سال 1154 میلادی باشد. اگرچه این کتاب ممکن است تاریخ فراگیر و بی‌نقصی نباشد، ولی این مساله از ارزش بی‌بدیل آن در به دست آوردن تصویری روشن‌تر از تاریخ هزار سال پیش بریتانیا نمی‌کاهد».

در وقایع نگاری این کتاب آمده است:

A.D. 685 -This year, there was in Britain a bloody rain, and milk and butter were turned to blood.«

ترجمه: (685 میلادی، مصادف با سال 61 هجری قمری) – این سال، سالی بود که در آن در سرتاسر بریتانیا، باران خون بارید، و شیرها و کره‌ها، همه مبدل به خون (خونین) شدند. (لینک به منبع)


سلام علیک 10 محرم 61 هجری قمری مقارن است با 9 اکتبر 680 میلادی یا سه‌شنبه 20 مهر 59 هجری شمسی ، در این کتابی که سایت قرار داده است نوشته سال 685 ولی سایت در ترجمه ی ان سال 285 مرقوم نموده است . باران سرخ بارانی است که به طور نامنظم در سال ۲۰۰۱ در جنوب هند بر زمین نشست. تحقیقات دولت هند نشان داد که علت رنگی شدن باران به دلیل وجود هاگ‌های معلق در هوا یک جلبک دریایی بوده‌است. گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدن گردن مسگری اول اینکه این واقعه در انگلستان اتفاق افتاده است . مردم ان زمان این اعتقاد را داشته اند که بارش باران سرخ حکایت از وقوع واقعه ی شوم دارد. وبعد از بارانی که در سال 685 بارید شاه کنت می میرد و ثانیا اگر سال قمری به درستی به سال میلادی تبدیل شود به سال 680 می رسیم نه سال 685، واقعه کربلا همانطور که اشاره شد در سال 680 میلادی بوده است یعنی باران 5 سال بعد از قیام امام حسین باریده است. ثالثا باران سرخ (خون) هر از چند سال ممکن است ببارد حتی در ایلیاد (هومر)دو بار به ان اشاره شده است و در طول تاریخ بارها تکرار شده است و یک واقعه ی خلاف طبیعت نیست . سایت - جالب است که حضرت زینب علیها السلام به مردم کوفه می فرماید: آیا تعجب کردید که آسمان بر شما خون بارید؟

| 26 آبان 1393 |

 در ترچمه جمله انگلیسی، سال 685 میلادی را به اشتباه سال 285 درج کرده اید. لطفا اصلاح کنید. سایت - با سلام و تشکر فراوان، اصلاح شد

فاطمه | 16 فروردین 1394 | fateme1992.h@gmail.com

 روز عاشورا سال 683 یا 684میلادی میشه

امین | 25 اردیبهشت 1395 |

 دوست عزیز جناب salam.alik7@gmail.com اختلاف 5 سال به این دلیل هست که تاریخ انگلیس 300 سال پس از وقوع حادثه عاشورا نوشته شده و روایات شفاهی هست همچنین سال میلاد بر اثر گذر روز هست ولی سال قمری بر اثر گذر شب هست که این میتونه یک اختلاف 5 ساله رو ایجاد کنه ثانیا دراین کتاب نوشته شیر و کرده تبدیل به خون شد همچنین در کتب اسلامی اومده که این خون آنقدر بر در خانه و لباس ها ماند تا در ها پوسیده شد و لباس ها پاره شد؟ آیا چنین چیزی میتونه بر اثر هاگ هاییک جلبک دریایی باشه؟

تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به «پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات – ایکس شبهه - ‌x-shobhe» می باشد. 
استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.


http://www.x-shobhe.com/shobhe/5536.html
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۵ ، ۲۲:۳۹
مهدی فراحی
یا عبارت «إنّ الحسین مصباح الهدى و سفینة النجاة» حدیث و یا برگرفته از حدیث است؟

عقیق:

پرسش

تمام حدیث «ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة» چیست؟

پاسخ اجمالی

قبل از بیان متن حدیث، تذکر این نکته ضروری است که جمله معروف: «ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة»، با این تعبیر در منابع حدیثی دست اول نیامده است. آنچه در متون دست اول آمده دو تعبیر است با این متن: «إِنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ فِی السَّمَاءِ أَکْبَرُ مِنْهُ فِی الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمَکْتُوبٌ عَنْ یَمِینِ عَرْشِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِصْبَاحُ هُدًى وَ سَفِینَةُ نَجَاةٍ»[1] و «إِنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ فِی السَّمَاءِ أَکْبَرُ مِنْهُ فِی الْأَرْضِ فَإِنَّهُ مَکْتُوبٌ عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ مِصْبَاحٌ هَادٍ وَ سَفِینَةُ نَجَاة».[2]
اما تعبیر «إنّ الحسین مصباح الهدى و سفینة النجاة»،[3] از سید هاشم بحرانی، متوفای 1107 ق، در کتاب‏ مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر، مطرح شده است که شاید نقل به معنا باشد.
آنچه را که ما در این‌جا آورده‌ایم متنی است که در کتاب عیون اخبار الرضا(ع) نقل شده است:
«حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ ثَابِتٍ الدَّوَالِینِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ بِمَدِینَةِ السَّلَامِ سَنَةَ اثْنَتَیْنِ وَ خَمْسِینَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ. قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ الصَّمَدِ الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَاصِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (ع) قَالَ:
دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ عِنْدَهُ أُبَیُّ بْنُ کَعْبٍ فَقَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ (ص) مَرْحَباً بِکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یَا زَیْنَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ قَالَ لَهُ أُبَیٌّ وَ کَیْفَ یَکُونُ یَا رَسُولَ اللَّهِ (ص) زَیْنَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ أَحَدٌ غَیْرُکَ قَالَ‏ یَا أُبَیُّ وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً إِنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ فِی السَّمَاءِ أَکْبَرُ مِنْهُ فِی الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمَکْتُوبٌ عَنْ یَمِینِ عَرْشِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِصْبَاحُ هُدًى وَ سَفِینَةُ نَجَاةٍ وَ إِمَامٌ غَیْرُ وَهْنٍ وَ عِزٌّ وَ فَخْرٌ وَ عِلْمٌ وَ ذُخْرٌ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَکَّبَ فِی صُلْبِهِ نُطْفَةً طَیِّبَةً مُبَارَکَةً زَکِیَّةً وَ لَقَدْ لُقِّنَ دَعَوَاتٍ مَا یَدْعُو بِهِنَّ مَخْلُوقٌ إِلَّا حَشَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَعَهُ وَ کَانَ شَفِیعَهُ فِی آخِرَتِهِ وَ فَرَّجَ اللَّهُ عَنْهُ کَرْبَهُ وَ قَضَى بِهَا دَیْنَهُ وَ یَسَّرَ أَمْرَهُ وَ أَوْضَحَ سَبِیلَهُ وَ قَوَّاهُ عَلَى عَدُوِّهِ وَ لَمْ یَهْتِکْ سِتْرَهُ.
فَقَالَ لَهُ أُبَیُّ بْنُ کَعْبٍ وَ مَا هَذِهِ الدَّعَوَاتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ (ص) قَالَ تَقُولُ إِذَا فَرَغْتَ مِنْ صَلَاتِکَ وَ أَنْتَ قَاعِدٌ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِکَلِمَاتِکَ وَ مَعَاقِدِ عَرْشِکَ وَ سُکَّانِ سَمَاوَاتِکَ وَ أَنْبِیَائِکَ وَ رُسُلِکَ أَنْ تَسْتَجِیبَ لِی فَقَدْ رَهِقَنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً فَأَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَ لِی مِنْ أَمْرِی یُسْراً فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُسَهِّلُ أَمْرَکَ وَ یَشْرَحُ صَدْرَکَ وَ یُلَقِّنُکَ شَهَادَةَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عِنْدَ خُرُوجِ نَفْسِکَ.
قَالَ لَهُ أُبَیٌّ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَمَا هَذِهِ النُّطْفَةُ الَّتِی فِی صُلْبِ حَبِیبِی الْحُسَیْنِ قَالَ مَثَلُ هَذِهِ النُّطْفَةِ کَمَثَلِ الْقَمَرِ وَ هِیَ نُطْفَةُ تَبْیِینٍ وَ بَیَانٍ یَکُونُ مَنِ اتَّبَعَهُ رَشِیداً وَ مَنْ ضَلَّ عَنْهُ هَوِیّاً قَالَ فَمَا اسْمُهُ وَ مَا دُعَاؤُهُ قَالَ اسْمُهُ عَلِیٌّ وَ دُعَاؤُهُ یَا دَائِمُ یَا دَیْمُومُ یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ یَا کَاشِفَ الْغَمِّ وَ یَا فَارِجَ الْهَمِّ وَ یَا بَاعِثَ الرُّسُلِ وَ یَا صَادِقَ الْوَعْدِ مَنْ دَعَا بِهَذَا الدُّعَاءِ حَشَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَعَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ کَانَ قَائِدَهُ إِلَى الْجَنَّةِ.
فَقَالَ لَهُ أُبَیٌّ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَهَلْ لَهُ مِنْ خَلَفٍ وَ وَصِیٍّ قَالَ نَعَمْ لَهُ مَوَارِیثُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ قَالَ مَا مَعْنَى مَوَارِیثِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ. یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الْقَضَاءُ بِالْحَقِّ وَ الْحُکْمُ بِالدِّیَانَةِ وَ تَأْوِیلُ الْأَحْکَامِ وَ بَیَانُ مَا یَکُونُ قَالَ فَمَا اسْمُهُ قَالَ اسْمُهُ مُحَمَّدٌ وَ إِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَتَسْتَأْنِسُ بِهِ فِی السَّمَاوَاتِ وَ یَقُولُ فِی دُعَائِهِ، اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ لِی عِنْدَکَ رِضْوَانٌ وَ وُدٌّ فَاغْفِرْ لِی وَ لِمَنْ تَبِعَنِی مِنْ إِخْوَانِی وَ شِیعَتِی وَ طَیِّبْ مَا فِی صُلْبِی فَرَکَّبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی صُلْبِهِ نُطْفَةً طَیِّبَةً مُبَارَکَةً زَکِیَّةً وَ أَخْبَرَنِی جَبْرَئِیلُ (ع) أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ طَیَّبَ هَذِهِ النُّطْفَةَ وَ سَمَّاهَا عِنْدَهُ جَعْفَراً وَ جَعَلَهُ هَادِیاً مَهْدِیّاً رَاضِیاً مَرْضِیّاً یَدْعُو رَبَّهُ فَیَقُولُ فِی دُعَائِهِ یَا دَانٍ غَیْرَ مُتَوَانٍ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ اجْعَلْ لِشِیعَتِی مِنَ النَّارِ وِقَاءً وَ لَهُمْ عِنْدَکَ رِضًى وَ اغْفِرْ ذُنُوبَهُمْ وَ یَسِّرْ أُمُورَهُمْ وَ اقْضِ دُیُونَهُمْ وَ اسْتُرْ عَوْرَاتِهِمْ وَ هَبْ لَهُمُ الْکَبَائِرَ الَّتِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ یَا مَنْ لَا یَخَافُ الضَّیْمَ وَ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ اجْعَلْ لِی مِنْ کُلِّ غَمٍّ فَرَجاً. مَنْ دَعَا بِهَذَا الدُّعَاءِ حَشَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَبْیَضَ الْوَجْهِ مَعَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ إِلَى الْجَنَّةِ.
یَا أُبَیُّ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى رَکَّبَ عَلَى هَذِهِ النُّطْفَةِ نُطْفَةً زَکِیَّةً مُبَارَکَةً طَیِّبَةً أَنْزَلَ عَلَیْهَا الرَّحْمَةَ وَ سَمَّاهَا عِنْدَهُ مُوسَى.
قَالَ لَهُ أُبَیٌّ یَا رَسُولَ اللَّهِ کَأَنَّهُمْ یَتَوَاصَفُونَ وَ یَتَنَاسَلُونَ وَ یَتَوَارَثُونَ وَ یَصِفُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً قَالَ وَصَفَهُمْ لِی جَبْرَئِیلُ عَنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ جَلَّ جَلَالُهُ قَالَ فَهَلْ لِمُوسَى مِنْ دَعْوَةٍ یَدْعُو بِهَا سِوَى دُعَاءِ آبَائِهِ قَالَ نَعَمْ یَقُولُ فِی دُعَائِهِ یَا خَالِقَ الْخَلْقِ وَ یَا بَاسِطَ الرِّزْقِ وَ فَالِقَ الْحَبِّ وَ النَّوَى وَ بَارِئَ النَّسَمِ وَ مُحْیِیَ الْمَوْتَى وَ مُمِیتَ الْأَحْیَاءِ وَ دَائِمَ الثَّبَاتِ وَ مُخْرِجَ النَّبَاتِ افْعَلْ بِی مَا أَنْتَ أَهْلُهُ. مَنْ دَعَا بِهَذَا الدُّعَاءِ قَضَى اللَّهُ تَعَالَى حَوَائِجَهُ وَ حَشَرَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَعَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَکَّبَ فِی صُلْبِهِ نُطْفَةً مُبَارَکَةً زَکِیَّةً رَضِیَّةً مَرْضِیَّةً وَ سَمَّاهَا عِنْدَهُ عَلِیّاً یَکُونُ لِلَّهِ تَعَالَى فِی خَلْقِهِ رَضِیّاً فِی عِلْمِهِ وَ حُکْمِهِ وَ یَجْعَلُهُ حُجَّةً لِشِیعَتِهِ یَحْتَجُّونَ بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لَهُ دُعَاءٌ یَدْعُو بِهِ اللَّهُمَّ أَعْطِنِی الْهُدَى وَ ثَبِّتْنِی عَلَیْهِ وَ احْشُرْنِی عَلَیْهِ آمِناً أَمْنَ مَنْ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِ وَ لَا حُزْنٌ وَ لَا جَزَعٌ إِنَّکَ أَهْلُ التَّقْوى‏ وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَکَّبَ فِی‏ صُلْبِهِ نُطْفَةً مُبَارَکَةً طَیِّبَةً زَکِیَّةً رَضِیَّةً مَرْضِیَّةً وَ سَمَّاهَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ فَهُوَ شَفِیعُ شِیعَتِهِ وَ وَارِثُ عِلْمِ جَدِّهِ لَهُ عَلَامَةٌ بَیِّنَةٌ وَ حُجَّةٌ ظَاهِرَةٌ إِذَا وُلِدَ یَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَ یَقُولُ فِی دُعَائِهِ یَا مَنْ لَا شَبِیهَ لَهُ وَ لَا مِثَالَ أَنْتَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ وَ لَا خَالِقَ إِلَّا أَنْتَ تُفْنِی الْمَخْلُوقِینَ وَ تَبْقَى أَنْتَ حَلُمْتَ عَمَّنْ عَصَاکَ وَ فِی الْمَغْفِرَةِ رِضَاکَ. مَنْ دَعَا بِهَذَا الدُّعَاءِ کَانَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ شَفِیعَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى رَکَّبَ فِی صُلْبِهِ نُطْفَةً لَا بَاغِیَةً وَ لَا طَاغِیَةً بَارَّةً مُبَارَکَةً طَیِّبَةً طَاهِرَةً سَمَّاهَا عِنْدَهُ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ فَأَلْبَسَهَا السَّکِینَةَ وَ الْوَقَارَ وَ أَوْدَعَهَا الْعُلُومَ وَ کُلَّ سِرٍّ مَکْتُومٍ مَنْ لَقِیَهُ وَ فِی صَدْرِهِ شَیْ‏ءٌ أَنْبَأَهُ بِهِ وَ حَذَّرَهُ مِنْ عَدُوِّهِ وَ یَقُولُ فِی دُعَائِهِ یَا نُورُ یَا بُرْهَانُ یَا مُنِیرُ یَا مُبِینُ یَا رَبِّ اکْفِنِی شَرَّ الشُّرُورِ وَ آفَاتِ الدُّهُورِ وَ أَسْأَلُکَ النَّجَاةَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ. مَنْ دَعَا بِهَذَا الدُّعَاءِ کَانَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ شَفِیعَهُ وَ قَائِدَهُ إِلَى الْجَنَّةِ وَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى رَکَّبَ فِی صُلْبِهِ نُطْفَةً وَ سَمَّاهَا عِنْدَهُ الْحَسَنَ فَجَعَلَهُ نُوراً فِی بِلَادِهِ وَ خَلِیفَةً فِی أَرْضِهِ وَ عِزّاً لِأُمَّةِ جَدِّهِ وَ هَادِیاً لِشِیعَتِهِ وَ شَفِیعاً لَهُمْ عِنْدَ رَبِّهِ وَ نَقِمَةً عَلَى مَنْ خَالَفَهُ وَ حُجَّةً لِمَنْ وَالاهُ وَ بُرْهَاناً لِمَنِ اتَّخَذَهُ إِمَاماً یَقُولُ فِی دُعَائِهِ یَا عَزِیزَ الْعِزِّ فِی عِزِّهِ مَا أَعَزَّ عَزِیزَ الْعِزِّ فِی عِزِّهِ یَا عَزِیزُ أَعِزَّنِی بِعِزِّکَ وَ أَیِّدْنِی بِنَصْرِکَ وَ أَبْعِدْ عَنِّی هَمَزَاتِ الشَّیَاطِینِ وَ ادْفَعْ عَنِّی بِدَفْعِکَ وَ امْنَعْ عَنِّی بِمَنْعِکَ وَ اجْعَلْنِی مِنْ خِیَارِ خَلْقِکَ یَا وَاحِدُ یَا أَحَدُ یَا فَرْدُ یَا صَمَدُ. مَنْ دَعَا بِهَذَا الدُّعَاءِ حَشَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَعَهُ وَ نَجَّاهُ مِنَ النَّارِ وَ لَوْ وَجَبَتْ عَلَیْهِ وَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى رَکَّبَ فِی صُلْبِ الْحَسَنِ نُطْفَةً مُبَارَکَةً زَکِیَّةً طَیِّبَةً طَاهِرَةً مُطَهَّرَةً یَرْضَى بِهَا کُلُّ مُؤْمِنٍ مِمَّنْ قَدْ أَخَذَ اللَّهُ تَعَالَى مِیثَاقَهُ فِی الْوَلَایَةِ وَ یَکْفُرُ بِهَا کُلُّ جَاحِدٍ فَهُوَ إِمَامٌ تَقِیٌّ نَقِیٌّ سَارٌّ مَرْضِیٌّ هادی [هَادٍ] مَهْدِیٌّ یَحْکُمُ بِالْعَدْلِ وَ یَأْمُرُ بِهِ یُصَدِّقُ اللَّهَ تَعَالَى وَ یُصَدِّقُهُ اللَّهُ تَعَالَى فِی قَوْلِهِ یَخْرُجُ‏ مِنْ تِهَامَةَ حِینَ تَظْهَرُ الدَّلَائِلُ وَ الْعَلَامَاتُ وَ لَهُ کُنُوزٌ لَا ذَهَبٌ وَ لَا فِضَّةٌ إِلَّا خُیُولٌ مُطَهَّمَةٌ وَ رِجَالٌ مُسَوَّمَةٌ یَجْمَعُ اللَّهُ تَعَالَى لَهُ مِنْ أَقَاصِی الْبِلَادِ عَلَى عِدَّةِ أَهْلِ بَدْرٍ ثَلَاثِمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ رَجُلًا مَعَهُ صَحِیفَةٌ مَخْتُومَةٌ فِیهَا عَدَدُ أَصْحَابِهِ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَنْسَابِهِمْ وَ بُلْدَانِهِمْ وَ طَبَائِعِهِمْ وَ حُلَاهُمْ وَ کُنَاهُمْ کَدَّادُونَ مُجِدُّونَ فِی طَاعَتِهِ.
فَقَالَ لَهُ أُبَیٌّ وَ مَا دَلَائِلُهُ وَ عَلَامَاتُهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ لَهُ عَلَمٌ إِذَا حَانَ وَقْتُ خُرُوجِهِ انْتَشَرَ ذَلِکَ الْعَلَمُ مِنْ نَفْسِهِ وَ أَنْطَقَهُ اللَّهُ تَعَالَى فَنَادَاهُ الْعَلَمُ اخْرُجْ یَا وَلِیَّ اللَّهِ فَاقْتُلْ أَعْدَاءَ اللَّهِ وَ هُمَا رَایَتَانِ وَ عَلَامَتَانِ وَ لَهُ سَیْفٌ مُغْمَدٌ فَإِذَا حَانَ وَقْتُ خُرُوجِهِ اخْتَلَعَ ذَلِکَ السَّیْفُ مِنْ غِمْدِهِ وَ أَنْطَقَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَنَادَاهُ السَّیْفُ اخْرُجْ یَا وَلِیَّ اللَّهِ فَلَا یَحِلُّ لَکَ أَنْ تَقْعُدَ عَنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ فَیَخْرُجُ وَ یَقْتُلُ أَعْدَاءَ اللَّهِ حَیْثُ ثَقِفَهُمْ وَ یُقِیمُ حُدُودَ اللَّهِ وَ یَحْکُمُ بِحُکْمِ اللَّهِ یَخْرُجُ جَبْرَئِیلُ (ع) عَنْ یَمِینِهِ وَ مِیکَائِیلُ عَنْ یَسَارِهِ وَ سَوْفَ تَذْکُرُونَ مَا أَقُولُ لَکُمْ وَ لَوْ بَعْدَ حِینٍ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ تَعَالَى عَزَّ وَ جَلَّ یَا أُبَیُّ طُوبَى لِمَنْ لَقِیَهُ وَ طُوبَى لِمَنْ أَحَبَّهُ وَ طُوبَى لِمَنْ قَالَ بِهِ یُنْجِیهِمُ اللَّهُ بِهِ مِنَ الْهَلَکَةِ وَ بِالْإِقْرَارِ بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ بِجَمِیعِ الْأَئِمَّةِ یَفْتَحُ اللَّهُ لَهُمُ الْجَنَّةَ مَثَلُهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَثَلِ الْمِسْکِ الَّذِی یَسْطَعُ رِیحُهُ وَ لَا یَتَغَیَّرُ أَبَداً وَ مَثَلُهُمْ فِی السَّمَاءِ کَمَثَلِ الْقَمَرِ الْمُنِیرِ الَّذِی لَا یُطْفَى نُورُهُ أَبَداً.
قَالَ أُبَیٌّ یَا رَسُولَ اللَّهِ کَیْفَ بَیَانُ حَالِ هَؤُلَاءِ الْأَئِمَّةِ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ‏ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْزَلَ عَلَیَّ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ صَحِیفَةً اسْمُ کُلِّ إِمَامٍ عَلَى خَاتَمِهِ وَ صِفَتُهُ فِی صَحِیفَتِه‏».[4]
ترجمه:
على بن عاصم از امام جواد(ع) و آن حضرت نیز به واسطه پدران بزرگوار خود از امام حسین(ع) چنین نقل فرمودند: روزى به خدمت جدّم رسول خدا(ص) رسیدم، ابىّ بن کعب نیز در آن‌جا حضور داشت. رسول خدا فرمودند: خوش آمدى اى أبا عبد اللَّه! اى زینت بخش آسمان‌ها و زمین‌‏ها. ابىّ پرسید: چگونه ممکن است کسى غیر از شما زینت بخش آسمان‌ها و زمین‌‏ها باشد؟ حضرت فرمودند: قسم به خدایى که به حقّ مرا پیامبر فرموده است، [مقام‏] حسین بن على در آسمان بالاتر از [مقام‏] او در زمین است، و در طرف راست عرش الهى در باره او چنین نوشته شده است: چراغ هدایت و کشتى نجات، امام استوار، مایه عزّت و افتخار و [دریاى‏] علم و گنجینه. خداوند در صلب او نطفه‌‏اى پاک و پاکیزه و مبارک قرار داده است. دعاهایى به او تعلیم داده شده است که اگر هر مخلوقى آنها را بخواند خداوند- عزّ و جلّ- وى را به همراه او (امام حسین) محشور مى‌‏فرماید و در آخرت [حسین‏] شفیع او خواهد بود، و خداوند ناراحتى او را برطرف خواهد کرد، و به واسطه آن دعاها دین او را اداء کرده، کارش را آسان مى‌‏گرداند و راهش را روشن کرده، او را در مقابل دشمن، قوى مى‏‌گرداند، و عیوب او را آشکار نخواهد کرد.
ابىّ پرسید: یا رسول اللَّه این دعاها چیست؟ حضرت فرمودند: بعد از این‌که از نمازت فارغ شدى در حالى‌که هنوز در جایت نشستى، این دعاها را بخوان:
«اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِکَلِمَاتِکَ وَ مَعَاقِدِ عَرْشِکَ وَ سُکَّانِ سَمَاوَاتِکَ وَ أَنْبِیَائِکَ وَ رُسُلِکَ أَنْ تَسْتَجِیبَ لِی فَقَدْ رَهِقَنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً فَأَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَ لِی مِنْ أَمْرِی یُسْراً» (یعنى خداوندا! به حقّ کلماتت و به حقّ آنچه عرشت را عزّت بخشیده است و به حقّ ساکنان آسمان‌هایت و به حقّ أنبیا و پیامبرانت از تو مى‏‌خواهم که دعاى‏ مرا مستجاب کنى؛ زیرا که در کارهایم سختى بر من روآورده؛ لذا از تو مى‌‏خواهم بر محمّد و آل محمّد درود فرستى و براى من در امور و کارهایم آسانى و راحتى قرار دهى).
خداوند، با خواندن این دعاها، کارت را آسان مى‏‌گرداند و به تو شرح صدر مرحمت مى‌‏فرماید و در زمان مرگ شهادت به وحدانیّت خود (یعنى لا اله الّا اللَّه گفتن) را به تو تلقین خواهد کرد.
ابىّ پرسید: یا رسول اللَّه! این نطفه که در صلب حبیب من حسین قرار دارد، چیست؟ فرمودند: مثَل این نطفه، مثل ماه است، و آن، نطفه پسران و دختران است. هر کس از او پیروى کند به رشد و تعالى مى‌‏رسد و هر کس از او پیروى نکند، در گمراهى افتاده، به ضلالت مى‌‏رسد. ابىّ گفت: نام او و دعاى او چیست؟ حضرت فرمودند: نامش علىّ است و دعایش چنین است:
«یا دائم یا دیموم یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ یَا کَاشِفَ الْغَمِّ وَ یَا فَارِجَ الْهَمِّ وَ یَا بَاعِثَ الرُّسُلِ وَ یَا صَادِقَ الْوَعْدِ مَنْ دَعَا بِهَذَا الدُّعَاءِ حَشَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَعَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ کَانَ قَائِدَهُ إِلَى الْجَنَّةِ». (یعنى: اى دائم همیشگى، اى زنده پا برجا، اى که همّ و غمّ را برطرف مى‌‏کنى، اى مبعوث ‏کننده پیامبران، اى که در وعده‌‏هایت همیشه صادق بوده و هستى).
هر کس خدا را به این دعا بخواند خداوند- عزّ و جلّ- او را با علىّ بن الحسین محشور مى‌‏گرداند، و علىّ بن الحسین راهنما و پیشواى او به سوى بهشت خواهد بود.
ابىّ پرسید: یا رسول اللَّه! آیا او وصىّ و جانشینى خواهد داشت؟ حضرت فرمودند: بله، میراث آسمان‌ها و زمین متعلّق به او است.
ابىّ سؤال کرد: میراث آسمان‌ها و زمین یعنى چه؟ حضرت فرمودند: قضاوت به حقّ، حکم نمودن بر اساس دین و دیانت، تأویل أحکام و بیان کردن وقایع آینده.
أبىّ گفت: نامش چیست؟ حضرت فرمودند: اسمش محمّد است و در آسمان‌ها، مونس ملائکه مى‌‏باشد و در دعایش چنین مى‏‌گوید:
«اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ لِی عِنْدَکَ رِضْوَانٌ وَ وُدٌّ فَاغْفِرْ لِی وَ لِمَنْ تَبِعَنِی مِنْ إِخْوَانِی وَ شِیعَتِی وَ طَیِّبْ مَا فِی صُلْبِی». (یعنى: اى خداوندا! اگر از من راضى هستى و مرا دوست دارى، مرا و نیز برادران و شیعیانم را که از من تبعیّت مى‏‌کنند، بیامرز و آنچه را در صلب دارم، پاکیزه گردان).
خداوند نیز در صلب او نطفه‌‏اى با برکت و پاک و پاکیزه قرار داد و جبرئیل به من خبر داد که خداوند - عزّ و جلّ- این نطفه را پاکیزه گرداند و آن‌را در نزد خود جعفر نامید و او را هادى و هدایت شده و نیز راضى و پسندیده گردانید. او پروردگارش را این‌گونه مى‌‏خواند: «یَا دَانٍ غَیْرَ مُتَوَانٍ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ اجْعَلْ لِشِیعَتِی مِنَ النَّارِ وِقَاءً وَ لَهُمْ عِنْدَکَ رِضًى وَ اغْفِرْ ذُنُوبَهُمْ وَ یَسِّرْ أُمُورَهُمْ وَ اقْضِ دُیُونَهُمْ وَ اسْتُرْ عَوْرَاتِهِمْ وَ هَبْ لَهُمُ الْکَبَائِرَ الَّتِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُمْ یَا مَنْ لَا یَخَافُ الضَّیْمَ وَ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ اجْعَلْ لِی مِنْ کُلِّ غَمٍّ فَرَجاً» (یعنى: اى که نزدیک هستى و مسامحه نمى‏‌کنى، اى أرحم الرّاحمین، به شیعیانم، وسیله‌‏اى که با آن از شرّ آتش در أمان باشند مرحمت فرما و از آنها راضى باش و گناهانشان را بیامرز و امورشان را آسان گردان و قرض‌‏هایشان را أداء نما و زشتى‌‏هایشان را بپوشان و گناهان کبیره‌‏اى را که غیر از تو کسى از آن خبر ندارد (یا گناه‌هاى کبیره‏‌اى که مربوط به تو است و حقّ النّاس نیست) به آنها ببخش. اى که از ظلم ظالمان نمى‌‏هراسى و خواب و خواب آلودگى در تو راهى ندارد، براى من از هر سختى و مشکلى فرجى قرار ده). هر کس خدا را با این دعا بخواند خداوند او را با چهره‌‏اى نورانى با جعفر بن محمّد به سوى بهشت محشور مى‌‏فرماید.
اى ابىّ! خداوند بر روى این نطفه، نطفه‌‏اى پاکیزه و با برکت و پاک قرار داده و رحمت و مهربانى را بر آن نازل نموده و او را نزد خود موسى نامیده است. ابىّ گفت: یا رسول اللَّه! گویا به هم شبیه هستند (یا یکدیگر را توصیف مى‏‌کنند) و از یک نسل هستند و از یکدیگر ارث مى‌‏برند و یکدیگر را توصیف مى‌‏نمایند. حضرت فرمودند: جبرئیل از جانب خداوند آنها را براى من توصیف نموده است. ابىّ گفت: آیا موسى، دعایى غیر از دعاى پدرانش دارد؟ حضرت فرمودند: بله، او در دعایش چنین مى‏‌گوید: «یَا خَالِقَ الْخَلْقِ وَ یَا بَاسِطَ الرِّزْقِ وَ فَالِقَ الْحَبِّ وَ النَّوَى وَ بَارِئَ النَّسَمِ وَ مُحْیِیَ الْمَوْتَى وَ مُمِیتَ الْأَحْیَاءِ وَ دَائِمَ الثَّبَاتِ وَ مُخْرِجَ النَّبَاتِ افْعَلْ بِی مَا أَنْتَ أَهْلُهُ» (یعنى: اى آفریننده خلق، اى که رزق و روزى را گسترانده‏‌اى، اى که دانه هسته را مى‌‏شکافى و مى‌‏رویانى، اى خالق جانداران، و زنده ‏کننده مردگان! و اى که زنده‌‏ها را مى‌‏میرانى، اى پا بر جاى همیشگى، اى خارج ‏کننده گیاه [از زمین‏] با من آن‌چنان رفتار کن که خود اهل آن هستى). هر کس خداوند را با این دعا بخواند، خدا حوائج او را بر مى‌‏آورد و در روز قیامت با موسى بن جعفر محشورش مى‏‌نماید، و خداوند نیز در صلب او نطفه‌‏اى با برکت و پاک و پسندیده قرار داده و نامش را على گذارده است. در میان خلق، از نظر علم و حکمت مورد رضایت خداوند است و خدا او را براى شیعیان حجّت قرار مى‌‏دهد تا در روز قیامت به (رفتار و گفتار) او استدلال و احتجاج کنند و دعایى دارد که خداوند را به آن دعا مى‏خواند:
« اللَّهُمَّ أَعْطِنِی الْهُدَى وَ ثَبِّتْنِی عَلَیْهِ وَ احْشُرْنِی عَلَیْهِ آمِناً أَمْنَ مَنْ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِ وَ لَا حُزْنٌ وَ لَا جَزَعٌ إِنَّکَ أَهْلُ التَّقْوى‏ وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ» (یعنى: خدایا به من هدایت عطا کن و مرا بر آن ثابت قدم بدار، مرا با امن و أمان در حالى‌که بر هدایت هستم محشور کن همچون کسى که هیچ ترس و حزن و اندوهی ندارد، همانا تویی أهل تقوا و آمرزش). و خداوند در صلب او نطفه‏‌اى پر برکت، پاک و پاکیزه و پسندیده قرار داده و او را محمّد بن علىّ نامیده است. او شفیع شیعیان خود و وارث علم جدّش مى‌‏باشد و داراى علامت و حجّتى ظاهر و آشکار است. زمانى که متولّد شود مى‌‏گوید:
«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ (ص)». در دعایش مى‏گوید: «یَا مَنْ لَا شَبِیهَ لَهُ وَ لَا مِثَالَ أَنْتَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ وَ لَا خَالِقَ إِلَّا أَنْتَ تُفْنِی الْمَخْلُوقِینَ وَ تَبْقَى أَنْتَ حَلُمْتَ عَمَّنْ عَصَاکَ وَ فِی الْمَغْفِرَةِ رِضَاکَ». (یعنى: اى که هیچ مثل و مانندى ندارى تو همان خدایى هستى که معبودى و خالقى جز تو وجود ندارد، تو مخلوق را فنا مى‏‌کنى و خود باقى هستى، تو از نافرمان‌ها درمى‌‏گذرى و رضایت خاطر تو در آمرزش است). هر کس که این دعا را بخواند محمّد بن علىّ (ع) در روز قیامت شفیع او خواهد بود. و خداوند متعال در صلب او نطفه‏‌اى قرار داده است که نه اهل بغى و ظلم است و نه اهل طغیان و نافرمانى، نیکوکار، مبارک و پاکیزه، آن‌را در نزد خود علىّ بن محمّد نامیده و لباس سکینه و وقار بر او پوشانیده و علوم و اسرار پنهان را در او به ودیعت نهاده است. هر کس او را ملاقات کند و در سینه چیزى [مخفى‏] داشته باشد، او را به آن مطلب خبر مى‌‏دهد و از دشمنش بر حذر مى‏‌دارد و در دعایش چنین مى‌‏گوید: «یَا نُورُ یَا بُرْهَانُ یَا مُنِیرُ یَا مُبِینُ یَا رَبِّ اکْفِنِی شَرَّ الشُّرُورِ وَ آفَاتِ الدُّهُورِ وَ أَسْأَلُکَ النَّجَاةَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ» (یعنى: اى نور و اى برهان، اى نورانى و اى آشکار، اى پروردگار من، خودت مرا از شرّ شرور و آفات روزگار حفظ کن و از تو مى‏‌خواهم در روزى که صور دمیده مى‏‌شود مرا از اهل نجات قرار دهى). هر کس که این دعا را بخواند علىّ بن محمّد(ع) شفیع و پیشواى او به سوى بهشت خواهد بود. و خداوند تبارک و تعالى در صلبش نطفه‏‌اى قرار داد که او را نزد خود حسن نامید وى را همچون نورى در شهرها قرار داد، در زمینش خلیفه گرداند و مایه عزّت امّت جدّش نمود و هادى و راهنماى شیعیانش کرده نزد پروردگارش او را شفیع آنان نمود. خداوند او را مایه نقمت و عذاب مخالفان قرار داد و براى دوستانش و کسانى که او را امام خود بدانند، حجّت و دلیل قرار داد. او در دعایش چنین مى‏گوید: «یَا عَزِیزَ الْعِزِّ فِی عِزِّهِ مَا أَعَزَّ عَزِیزَ الْعِزِّ فِی عِزِّهِ یَا عَزِیزُ أَعِزَّنِی بِعِزِّکَ وَ أَیِّدْنِی بِنَصْرِکَ وَ أَبْعِدْ عَنِّی هَمَزَاتِ الشَّیَاطِینِ وَ ادْفَعْ عَنِّی بِدَفْعِکَ وَ امْنَعْ عَنِّی بِمَنْعِکَ وَ اجْعَلْنِی مِنْ خِیَارِ خَلْقِکَ یَا وَاحِدُ یَا أَحَدُ یَا فَرْدُ یَا صَمَدُ». (یعنى اى که در عزّت خود عزیزى چقدر عزیز است کسى که در عزّت خود عزیز است! مرا با عزّت خود عزیز گردان و با یاریت تأیید کن، و با قدرت خویش وسوسه‌‏هاى شیطانى را از من دور گردان، و مرا حفظ کن و از بهترین خلق خود قرار ده، یا واحد! یا أحد! اى موجود یکتا و بى‌‏همتا! و اى بى‌‏نیاز!).
هر کس خدا را با این دعا بخواند، خداوند او را با حسن محشور مى‏‌نماید و اگر آتش هم بر او واجب و لازم شده باشد، از آتش نجاتش می‌دهد. و خداوند، تبارک و تعالى، در صلب حسن نطفه‏‌اى با برکت، پاک و پاکیزه و طاهر و مطهّر قرار داده است که هر مؤمنى، که خداوند از وى براى ولایت پیمان گرفته است، به او راضى و خشنود خواهد شد، و هر انسان منکرى به او کافر مى‏شود. او امامى است با تقوا، پاک، نیکوکار، پسندیده، هدایت‏‌گر و هدایت شده؛ به عدل حکم مى‏‌کند و به عدالت دستور مى‌‏دهد، خداوند را تصدیق مى‌‏کند و قبول دارد و خداوند نیز او را در گفتارش تصدیق مى‌‏نماید، از تهامه در زمانى که دلائل و علامات آشکار شده باشد، خروج مى‏‌کند. او داراى گنج‌هایى است ولى نه از طلا و نقره، بلکه از اسب‌هایى تام الخلق و قوى و پیاده نظامى با علامت‌هاى مشخّص (و یا تامّ الخلق و قوى). خداوند تبارک و تعالى از دورترین شهرها به تعداد أهل بدر( یعنى سیصد و سیزده نفر) براى او سپاه گرد آورد. او نوشته‏‌اى در دست دارد که لاک و مهر شده و در آن تعداد و اسامى اصحاب او و نیز نسب شهرهاى آنها و خلق و خوى، وضع ظاهرى، چهره و قیافه و نیز کنیه آنان ثبت شده است. این نفرات جنگاور بوده، در اطاعت و فرمانبردارى از او کوشا هستند و مجدّانه عمل مى‏‌کند.
ابىّ سؤال کرد: علائم و نشانه‌‏هاى او چیست؟ حضرت فرمودند: وقتى زمان قیام او برسد، آن پرچم خود به خود باز مى‌‏شود و خداوند آن‌را به سخن مى‌‏آورد سپس پرچم، او (حضرت مهدىّ آل محمّد) را صدا مى‌‏کند و مى‌‏گوید: «اى ولىّ خدا! قیام کن و دشمنان خدا را بکش». و این دو (یعنى باز شدن پرچم و نطق او) دو علامت و نشانه براى او هستند. و نیز شمشیرى غلاف شده دارد، که وقتى زمان قیامش فرا رسد آن شمشیر از غلاف خود خارج مى‌‏شود و خداوند آن‌را به‏ سخن مى‌‏آورد شمشیر صدا مى‌‏زند و مى‌‏گوید: «اى ولىّ خدا بپا خیز که دیگر براى تو جائز نیست از پیکار با دشمنان خدا باز ایستى». پس، حضرت قیام مى‌‏کند و دشمنان خدا را - در هرجا به دست آورد- مى‌‏کشد و حدود الهى را برپا کرده، و به حکم خداوند حکم مى‌‏کند. در حالى‌که جبرئیل(ع) در سمت راست آن‌حضرت و میکائیل در سمت چپ ایشان خواهند بود، این مطلب را که برایتان گفتم- و لو بعد از مدّتى- خواهید دانست و کارهایم را بر عهده خدا مى‌‏گذارم.
اى ابىّ: خوشا به حال کسى که او را ملاقات کند، خوشا به حال کسى که او را دوست بدارد، و خوشا به حال کسى که به او معتقد باشد، خداوند، به خاطر وى و به خاطر اقرار و اعتقاد به خدا و رسول و تمامی ائمّه، آنها را از هلاکت نجات مى‌‏دهد، خداى منّان درهاى بهشت را براى آنها باز مى‌‏کند. مثل آنها در زمین، مثل مشک است که دائم از خود بوى خوش پخش مى‌‏‌کند ولى تغییرى در او حاصل نمى‌‏شود. و مَثَل آنها در آسمان مثل ماه نورانى است که هیچ‌گاه نورش خاموش نمى‏‌شود.
ابىّ عرض کرد: أحوالات این ائمّه، از طرف خداوند چگونه بیان شده است؟ حضرت فرمودند: خداوند، دوازده صحیفه بر من نازل فرمود که اسم هر امامى داخل قسمت مهر شده مربوط به آن امام است. و وصف [و احوال‏] او در صحیفه مربوط به خود او است.

پینوشت:

[1]. عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج ‏1، ص 59 – 64،

[2]. کمال الدین و تمام النعمة، ج‏1، ص: 264- 269

[3]. ابن نما حلى، جعفر بن محمد مثیر الأحزان، ص 4،‏مدرسه امام مهدى‏، قم، 1406 ق‏؛ بحرانى، سید هاشم بن سلیمان، مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر، ج4، ص 52، مؤسسة المعارف الإسلامیة، قم، چاپ اول، 1413 ق.‏

[4]. عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج ‏1، ص 59 – 64،


منبع: اسلام کوئست


http://aghigh.ir/fa/news/9603/%D8%A2%DB%8C%D8%A7-%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%AA-%D8%A5%D9%86%D9%91-%D8%A7%D9%84%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D9%85%D8%B5%D8%A8%D8%A7%D8%AD-%D8%A7%D9%84%D9%87%D8%AF%D9%89-%D9%88-%D8%B3%D9%81%DB%8C%D9%86%D8%A9-%D8%A7%D9%84%D9%86%D8%AC%D8%A7%D8%A9-%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB-%D9%88-%DB%8C%D8%A7-%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D8%B1%D9%81%D8%AA%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB-%D8%A7%D8%B3%D8%AA
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۵ ، ۱۷:۰۱
مهدی فراحی

فلسفه خمس

چرا باید خمس بدهیم؟


به طور کلی می‏توان گفت: پرداخت خمسِ اموال، دو نقش اساسی در زندگی مسلمان‏ها به ویژه شیعیان ایفا می‏کند:

1 - مادی (توزیع ثروت بر اساس عدالت اجتماعی)

2 - معنوی ( تهذیب نفس)

 

عدالت اقتصادی در پرتو بعثت پیامبران

قرآن کریم یکی از مهم‏ترین دلایل اجتماعی بعثت پیامبران را زمینه‏سازی برای اقامه قسط و گسترش مطلق عدالت توسط خود مردم می‏داند: «لقد ارسلنا رسلنا بالبیّنات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط؛(1) ما پیامبران را با دلایل روشن و معجزات آشکار فرستادیم و کتاب و میزان حق و باطل را با آنان همراه ساختیم تا مردم (در پرتو تربیت دینی) به عدل و قسط قیام کنند». پس از آن بلافاصله می‏فرماید: «و انزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للناس؛(2) و آهن را فرود آوردیم که در آن نیرویی شدید و سودهایی برای مردم است.»

گرچه در آهن منافع فراوانی نهفته است، منتها یادآوری آن در کنار بعثت رسولان و کتاب و میزان، بدان دلیل است که این فلز را می‏تواند به صورت شمشیر و تیر و نیزه در آورده و متمرّدان از خط عدالت و بر هم زنندگان نظم اجتماعی را تنبیه کند.

 

تعریف عدالت‏

عدالت به مفهوم اتمّ آن عبارت است از: اعطای حق هر صاحب حقی که شامل حق الله نیز می‏شود. امام سجاد (علیه‌السلام) فرمود: «حق الله الاکبر علیک ان تعبده و لا تشرک به شیئاً؛(3) بزرگ‏ترین حق خدا این است که او را پرستش کرده و احدی را شریک او قرار ندهی.»

گاهی عدالت به معنای قرار دادن هر چیزی در جای‏گاه و پایگاه مناسب خویش است؛ از انفاق و پرداخت حقوق مالی گرفته تا سخن گفتن به موقع و هر کسی را در مقام مناسب گذاشتن، و نیز توزیع و تولید ثروت به صورت مناسب و عادلانه.

 

مقبولیت عدالت‏

اصل عدالت و ضرورت آن، مقبول تمام مکتب‏ها و انسان‏هاست و همواره از بزرگ‏ترین آرمان‏های بشری و چالش‏های پیش روی جوامع بوده و هست. هر انسانی پیرو هر مکتب و مرامی که باشد، در صورتی که وجدان و فطرت عقلانی خود را از دست نداده باشد، اجرای عدالت را برای اداره جامعه ضروری می‏داند، چرا که افراد بشر به دلیل غریزه استخدام یا طبیعت اجتماعی زیستن و یا کثرت حوایج، نمی‏توانند انفرادی زندگی کنند، بلکه نیاز به قانون عادلانه و اجرای آن دارند. متأسفانه گسترش جوامع بشری و فقدان عدالت اجتماعی باعث گردیده که ظلم و تجاوز، گسترده شود و در هر عصری ثروت‏های کلان در دست گروهی معدود قرار گیرد و اکثریت جامعه در فقر و محرومیت به سر ببرند.

ایمان و عقیده است که پشتوانه و ضامن اجرای خمس است، زیرا اگر کسی به دروغ بگوید: خمس ندارم یا پرداخته‏ام، حکومت اسلامی در شرایط عادی حق تجسّس و تفحص ندارد، چرا که پرداخت خمس به ایمان و اعتقاد مردم بستگی دارد. به همین دلیل خطاب در این‏گونه احکام با مؤمنان و متقین است و کسانی که ایمان ندارند مخاطبان خمس نمی‏باشند.

سیستم اقتصادی در اسلام‏

باید توجه داشت که سیستم اقتصادی توزیع و تولید ثروت‏ها و پرداخت خمس و زکات و سایر مسائل مالی مانند کفارات، دیات و غیره نیز، رعایت عدل اجتماعی را در بعد اقتصادی روشن می‏سازد، زیرا بدون یک سیستم اقتصادی، قشر عظیمی گرفتار فقر و محرومیت می‏شوند. به همین دلیل مقصود ما از اقتصاد اسلامی، آن سیستمی است که به وسیله آن راه و رسمی که اسلام در تنظیم حیات اقتصادی دارد تجسّم و عینیّت پیدا می‏کند.

به عقیده دانشمندان بزرگ اسلامی همچون: علامه مطهری و شهید آیة الله صدر و بسیاری از عالمان روشن‏بین اهل سنّت، اسلام دارای یک نظام مالی و اقتصادی محکم بر پایه توحید است. استاد مطهری می‏نویسد: وقتی می‏گوییم اقتصاد اسلامی، منظورمان علم اقتصادی به شکل اقتصاد برنامه‏ای و دستوری است، نه اقتصاد علمی که مانند سایر علوم می‏باشد، چون در این صورت اقتصاد اسلامی یا مسیحی و یا مارکسیستی معنا ندارد؛ چنان‏که فیزیک یا شیمی اسلامی یا مسیحی نداریم.

 

مبانی فلسفی نظام اقتصادی (با رویکرد خمس)

پیش از آن‏که به مبانی فلسفی نظام اقتصادی اسلام بپردازیم نخست باید واژه فلسفه را بررسی کنیم، چرا که این واژه در علوم و معارف بشری، دو معنای کلی دارد: گاهی فلسفه به معنای دانش مخصوص و معروفی است که موضوع آن، وجود و هستی است؛ فلسفه در این معنا به مفهوم هستی‏شناسی است که به دو شاخه امور عامه و الهیات به معنی الاخص تقسیم می‏گردد.(4) و گاهی فلسفه عبارت است از تبیین علمی و عقلانی هر پدیده که در این معنا به فلسفه کاربردی اطلاق می‏شود. مراد نگارنده از فلسفه اقتصاد اسلامی و حکمت تشریع خمس، بدین مفهوم می‏باشد؛ یعنی پرسش‏ها و پاسخ‏های عقلانی درباره مسائل مالی که یکی از آنها مسئله خمس است.

 

پرداختن به موضوع خمس و فلسفه وجوب آن از دو جهت اهمیت دارد:

یکی این‏که، دین مبین اسلام به دلیل اهمیتی که برای معرفت و عقلانیت در تمام شئون زندگی قائل است باید دید حکمت وجوب پرداخت خمس اموال را چه می‏داند و یا چه می‏توان درباره آن گفت، چرا که اسلام برخی از احکام را با ذکر دلایل تشریع آن مطرح ساخته و درباره برخی از احکام به بیان حکمت آنها نپرداخته، بلکه پیروان خود را به کسب علم و معرفت بیشتر درباره فلسفه احکام دعوت کرده است.

جهت دوم این است که با گذشت زمان، فریضه خمس تحت تأثیر بعضی از عوامل اجتماعی و شبهات انحرافی قرار گرفته و کم‏رنگ شده است. باید علل کم‏رنگ شدن و راه‏های احیای این فریضه مالی را روشن سازیم تا بیشتر مورد توجه قرار گیرد، به ویژه در عصر ما که تعبّد را در سایه تعقّل می‏پذیرند و اذهان عمومی در برابر انواع شبهات، تخریب‏ها و تفسیرهای مختلف قرار دارد و انتخاب هر یک از آنها نیازمند دلیل معقول و مشروع می‏باشد.

قرآن کریم یکی از مهم‏ترین دلایل اجتماعی بعثت پیامبران را زمینه‏سازی برای اقامه قسط و گسترش مطلق عدالت توسط خود مردم می‏داند

علل تهاجم به خمس آل رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله)

فریضه خمس به دلایل مختلف مورد تهاجم قرار گرفته و عملاً کم‏رنگ شده است. این فریضه واجب الهی نه تنها از ناحیه دشمنان، تخریب می‏شود، بلکه گاهی از ناحیه مقدس‏نماها و برخی از مرشد نمایان و شِبه روشن‏فکران دینی نیز در معرض حمله و هجمه قرار گرفته و می‏گیرد.

پس از انقلاب اسلامی برخی می‏گفتند که با پرداخت مالیات، دیگر خمس واجب نمی‏شود، در حالی که مالیات ربطی به خمس ندارد. برخی دیگر از کج‏اندیشان نیز معتقد بودند که خمس فقط باید به دست امام زمان (عج) برسد، از این‏رو پول‏ها را در زمین دفن می‏کردند تا امام عصر (عج) پس از ظهورش آنها را بردارد و مصرف کند. بالاخره، این فریضه واجب الهی در کشاکش ظن و گمان‏های هوس آلود برای برخی به صورت امر مبهم در آمده و حقیقت آن را در نیافته‏اند.

اما فقهای شیعه با استناد به کتاب و سنّت، دیدگاه روشنی در این باره دارند که در کتاب‏های مستقل به صورت مستدل و نیز در رساله‏های عملیه برای عموم آورده‏اند.

 

رعایت در مصرف خمس‏

مراجع و علمای بزرگوار در مصرف خمس بسیار دقت می‏کردند. نگارنده خود ناظر بودم که یکی از بازاری‏های تهران خمس کلانی برای امام راحل (قدّس سرّه) آورد. پس از پرداخت آن، عرض کرد: یک تومان از این پول را برای تبرّک برگردانید. امام فرمودند: این پول نه مال من است نه مال تو، من نمی‏توانم برگردانم. یکی از طلبه‏ها که نزدیک حضرت امام نشسته بود، یک تومان از جیبش در آورد و به امام داد. امام آن را گرفت و به بازاری داد.

هنگامی که امام (ره) در نجف تبعید بودند روزی شنیدند که یکی از بازاری‏ها می‏خواهد برای حاج احمد آقا جشن عروسی بگیرد، حضرت امام نامه‏ای نوشتند که مبادا از وجوهات مصرف کنید.

مرحوم آیة الله مدنی از هدایای مردم ارتزاق می‏کردند و حاضر نبودند وجوهات را در زندگی شخصی مصرف کنند.

به هر روی، بسیاری از مراجع عظام در حد بسیار اندک از سهم امام استفاده می‏کردند و دیگران را به احتیاط کامل دعوت می‏نمودند. در این‏باره، نمونه‏های فراوانی از پرهیز و احتیاط علما در مصرف خمس وجود دارد، ولی همین نمونه‏ها نشان می‏دهد که عالمان اسلامی به هیچ وجه خمس را برای خود نان‏دانی نکرده‏اند.

 

پیوستگی سیستم اقتصادی و اصول اعتقادی‏

مبانی فلسفی نظام اقتصادی در اسلام با جهان‏بینی و اصول اعتقادی، به هم مرتبط و پیوسته است. به همین دلیل شناخت سیستم اقتصادی مستلزم شناخت مبانی فکری و فلسفی است؛ به عبارت دیگر سیستم اقتصادی از عقاید، اخلاق و احکام اسلامی تفکیک‏ناپذیر می‏باشد، چون فروع دین از اصول دین نشأت پیدا کرده است و همین انسجام فروع و اصول و اخلاق و ایمان است که ضمانت اجرایی خمس و زکات را تأمین می‏کند؛ مثلاً قرآن در باب وجوب خمس اموال و لزوم پرداخت آن به صاحبان سهام (سهم امام و سهم سادات) می‏فرماید: «ان کنتم آمنتم بالله و ما انزلنا علی عبدنا یوم الفرقان؛(5) اگر به خدا و آن‏چه بر بنده‏اش (حضرت محمد) در روز جدایی (حق و باطل) نازل کرده ایمان و اعتقاد دارید، خمس مالتان را بپردازید.»

همان‏گونه که می‏بینید در این‏جا ایمان و عقیده را پشتوانه و ضامن اجرای خمس قلمداد نموده است، زیرا اگر کسی به دروغ بگوید: خمس ندارم یا پرداخته‏ام، حکومت اسلامی در شرایط عادی حق تجسّس و تفحص ندارد، چرا که پرداخت خمس به ایمان و اعتقاد مردم بستگی دارد. به همین دلیل خطاب در این‏گونه احکام با مؤمنان و متقین است و کسانی که ایمان ندارند مخاطبان خمس نمی‏باشند.

فریضه خمس به دلایل مختلف مورد تهاجم قرار گرفته و عملاً کم‏رنگ شده است. این فریضه واجب الهی نه تنها از ناحیه دشمنان، تخریب می‏شود، بلکه گاهی از ناحیه مقدس‏نماها و برخی از مرشد نمایان و شِبه روشن‏فکران دینی نیز در معرض حمله و هجمه قرار گرفته و می‏گیرد.

پرداخت خمس و زکات در رشد اخلاقی و تربیتی پرداخت کننده نقشی اساسی ایفا می‏کند. قرآن می‏فرماید: «خذ من اموالهم صدقة تطهّرهم و تزکیهم؛(6) از اموال آنها صدقات را بگیر که در پاک کردن و تزکیه و رشد معنوی آنها دخیل است، چرا که هر عبادتی ظاهری دارد و باطنی. اراده و نیت و انگیزه شخصی، باطن عبادت و فرایض مالی را ترسیم می‏کند.

پرداخت خمس اموال به قصد قربت، آثار تربیتی و برکات اقتصادی در پی دارد، اما از نظر تربیتی، انفاقِ خمس اموال به مثابه دل کندن و رهایی از وابستگی آدمی به جذاب‏ترین مظاهر دنیوی است. قرآن می‏فرماید: «و انّه لحب الخیر لشدید؛(7) انسان علاقه بسیاری به مال دارد». از این‏رو مشکل‏ترین دستورات اسلامی، احکام مالی است.

انفاق مال از اهدای جان کمتر نیست. بسا افرادی در راه حفظ مال و منال از جان گذشته‏اند. حرّیت و آزاد منشی از آن کسی است که از مال بگذرد و اصولاً اطاعت از خدا در انفاق مال، اثرات معنوی بسیار بزرگی دارد. قرآن با توجه به این حقیقت می‏فرماید: «لن تنال البرّ حتّی تنفقوا مما تحبّون؛(8) هرگز به مقام نیکوکاری نمی‏رسید، مگر این‏که از آن‏چه دوست دارید انفاق کنید.»

بی‏دلیل نیست که برخی از مفسّران جمله اول آیه «خذ من اموالهم صدقة تطهّرهم و تزکیّهم»(9) را به نجات از شرّ حبّ مال و بخل و حسادت، تفسیر کرده‏اند و کلمه «تزکّیهم» را رشد و ترقی معنوی و مادی دانسته‏اند؛ یعنی انسان با پرداخت خمس و یا زکات، از پلیدی‏های روحی و روانی پاک می‏شود و زمینه نزول برکات مادی و معنوی را فراهم می‏آورد.

بسیاری از مردم از ترس کمبود مال و فقر و ناداری، زکات و خمس نمی‏دهند، ولی اگر ایمان و توکل به خدا در کار باشد نباید از فقر و ناداری ترس و واهمه‏ای داشته باشند. از همه بالاتر این‏که آن‏چه موجب اهمیت و عنایت خداوند به این فریضه می‏شود همان تقوا، اخلاص، خوش‏حالی مستمندان و بندگان خدا و بستگان پیامبر است. خدا در قرآن می‏فرماید: «من ذا الذی یقرض الله قرضاً حسناً فیضاعفه له؛(10) کیست که به خدا قرض نیکو بدهد تا خدا آن را به صورت افزون برگرداند.»

ذات اقدس الهی نیازی به استقراض از بندگانش ندارد، می‏خواهد بفرماید: کسی که به بنده‏ای قرض بدهد مثل این است که این احسان و هدیه را به خدا داده است؛ در صورتی که آن‏چه مورد توجه خدا واقع می‏شود اخلاص و تقوایی است که باعث این عمل گردیده است. قرآن درباره قربانی کردن می‏فرماید: «لن ینال الله لُحُومها و لا دماؤها و لکن یناله التقوی منکم؛(11) هرگز گوشت و خون قربانی شما به خدا نمی‏رسد، و لکن تقوای شما که باعث این عمل گردیده است به خدا می‏رسد.»

در خمس هم همان قصد قربت و اخلاص است که مورد توجه ذات اقدس الهی قرار می‏گیرد، چون این نوع انفاق که با انگیزه پاک و نیت خالص و به قصد قربت انجام می‏شود به خدا می‏رسد، چرا که اگر ایمان و اخلاص و امید به ثواب و علاقه به قرب پروردگار نبود هرگز کسی محصول زحمات خود را پرداخت نمی‏کرد. جوان مسلمانی در جنگ با ایران صندوقچه جواهراتی پیدا کرده بود و مقرّر شد آن را به فرمانده تحویل دهد. وقتی فرمانده صندوقچه را باز کرد چشم حاضران خیره ماند. فرمانده گفت: این جوان شاید صندوقچه دیگری هم پیدا کرده باشد. جوان با ایمان رگ‏های گردنش متورّم شد و گفت: «لو لا تقوای لما جئت بک؛(12) اگر تقوا نبود همین صندوقچه را هم پیش تو نمی‏آوردم.»

آری، انسان با اهرم تقوا و اخلاص از تمام مواضع عبور می‏کند تا به خدا می‏رسد.

 

... آثار اجتماعی خمس‏

 

1) حدید (57) آیه 25.

2) همان.

3) من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 618.

4) برای کسب اطلاعات بیشتر به کتاب علوم اسلامی (منطق و فلسفه) شهید مطهری مراجعه شود.

5) انفال (8) آیه 41.

6) توبه (9) آیه 103.

7) عادیات (100) آیه 8.

8) آل عمران (3) آیه 92.

9) توبه (9) آیه 103.

10) بقره (2) آیه 245 و حدید (57) آیه 11.

11) حج (22) آیه 37.

12) تاریخ طبری.

محمدباقر شریعتی سبزواری



http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=64449

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۵ ، ۰۰:۲۲
مهدی فراحی

دلیل وجوب خمس و مصرف آن از نظر شیعه چیست و چرا اهل سنت بدان پای بند نیستند؟

پرسش

با سلام ، چرا نیمی از خمس باید به سادات داده شود و آیا خمس ساخته و پرداخته شیعیان نیست؟ در حالی که در قرآن فقط یک آیه اشاره به خمس کرده و در رابطه دیگری و در اهل سنت که خیلی اعتقادات سخت تری در رابطه به روش پیامبر (ص) دارند خمس را نمی شناسند. هر چند پرداخت خمس خود عمل خوبی برای تعدیل ثروت و کم کردن فاصله طبقاتی است.

پاسخ اجمالی

1. آیاتی که مربوط به احکام فقهی است (آیات الاحکام) در قرآن کریم نسبت به کل آیات قرآن مجید بسیار کم و محدود است به طوری که در قرآن تنها به اصل وجوب واجباتی مانند طهارت، نماز ،روزه، حج و....تصریح شده و بیان تفصیلی احکام و شرایط آن به پیامبر(ص) و جانشینان او واگذار شده است. حکم واجبات مهمی مانند روزه و یا حج در تعداد بسیار اندکی از آیات قرآن آمده است به طوری که قرآن مجید متعرض اکثر قریب به اتفاق احکام آنها نشده است. خمس هم دارای چنین حالتی می باشد.

2. اهل سنت درباره ی آیه خمس (41 انفال) بحث های مفصلی کرده اند و بر طبق روایاتی که دارند پرداخت خمس توسط پیامبر(ص) و در زمان ایشان را قطعی دانسته اند. امروزه اختلاف اهل سنت بر سر اصل خمس نمی باشد بلکه آنها در بعضی از فروعات با شیعه اختلاف نظر دارند.

3. علت پرداخت خمس به سادات به این خاطر است که خداوند زکات و صدقه ی واجب را بر آنان حرام کرده است. و با توجه به این که در میان آنان فقراء و مستمندانی نیز وجود دارد به خاطر احترام به پیامبر(ص) و حفظ عزت ایشان برای فقراء بنی هاشم بودجه خاصی قرار داده شده و دریافت خمس را بر آنان جایز شمرده شده است.

پاسخ تفصیلی

خمس یکی از فرایض و واجبات دین اسلام است. قرآن مجید در بیان اهمیت آن، ایمان را با آن پیوند زده است و می فرماید: «بدانید آنچه را که سود می برید، یک پنجم آن ،برای خدا و رسولخدا(ص) و خویشاوندان او و یتیمان و مسکینان و در راه ماندگان است، اگر به خدا ایمان دارید و ...[1]»

قرآن مجید آیات مربوط به توحید و معاد و نبوت را مکرر و مفصل ذکر کرده است. اما تنها آیات محدودی را به بیان احکام اختصاص داده است، به طوری که مشهور است، تعداد آیات الاحکام در قرآن پانصد مورد است و اگر آیات متکرر و یا متداخل را کم کنیم از این مقدار هم کمتر می شود.[2] در حالی که احکام و مسائل فقهی مطرح در هر یک از فروع دین خیلی بیشتر از این است . به همین جهت فقهای همه مذاهب اسلامی سایر احکام و دستوراتی را که در آیات قرآن نیامده است را از روایات معتبر از پیامبر اکرم(ص) و ائمه معصومین (ع) استفاده می کنند.

پس با توجه به گستردگی فقه از یک سو و وجود روایات متعدد از ائمه معصومین (ع) در همه موضوعات فقه از سوی دیگر ،اگر در قرآن مجید برای مساله ای مانند خمس تنها یک آیه وجود داشته باشد ، موضوع غریبی نیست، و سایر احکام آن را می توان از روایات معتبر ائمه معصومین (ع) استفاده کرد. کما این که در مورد حکم واجباتی مانند روزه یا حج فقط سه الی چهار آیه در قرآن ذکر شده[3]، یا به واجبات نماز ،ارکان ،شرائط و...آن که بسیار هم اهمیت دارد در آیات قرآن اشاره ای نشده است و همه مذاهب اسلامی این مطالب را از روایات استفاده کرده اند. در عین حال تنها آیه مربوط به وجوب خمس که در سوره انفال آمده است بسیار گویا و از دلالت خوبی بر خوردار است.

مرحوم علامه طباطبائی ره در تفسیر این آیه می فرماید: «غنم» و «غنیمت»، به معنای رسیدن به در آمد از راه تجارت و یا صنعت و یا جنگ است[4] و مورد آیه اگر چه غنیمت جنگی است ولی مورد و مصداق نمی تواند مخصص معنا باشد[5]. پس معنی آیه عام است و از ظاهر آیه چنین بر می آید که حکم مورد نظر مربوط به هر چیزی است که غنیمت شمرده شود هر چند غنیمت جنگی گرفته شده از کفار نباشد مانند معادن و گنج و مرواریدهای که با غواصی از دریا بدست می آید و ... امام جواد (ع) فرمود: غنائم و فوائدی (هر گونه سود و در آمدی) که به شما می رسد پرداخت خمس آن واجب است. بعد حضرت آیه ی خمس را تلاوت فرمودند. [6]

با این که در آیه فقط از غنائم صحبت شده است امام (ع) در تفسیر آن «فوائد» را نیز اضافه فرمودند. مرحوم علامه طباطبائی می گوید: ... این که خمس مختص به غنائم جنگی نیست از اخبار متواتر (زیاد و فراوان) استفاده می شود.[7]

اما "ذی القربی" به معنای نزدیکان و خویشاوندان است و در این آیه منظور، نزدیکان رسول خدا(ص) و یا به طوری که از روایات قطعی استفاده می شود خصوص اشخاص معینی از ایشان است.[8]

در مصادر اهل سنت هم روایات زیادی وجود دارد که خمس در زمان خود رسول الله تقسیم شد و حضرت تا زنده بود این واجب را اداء می کرد، سیوطی از ابن ابی شیبه از جبیر بن مطعم نقل می کند: رسول خدا (ص) سهم ذی القربی را میان بنی هاشم و بنی عبدالمطلب تقسیم کرد، آنگاه من و عثمان بن عفان پیش او رفته و از وی خواستار سهم شدیم و گفتیم: آیا به برادران ما از بنی مطلب می دهی و به ما نمی دهی؟ با این که ما و ایشان از جهت خویشاوندی در یک رتبه هستیم؟ فرمود: آنان در جاهلیت و هم در اسلام هرگز از ما جدا نبودند[9].

در همه کتب فقهی اهل سنت بحث خمس آمده است، عده ای بعد از باب زکات و عده ای در فروعات جهاد از آن بحث کرده اند. قاضی ابن رشد( 595 هـ .) بعد از بیان مذاهب اهل سنت در خمس می گوید: البته در میان اصحاب (اهل سنت) اختلاف شده است که ذی القربی چه کسانی هستند؟ عده ای گفتند فقط بنی هاشم مراد است و دیگران گفته اند هم بنی هاشم و هم بنی عبدالمطلب، وی روایت جبیر بن مطعم را دلیل بر قول اخیر می آورد.[10]

بنا براین روشن شد که خمس ساخته و پرداخته شیعیان نیست بلکه تنها فرقی که هست اصرار شیعه بر استمرار و دوام عمل به این آیه مبارکه می باشد چرا که اقرباء و خویشان رسول الله پیوسته موجود بوده و در میان آنان فقیر و مسکین نیز وجود دارد. اگر چه شافعی از ائمه اهل سنت نیز قائل است که خمس اقرباء با موت پیامبر(ص) از بین نمی رود[11].

اما فلسفه ی پرداخت خمس و تخصیص نصف آن به سادات:

پرداخت خمس ممکن است علل و حکمت زیادی داشته باشد که در این جا به بعضی از آنها اشاره می کنیم 1. در هر جامعه ای رهبر و امام آن جامعه برای احیاء دین خدا و پیاده کردن احکام اسلام و پیشبرد نظام و کشور هزینه هایی دارد که باید تامین شود. پیامبر اسلام(ص) و بعد از او امامان معصوم (ع)و در زمان غیبت فقهاء شیعه که جانشینان ائمه (ع) می باشند نیز به عنوان رهبر جامعه اسلامی همواره دارای هزینه های مختلفی از جمله کمک به مستمندان، ساخت مسجد، تجهیز سپاه و کار های خیر دیگر بوده اند که با پرداخت خمس این هزینه ها تأمین می شود. ائمه (ع) فرموده اند: خمس کمک ما در پیاده کردن دین خدا است.[12]

2. خمس وسیله ای برای رشد و کمال انسان محسوب می شود با ادای خمس به قصد قربت و بریدن از دنیا نیز وظیفه اش را انجام داده و خود را از گناهان پاک نموده و به سوی کمال ترقی می کند.[13]

و اما در باره علت تخصیص نصف مبلغ خمس به سادات محترم باید گفت: خمس و زکات از مالیات های اسلامی هستند که به منظور رفع مشکلات مالی امت اسلامی و توزیع عادلانه ثروت و تقویت بنیه مالی حکومت اسلامی وضع شده است. «میان خمس و زکات این تفاوت مهم وجود دارد که زکات جزء اموال عمومی جامعه اسلامی محسوب می شود، لذا مصارف آن عموماً در همین قسمت می باشد،‌ ولی خمس از مالیات هایی است که مربوط به حکومت اسلامی است،‌ یعنی مخارج دستگاه حکومت اسلامی و گردانندگان این دستگاه از آن تأمین می شود. محروم بودن سادات از دست یابی به زکات در حقیقت برای دور نگه داشتن خویشاوندان پیامبر(ص) از این قسمت است تا بهانه ای به دست مخالفان نیفتد که بگویند پیامبر(ص) خویشان خود را بر اموال عمومی مسلط ساخته است،‌ ولی از سوی دیگر نیازمندان سادات نیز باید از طریقی تأمین شوند. در حقیقت خمس نه تنها یک امتیاز برای سادات نیست،‌ بلکه یک نوع کنار زدن آنها، به خاطر مصلحت عموم و به خاطر این که هیچ گونه سوء ظنی تولید نشود می باشد».[14] آیا می توان باور کرد که اسلام برای از کار افتاده ها و ایتام و محرومان غیر بنی هاشم فکری کرده باشد و از راه زکات مخارج سال آن ها را تأمین کرده باشد،‌ ولی نیازمندان بنی هاشم را بدون هیچ گونه تأمین رها سازد؟ پس قانون خمس هیچ گونه امتیاز طبقاتی برای سادات ایجاد نمی کند و از نظر جنبه های مادی هیچ گونه تفاوتی با زکات که برای سایر فقرا است ندارد، «در حقیقت دو صندوق وجود دارد: صندوق خمس و صندوق زکات هر کدام از نیازمندان تنها حق دارند از یکی از این دو صندوق استفاده کنند آن هم به اندازه مساوی، یعنی به اندازه نیازمندی یک سال».[15] فقرای غیر سادات از صندوق زکات و فقرای سادات از صندوق خمس بهره مند می شوند. نیازمندان سادات حق ندارند چیزی از زکات مصرف کنند.


[1] سوره ی انفال آیه 41. وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى‏ وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ...

[2] کنز العرفان، تصحیح عقیقی بخشایشی، ص 29.

[3] کنز العرفان، تصحیح عقیقی بخشایشی ، ص 179 و ص 242.

[4] ترجمه تفسیرالمیزان، ج 9، ص 118.

[5] ترجمه تفسیرالمیزان، ج 9، ص 120.

[6] وسائل الشیعه، ج 6، باب 8 (ابواب ما یحب فیه الخمس) ج، 5.

[7] ترجمه ی المیزان، ج 9، ص 137، 136

[8] ترجمه ی المیزان، ج 9، ص 118.

[9] الدر المنثور، ج 3، ص 186، به نقل المیزان، ج 9، ص 138.

[10] بدایة المجتهد، ابن رشد، کتاب الجهاد، ص 382، 383.

[11] بدایة المجتهد، ابن رشد، کتاب الجهاد، ص 382.

[12] پرسش ها و پاسخ ها، ج 10، ص 32 (احکام خمس)

[13] امام رضا (ع) می فرمایند: ان اخراجه (خمس) مفتاح رزقکم و تمحیص ذنوبکم. «پرداخت خمس کلید جلب روزی و وسیله آمرزش گناهان است» وسائل الشیعه، ج 6، ابواب الانفال، باب 3، ج 2.

[14] تفسیر نمونه، ج7 ص 184

[15] همان، ص 183.



http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa986

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۵ ، ۰۰:۲۲
مهدی فراحی
بررسی متن حدیث هام بن هیم با ترجمه دقیق
حدیث هام بن هیم از جمله احادیث نقل شده در کتاب بحار الانوار علامه مجلسی است که انتشار ترجمه تحریف شده آن موجب وهن مذهب شیعه و خرافی جلوه دادن شیعیان بواسطه آن توسط دشمنان شده است.
حدیث هام بن هیم از جمله احادیث نقل شده در کتاب بحار الانوار علامه مجلسی است که انتشار ترجمه تحریف شده آن موجب وهن مذهب شیعه و خرافی جلوه دادن شیعیان بواسطه آن توسط دشمنان شده است.


به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ماسال، حدیث هام بن هیم از جمله احادیث نقل شده در کتاب بحار الانوار علامه مجلسی است که ترجمه متن عربی این روایت توسط برخی از واعظان دچار تحریفاتی شده است. تحریفات ایجاد شده در این روایت و انتشار ویدئو و متن تحریف شده در شبکه های اجتماعی و اینترنت موجب وهن شیعه شده است و دشمنان از این متن و فیلم‌ها جهت بدنام کردن و خرافی جلوه دادن شیعیان سو استفاده می کنند.
در همین ارتباط اسلام ملکی معاف از کارشناسان ارشد علوم قرآنی و حدیث در یکی از گروه‌های شبکه های اجتماعی تلفن همراه به شبهات موجود درباره این روایت پاسخ داده است که در ادامه متن ترجمه تحریف شده و متن ترجمه صحیح روایت به همراه توضیحات استاد آورده شده است:

متن تحریف شده روایت حدیث هام بن هیم نقل شده توسط س.ع.ع: همه نشسته بودند پیش پیغمبر، یک باره دیدند یک موجود عجیب الهیکل آمد داخل مسجد. همه حیرت کردند پیامبر فرمود: هیچ کس نترسه .. با شما کاری نداره مقصودش منم … محضر پیغمبر که رسید گفت: یا رسول الله اصحابت از من ترسیدند .. خودمو معرفی کنم؟
پیغمبر فرمود خودتو برای اینا معرفی کن ….
رو کرد به اصحاب پیغمبر گفت: اسم من هام بن هیم بن لاقیس بن ابلیس … از طایفه ی اجنه و از دسته شیاطینم.
از اول هبوط آدم آمدم تا همین الان که خاتم الانبیا آمدند.
برای یه سوال پیش پیغمبر رسیدم …. پیغمبر فرمودند سوالت را بپرس… گفت سوال من اینه : یا نبی الله یا رسول الله … همین جوری که گفتم از هبوط آدم تا همین الان که شما آمدید من مجموعه ایام دنیا رو درک کردم … چون پدر ما ابلیس قسم خورده بود نگذارد آدم و بچه هاش بندگی خدارا بکنند ما مامور بودیم بچه های آدم رو اذیت کنیم .. گمراه کنیم اینا عبادت خدارا نکنند … اما سر به سر آدم ابوالبشر که میگذاشتیم یک باره میدیدیم یک آقای نورانی هویدا میشد
نهیبی بر ما م یزد که از ترس نهیب او جرعت نمی کردیم دیگر دورو بر آدم آفتابی بشیم.
میگفتیم این پیغمبر بعدیه
شیث نبی آمد پیغمبر بود آن آقا نبود
شیث و اذیت می‌کردیم همون آقا می آمد.
میگفتیم پیغمبر بعدیه.
سام نبی آمد پیغمبر شد آن آقا نبود… باز سام را اذیت می‌کردیم اون آقا ظاهر می‌شد
هر پیغمبری رو که اذیت کردیم او هم می‌آمد
همش می‌گفتیم پیغمبر بعدیه ..پیغمبر بعدیه ..
نوح آمد آن آقا نبود ابراهیم آمد آن اقا نبود … یعقوب آمد اسحاق .. یوسف … تا الانی که شما آمدید
و ایمان داریم که شما خاتم النبیین هستید
و بعد از شما هم پیغمبری نخواهد آمد … آمدم سوال کنم آن اقایی که از آدم تا خاتم را یاری کرده و تمام انبیا را داد رسی نموده است کیه؟
پیغمبر فرمود اگر او را ببینید میشناسید؟ گفت بله آقا .. به کل عمرم دیدم الان ببینم نمیشناسم؟ .
امیر المومنین سمت راست پیغمبر نشسته بود سرش رو انداخته بود پایین
دست برد حضرت زیر چونه امیر المومنین سر و آورد بالا
فرمود یه نگاه کن ببین همین آقا بود یا نه؟
تا هام بن هیم بن چشمش به سیمای امیر مومنان افتاد مثل سپند رو آتیش از جا پرید
گفت : ولله قسم . حامی انبیا ، یاور مومنین ، نبود الا همین جوانی که کنار شما نشسته است. این کیه یا رسول الله؟
حضرت فرمود :ذاک اخی و ابن عمی و وصیی و وارثی و موضع سری، اباالحسنین، مول الکونین، امام الثقلین، یعسوب الدین، رییس الموحدین ، قائد قرالمحجرین، سید المتقین، امیر المومنین، اسدلله غالب، غالب کل غالب، مظهر العجائب، علی ابن ابی طالب (ع) است
بحارالانوار: ج ۳۹ ص ۱۶۴

پاسخ به این روایت تحریف شده:
در این صفحه از بحار الانوار حدیثی نزدیک به این مضمون وجود دارد ولی در متن فارسی ذکر شده به شدت تحریف از متن اصلی وجود دارد.
متاسفانه این صحبتها در قالب کلیپ تصویری با زیرنویس انگلیسی و به زبان یک روحانی در فضای مجاز هم نشر داده شده است!
اگر ترجمه عربی شما خوب باشد و خودتان به صفحه مورد نظر مراجعه کنید متوجه خواهید شد که تا چه اندازه غلو در این کلیپ وجود دارد.
نکته دیگر اینکه: مضمون احادیث در بحار الانوار با مضمون مطالب این منبری تفاوت دارد.

چکیده ترجمه دقیق حدیث هام بن هیم:
پیامبر با مردی عصا به دست که با زبان جنی سخن می‌گفت روبه رو شدند. او گفت من هام بن هیم بن لاقیس بن ابلیس هستم و زمانی که قابیل هابیل را کشت من بودم و به بدیها امر می‌کردم و اکنون نزد تو آمده ام که توبه کنم. زمانی که ابراهیم را در آتش انداختند من بودم و زمان عیسی (ع) نیز بودم که عیسی گفت سلامم را به پیامبر خاتم برسان.
پیامبر(ص) فرمود چه خواسته ای داری؟ گفت مرا قرآن بیاموز. پیامبر (ص) به علی ع دستور داد که به او قرآن بیاموزد.
هام گفت: این کیست که به او دستور دادی که به من قرآن بیاموزد.
پیامبر ص در پاسخ فرمودند: وصی و جانشین حضرت آدم را میشناسی؟ هام گفت وصی آدم شیث بود فرمود وصی نوح که بود؟ گفت سام بود …فرمود وصی عیسی که بود؟ گفت شمعون بود پیامبر فرمود این افراد چرا وصی و جانشین پیامبران شدند هام گفت: به خاطر اینکه بیش از همه مردم از دنیا پرستی رویگردان بودند و بیشترین توجه را به آخرت داشتند.
پیامبرص فرمود: در آنچه که به شما رسیده نام جانشین محمد چیست؟
هام گفت: جانشین محمد ایلیا پسر عموی محمد است.
پیامبر فرمود: او همان علی (ع) است که جانشین و برادر من و پارساترین فرد است.
اینجا بود که هام به علی ع درود فرستاد و چند سوره قرآن را از او یاد گرفت و از محضر پیامبر رفت. بعدها در جنگ صفین خدمت امام علی (ع) آمد و مجددا اظهار ارادت کرد و گفت که نام او را در کتابهای پیامبران قبل دیده بود.
چهار چوب اصلی این حدیث در بحار الانوار ج ۳۹ص۱۶۵ این است حالا شما با آنچه در منبر گفته شده است مقایسه و توجه کنید که چقدر این حدیث را تحریف کرده اند.

متنی که در بحار الانوار است و چکیده دقیق آن در بالا ذکر شده است گرچه به یقین نمی توان گفت عین سخن معصوم (ع) باشد ولی در مجموع قابل پذیرش است و به ویژه اینکه یک نکته اخلاقی و یک نکته اعتقادی ارزشمند دارد:
نکته اخلاقی این روایت: جانشینان پیامبران همواره پارساترین و زاهد ترین مردم بوده اند و بیش از همه به آخرت توجه داشتند.
نکته اعتقادی این روایت:همه پیامبران جانشین و وصی داشته اند و پیامبر خاتم نیز باید وصی داشته باشد که امام علی (ع) است.

انتهای پیام/

یر، بصائر الدرجات إِبْرَاهِیمُ بْنُ هَاشِمٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: بَیْنَا رَسُولُ اللَّهِ بَیْنَ جِبَالِ تِهَامَةَ إِذَا رَجُلٌ عَلَى عُکَّازَةٍ فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ ص لُغَةُ جِنِّیٍّ وَ وَطْؤُهُمْ «۵» مِنْ جِبَالِ تِهَامَةَ فَقَالَ مَنِ الرَّجُلُ قَالَ أَنَا هَامُ بْنُ هِیمِ بْنِ لَاقِیسَ السَّلِیمِ بْنِ إِبْلِیسَ قَالَ لَیْسَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ إِبْلِیسَ غَیْرُ أَبَوَیْنِ قَالَ لَا قَالَ أَکَلْتُ عَامَّةَ عُمُرِ الدُّنْیَا «۶» قَالَ عَلَى ذَلِکَ کَمْ أَتَى عَلَیْکَ قَالَ کُنْتُ أَیَّامَ قَتْلِ قَابِیلَ هَابِیلَ أَخَاهُ غُلَاماً أَعْلُو الْآکَامَ وَ أَنْهَى عَنِ الِاعْتِصَامِ وَ آمُرُ بِفَسَادِ الطَّعَامِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِئْسَ لَعَمْرُ اللَّهِ عَمَلُ الشَّیْخِ الْمُتَوَسِّمِ وَ الشَّابِّ الْمُؤَمِّلِ فَقَالَ دَعْ یَا مُحَمَّدُ عَنْکَ اللَّوْمَ وَ الْهَتْکَ فَقَدْ جِئْتُکَ تَائِباً وَ إِنِّی أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ وَ لَقَدْ کُنْتُ مَعَ إِبْرَاهِیمَ فَلَمْ أَزَلْ مَعَهُ حَتَّى أُلْقِیَ فِی النَّارِ فَقَالَ لِی إِنْ لَقِیتَ عِیسَى فَأَقْرِئْهُ مِنِّی السَّلَامَ وَ لَقَدْ کُنْتُ مَعَ عِیسَى فَقَالَ لِی إِنْ لَقِیتَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ عَلَى جَمِیعِ أَنْبِیَائِهِ وَ رُسُلِهِ فَأَقْرِئْهُ مِنِّی السَّلَامَ وَ عَلَّمَنِی الْإِنْجِیلَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ عَلَى عِیسَى السَّلَامُ مَا دَامَتِ الدُّنْیَا وَ عَلَیْکَ یَا هَامَةُ بِمَا أَدَّیْتَ الْأَمَانَةَ هَاتِ حَاجَتَکَ قَالَ عَلِّمْنِی مِنَ الْقُرْآنِ قَالَ فَأَمَرَ عَلِیّاً ع أَنْ یُعَلِّمَهُ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ هَذَا الَّذِی أَمَرْتَنِی أَنْ أَتَعَلَّمَ مِنْه‏ قَالَ یَا هَامَةُ مَنْ کَانَ وَصِیُّ آدَمَ قَالَ کَانَ شَیْثٌ قَالَ مَنْ کَانَ وَصِیَّ نُوحٍ قَالَ کَانَ سَامٌ قَالَ فَمَنْ وَجَدْتُمْ وَصِیَّ هُودٍ قَالَ ذَاکَ یَاسِرُ بْنُ هُودٍ قَالَ فَمَنْ وَجَدْتُمْ وَصِیَّ عِیسَى قَالَ شَمْعُونُ بْنُ حَمُّونَ الصَّفَا ابْنُ عَمِّ مَرْیَمَ ع ثُمَّ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص یَا هَامُ وَ لِمَ کَانُوا هَؤُلَاءِ أَوْصِیَاءَ الْأَنْبِیَاءِ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ لِأَنَّهُمْ کَانُوا أَزْهَدَ النَّاسِ فِی الدُّنْیَا وَ أَرْغَبَ النَّاسِ فِی الْآخِرَةِ فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ ص فَمَنْ وَجَدْتُمْ وَصِیَّ مُحَمَّدٍ قَالَ هَامُ ذَاکَ إِلْیَا ابْنُ عَمِّ مُحَمَّدٍ ص قَالَ فَهُوَ عَلِیٌّ وَ هُوَ وَصِیِّی وَ أَخِی وَ هُوَ أَزْهَدُ أُمَّتِی فِی الدُّنْیَا وَ أَرْغَبُ إِلَى اللَّهِ فِی الْآخِرَةِ قَالَ فَسَلَّمَ هَامٌ عَلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ تَعَلَّمَ مِنْهُ سُوَراً ثُمَّ قَالَ أَخْبِرْنِی «۱» بِهَذِهِ السُّوَرِ أُصَلِّی بِهَا قَالَ لَهُ نَعَمْ یَا هَامُ قَلِیلُ الْقُرْآنِ کَثِیرٌ فَسَلَّمَ هَامٌ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ انْصَرَفَ فَلَمْ یَلْقَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص حَتَّى قُبِضَ ص فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ الْهَرِیرِ أَتَى أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فِی حَرْبِهِ فَقَالَ لَهُ یَا وَصِیَّ مُحَمَّدٍ إِنَّا وَجَدْنَا فِی کُتُبِ الْأَنْبِیَاءِ أَنَّ الْأَصْلَعَ وَصِیَّ مُحَمَّدٍ خَیْرُ النَّاسِ اکْشِفْ رَأْسَکَ فَکَشَفَ عَنْ رَأْسِهِ مِغْفَرَهُ فَقَالَ «۲» أَنَا وَ اللَّهِ ذَاکَ یَا هَامُ «۳».


http://masalnews.ir/10668/%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D9%85%D8%AA%D9%86-%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB-%D9%87%D8%A7%D9%85-%D8%A8%D9%86-%D9%87%DB%8C%D9%85-%D8%A8%D8%A7-%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%D9%87-%D8%AF%D9%82%DB%8C%D9%82/

تمامی حقوق محفوظ استاست
تاریخ انتشار : ۳۰ مرداد ۹۴ چاپ مطلب
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۵ ، ۱۱:۲۱
مهدی فراحی

بازگشت



فاطمه صغری دختر امام حسین مدینه - شام




فاطمه صغری دختر امام حسین علیه السلام از «ام اسحاق» بنت طلحه بن عبیدالله بن تیمیه بوده است. [1] .


وی در سال سی ام هجری به دنیا آم د و در واقعه کربلا نیز حدود سی سال سن داشته است. [2] .


لذا می توان گفت از خواهرش حضرت سکینه علیه السلام بزرگتر بوده است. فاطمه صغری زنی بزرگوار و دارای مقام عالی دینی و علمی بود، به طوری که پدرش سید الشهدا علیه السلام به این امر شهادت داده است و آن هنگامی بود که حسن مثنی برای خواستگاری یکی از دختران امام حسین علیه السلام آمد حضرت به او فرمود: من فاطمه را برای تو بر می گزینم که به مادرم حضرت فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله بسیار شبیه، و در دین، تمام شب به نماز و عبادت می پردازد، روزها را روزه می دارد و در شکل مشابه حور العین است. [3] او از پدر، برادرش - امام زین العابدین علیه السلام - و عمه اش - حضرت زینب علیه السلام - عبدالله بن عباس و اسما بنت عمیس حدیث روایت می کرده و فرزندان او، عبدالله، ابراهیم، حسین همچنین ام جعفر، ابوالمقدم، و زهیر بن معاویه نیز از او حدیث نقل کرده اند، احادیث او در سنن ترمذی، ابوداود، ابن ماجه، نسایی، و تالیفات ابن حجر آمده است. فاطمه صغری علیه السلام در منزل فاطمه زهرا علیه السلام مادر بزرگش - در مسجد النبی صلی الله علیه و آله می زیست وقتی ولید دستور تخریب خانه های مسجد النبی صلی الله علیه و آله را صادر کرد او به خارج مسجد رفته، و در آنجا خانه ای ساخت، چاهی حفر کرد که برکت فراوانی داشت. این چاه را زمزم می خوانده و مردم از آن تبرک می جستند.


فاطمه علیه السلام همانند زینب کبری علیه السلام در حوادث کربلا مامن و پناهگاه اهل بیت علیه السلام بوده و دربارگاه عبیدالله بن زیاد و یزید خطبه های غرا خوانده است. او به سال 110 هجری وفات یافت. [4] .


پشت قبر سکینه علیه السلام و ام کلثوم علیه السلام سمت چپ آن، قبری منسوب به فاطمه صغری علیه السلام دختر امام حسین علیه السلام است.


در بیشتر منابع روایت می کنند که فاطمه صغری علیه السلام در منزل خود، یعنی در پشت مسجد النبی صلی الله علیه و آله وفات یافت و در بقیع به خاک سپرده شد.


در کتاب از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله تا حضرت زین العابدین علیه السلام نوشته شیخ علی فلسفی، چاپ 1413 هجری قمری چنین نقل می کند:


فاطمه صغری علیه السلام در شهر شام مدفون و دارای بقعه و حرم بسیار زیبا و زائرین فراوانی دارد و اضافه می کند: در کتاب بحار الانوار، ص 247 از کتاب مناق و نیز در کتاب ناسخ التواریخ ص 495 از حضرت سجاد علیه السلام روایت می کند که مرغی روز عاشورا پر و بال خود را در خون امام حسین علیه السلام بیالود و پرواز نمود و به مدینه رسید و بر سر دیوار خانه فاطمه صغری علیه السلام دختر امام حسین علیه السلام نشست و فاطمه علیه السلام بر او نگریست و متوجه یتیمی خود گردید و این اشعار را بگفت:




نعب الغراب فقلت من 


تنعماه و یلک یا غراب




قال: الامام، فقلت: من 


قال: الموفق للصواب




ان الحسین بکربلا 


بین الاسنه و الضراب




گفت ای مرغ چرا حال پریشان داری 


از غم کیست چنین ناله و فغان داری




اشک خونین ز چه از چشم ترت می ریزد 


گو به من خون که از بال و پرت می ریزد




من ماتم زده آخر پدر در سفر است 


ز غم دوری او خون دلم در بصر است




نه خبر از پدر و نه ز برادر دارم 


روز و شب آروزی دیدن اکبر دارم




تو مگر هدهدی و سوی سبا آمده ای 


یا مگر قاصدی از کرب و بلا آمده ای




بلکه آورده ای ای مرغ به این شوین و شین 


به صغرای جگر خون خبر مرگ حسین




گفت: ای فاطمه با شور و نوا آمده ام 


قاصد مرگم و از کرب و بلا آمده ام




کربلا یکسره صحرای منا بود امروز 


روز قربانی شاه شهدا بود امروز




فاش گویم پدرت از ستم شمر و سنان 


کشته شد با لب عطشان به لب آب روان





پاورقی



[1] زبیر بن بکار کتاب نسب قریش، ص 59. حسن الامین، دائره المعارف الاسلامیه الشیعیه، ج 1، جزء دوم، ص 25. 


[2] الکامل فی التاریخ ابن الاثیر، ج 4، ص 35. تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج 12 ص 442. 


[3] تاریخ و اماکن زیارتی و سیاحتی سوریه، دانشمند محترم آقای اصغر قائدان، ص 137، چاپ اول، سال 1373، به نقل از مقتل الحسین علیه السلام او حدیث کربلا، سید عبدالرزاق موسوی مقرم، ص 405، و اسعاف الراغبین، ص 202. 


[4] بحار الانوار، علامه مجلسی، جزء 45 از مجلد پانزدهم، ص 331. طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص 302 سیدعبدالکریم سید علیخان مقتل الحسین بن علی علیه السلام ص 71 - 69. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۵ ، ۰۵:۵۱
مهدی فراحی

«عاقبت قاتلان شهدای کربلا»


مـخـتار زمانی که تصمیم بر نابودى قاتلان امام حسین (علیه السلام) گرفت، گفت: «دین ما به ما اجازه نمى‌دهد که بگذاریم کسانى که حسین(علیه السلام) را کشته‌اند در این دنیا، با امنیت و آسایش زندگى کـنـنـد، آنگـاه در حقیقت، من ناصر و خونخواه آل محمد(صلی الله علیه و آله) نیستم، بلکه کذّاب خواهم بود.

براى دستیابى بر آن جانیان، از خدا کمک مى‌طلبم و خداى را سپاسگـزارم کـه مـرا شـمـشیرى بر سر آنان قرار داده و نیزه‌اى که بر آنان وارد خواهد شد و انتقام گیرنده آنان که حق اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) را بگیرم و بر خداوند حق است که آنان را که دستشان به خـون اهـل بـیـت پیامبر آغشته شده به قتل برساند و آنان که حق خاندان پیامبر را نادیده گـرفته‌اند خوار و ذلیل کند. پس آنان را به من معرفى کنید تا تعقیبشان کنم و ریشه آنان را برکنم. 


مختار همه همت خود را براى این هدف مقدّس، کـه هـدف اصـلى قـیـام او بـود، بـه کـار برد.(1) موسى بن عامر مى‌گوید: «مختار فرمان داد که قاتلان امام حسین(علیه السلام) را تعقیب کنید و مى‌گفت: بـه خدا قسم، آب و خوراک بر من ناگوار است تا این که زمین را از لوث وجود آن ناپاکان پاک سـازم.»(2) بـنـابراین، عده‌اى به صورت گروهى و عده‌اى نیز فرد فرد به دست انتقام و عدالت سپرده شدند و به جزاى اعمال ننگین خود رسیدند.


نحوه کشته شدن یزید

یزید روزی با اصحابش به قصد شکار به صحرا رفت. به اندازه دو یا سه روز از شهر شام دور شد، ناگاه آهویی ظاهر شد یزید به اصحابش گفت: خودم به تنهایی در صید این آهو اقدام می‌کنم کسی با من نیاید. آهو او را از این وادی به وادی دیگر می‌برد. نوکرانش هر چه در پی او گشتند اثری نیافتند. 


یزید در صحرا به صحرانشینی برخورد کرد که از چاه آب می‌کشید. مقداری آب به یزید داد ولی بر او تعظیم و سلامی نکرد. 


یزید گفت: اگر بدانی که من کیستم بیشتر من را احترام می‌کنی! آن اعرابی گفت ای برادر تو کیستی؟ گفت: من امیرالمومنین یزید پسر معاویه هستم. اعرابی گفت: سوگند به خدا، تو قاتل حسین بن علی(علیهماالسلام) هستی ای دشمن خدا و رسول خدا. 


اعرابی خشمگین شد و شمشیر یزید را گرفت که بر سر یزید بزند، اما شمشیر به سر اسب خورد، اسب در اثر شدت ضربه فرار کرد و یزید از پشت اسب آویزان شد. اسب سرعت می‌گرفت و یزید را بر زمین می‌کشید، آنقدر او را بر زمین کشید که او قطعه قطعه شد. اصحاب یزید در پی او آمدند، اثری از او نیافتند، تا این که به اسب او رسیدند فقط ساق پای یزید روی رکاب آویزان بود.(3)  


الف ـ اعدام‌هاى دسته جمعى

مختار تمام کسانى را کـه در روز عاشورا، با اسب بر بدن مقدس امام حسین(علیه السلام) و شهدا تاخته بودند و تـعـدادشان ده نفر بود، را دستگیر کردند، دست و پایشان را بستند، از پشت بر زمین خواباندند و به زمین میخ کردند و اسب‌ها را با نعل تازه، بر بدن‌هاى آنان تاختند تا پیکر آنان در هم شکـسته شد و به هلاکت رسیدند.(4) سپس بدن‌هاى آنان را به آتش سوزاندند. ایـنـان عـبـارت بـودنـد از: اسـحـاق بـن حـوبـه، اخـنـس بـن مـرثـد، حـکـیـم بـن طفیل، عمرو بن صبیح، رجاء بن منقذ عبدى، سالم بن خیثمه، واحظبن ناعم، صالح بن وهب، هانى بن ثبیت و اسید بن مالک .


ابو عمرو گوید: مـا بعدها در مورد سابقه این ده نفر بررسى کردیم. به این نتیجه رسیدیم که همه آنان زنازاده و فرزندان نامشروع بودند.(5) 


دویـسـت و چهل و هشت نفر از عاملان اساسی واقعه کربلا که در شورش کوفه دستگیر شده‌ بودند، همه یکى پس از دیگرى گردن زده شدند. آنان در میان پانصد نفرى بودند که در شورش کوفه بر ضدّ مختار دستگیر شدند. 


شمر بن ذى الجوشن در روز عاشورا شترى را که مخصوص سوار شدن امام حسین(علیه السلام) بود، را به عنوان غنیمت گرفـت و به کوفه آورد و بـه شکرانه قتل فرزند پیامبر(صلی الله علیه و آله) آن شتر را نحر کرد و گوشتش را بین دشمنان اهل بیت در کوفه تقسیم نمود. مختار دستور داد تمام خانه‌هایى را که آن گوشت وارد آن شده بـود و افرادى را که دانسته از آن گوشت خورده‌اند، شناسایى کنند. همه آن خانه‌ها را ویران کرد و کسانى را که از آن گوشت خورده بودند اعدام نمود.(6)  


مختار تمام کسانى را کـه در روز عاشورا، با اسب بر بدن مقدس امام حسین(علیه السلام) و شهدا تاخته بودند و تـعـدادشان ده نفر بود، را دستگیر کردند، دست و پایشان را بستند، از پشت بر زمین خواباندند و به زمین میخ کردند و اسب‌ها را با نعل تازه، بر بدن‌هاى آنان تاختند تا پیکر آنان در هم شکـسته شد و به هلاکت رسیدند. سپس بدن‌هاى آنان را به آتش سوزاندند.


ب ـ اعدام سران کوفه

سران کوفه که در قیام خونخواهى عاشورا کشته شدند عبارت بودند از:


1ـ عـمـر بـن سـعد:

 او فرمانده کل نیروهاى یزید در کربلا و از جمله کسانى بود که نامش در سـیـاهـه قـصـاص شـونـدگـان قـرار داشت. او پیش از دستگیرى به سراغ مختار آمد و خود را معرفى کرد و با شروطى، امان‌نامه گرفت. اما پس از کشتار قاتلان امام حسین(علیه السلام) در کوفه، نامه‌اى از محمد حنفیه به مختار رسید مبنى بر این که جزای عمر بن سعد را بدهد. مختار دید بـعـضـى از شـروط امـان‌نامه توسط عمرسعد نقض شده است. به همین بهانه، او را احضار کرد. او ابتدا قصد فرار داشت اما برایش میسر نشد. همین بهانه مختار را در کشتن او مصمّم ساخت .


او در مـقـابـل ابـو عـمـرو، رئیس شهربانى مختار مقاومت کرد تا امان بگیرد اما او را امان نداد. آنقدر بر پیکر او شمشیر زدند تا کشته شد و سر بریده‌اش را نزد مختار آوردند.


مختار از حفض فرزند عمر سعد پرسید: آیا او را مى‌شناسى؟ 


حفض گفت: در زندگى پس از او خیرى نیست .


مختار گفت: پس از او زندگى نخواهى کرد. سپس دستور داد او را نیز گردن بزنند، پس از آن که پـسر عـمـر سعد هم کشتـه شد اظهار داشت: یکى در مـقـابل خـون حسین(علیه السلام) و دیگرى در قبال على اکبر حسین ولى یکسان نیستند، به خدا قـسم اگـر سه چهارم قریش را بکشم تلافى یک بند انگشت حسین(علیه السلام) نشده است.(7) مختار سر بریده عمرسعد را به حجاز، نزد محمد حنفیه فرستاد. وقتى چشم فرزند امیرمؤمنان به سر بریده ابن سعد افتاد، فرمود:


«اَللّهـُمَّ لا تَنْسِ هذَا الْیَوْمَ لِلْمُخْتارِ وَاجْزِهِ عَنْ اهل بیت نَبِیِّکَ محمّدٍ(صلی الله علیه و آله) خَیْرَ الجَزاءِ. فَوَاللهِ ما عَلَى الُْمخْتارِ بَعْدَ هذا مِنْ عُتْبٍ» (8)؛ خدایا این روز مختار را داشته باش و او را از جانب خاندان پیامبرت محمد(صلی الله علیه و آله)، بهترین پاداش را عنایت فرما. به خدا سوگند، پس از این عتابى بر مختار نیست.


2ـ شـمـر بـن ذى الجـوشن؛

 این فرد جنایتکار شماره یک کربلا، توانست از چنگ مختار بگریزد اما مختار دسـتـور داد کـه او را هـر کجا رفته اسـت پـیـدا کـنـنـد و بـه سـزاى اعمال ننگینش برسانند. شمر در ماجراى شورش کوفه بر ضدّ مختار از عاملان اصلى بود.


شیـخ طوسى(ره) مى‌نویسد: «شمر را دستگیر کردند و نزد مختار آوردند. مختار دستور داد گـردن او را زدند و جسدش را در دیگ روغن جوشیده افکندند و یکى از یاران مختار با پاى خود سر شمر را لگد مى‌کرد.»

مـسـلم ضـبـائى، که هم قبیله شمر بود، مى‌گوید: «ما فرار کردیم و خود را به محلى در مسیر کـوفـه و بصره به نام ساتیدما رساندیم و در نزدیکى آن محل، دهکده کوچکى به نام کلتانیّه در حوالى سواحل فرات قرار داشت. ما در کنار تپّه‌اى مخفى شدیم که توسط یک روستایی جای ما لو رفت. شب هنگام بود که ماموران مختار ما را محاصره کردند. شمر را دیدم که جامه‌اى خوش‌بافت به تن داشت و بدنش پیس(بیماری برص) بود. ما حتى فرصت سوارشدن بر اسب را نیافتیم. درگیرى شدیدى رخ داد. ساعتى بعد صداى الله اکبر شنیدم و کسى فریاد زد خداوند، خبیثى را کشت.(9)  


شیـخ طوسى(ره) مى‌نویسد: «شمر را دستگیر کردند و نزد مختار آوردند. مختار دستور داد گـردن او را زدند و جسدش را در دیگ روغن جوشیده افکندند و یکى از یاران مختار با پاى خود سر شمر را لگد مى‌کرد.»(10)    


عبدالرحمن بن عبد مى‌گوید: من شمر را به هلاکت رساندم. مختار تا نگاهش به سر بریده شمر افتاد، سجده شکر به جاى آورد و دستـور داد آن سـر را بـالاى نـیـزه کـنـنـد و مقابل مسجد جامع شهر در معرض دید مردم قرار دهند تا موجب عبرت همگان باشد.(11)  


3ـ بـجـدل بن سلیم: 

وی در روز عاشورا، براى غارت انگشتر امام حسین(علیه السلام)، انگشتان حـضـرت را قـطـع کـرد. مـخـتـار دسـتـور داد انـگـشـتان آن خبیث را قطع کردند، سپس دو پایش را بریدند و آنقدر در خون غلتید تا به هلاکت رسید.(12) 


4 ـ خـولى بـن یـزیـد اصـبـحـى: 

وی از چـهـره‌هـاى کـثـیـف حـادثـه عـاشـورا بـود. او مـامـور حـمـل سـر بـریـده امـام حـسـیـن(علیه السلام) و قـاتـل عـثـمـان بـن عـلى، بـرادر امـام حـسین(علیه السلام)، بوده است.(13)    


عصر روز عاشورا عمر سعد سر امام را به خولى سپرد تا نزد عبیدالله ببرد، چون خـولى وارد شهر شد و جلو قصر آمد در قصر بسته شده بود، لذا به خانه خود رفت و سر را زیر طشت نهاد. زنش پرسید چه خبر آوردى؟ خولى گفت: ثروت روزگار را برایت آورده‌ام، این سر حسین بن على است که در خانه ما است. زن گفت: واى بر تو، مردم با طلا و نقره از سفر مى‌آیند و تو سر پسر پیغمبر را به خانه مى‌آورى؟ به خدا قسم من دیگر با تو زندگی نخواهم کرد. زن هنگام خارج شدن از خانه، مـشاهده کرد که نور از زیر طشت تـا آسمـان مـتـصل است. مى‌گوید به خدا قسم مرغان سفیدى را دیدم که اطراف طشت در پروازند. وقتی صبح شد خولى سر امام را نزد ابن زیاد برد.(14)     


مـخـتـار، ابو عـمره رئیس گارد خود را با جمعیتى مامور کرد تا خولى را دستگیر کنند. ایشان خـانه خـولى را مـحاصره کردند، ابوعمره وارد خانه شد و خانه را بازرسى کردند. از زنش سراغ خولی را گرفتند. او گـفـت نمـى‌دانم ولی با دست و سر به طرف مستراح اشاره نمود، وارد مستراح شدند و او را بیرون کشیدند در حالی که زنبیلى به جاى کلاه بر سر نهاده بود، ابوعمره به سراغ مختار فـرستـاد و درباره وى کسب تکلیفى نمود، مختار خود آمد و دستور داد جلو خانه‌اش او را بکشند و سپـس جسدش را آتـش زدند، مـخـتـار ایستـاد تـا تـمـام جسد به خـاکستـر تبدیل شد.(15) 


ابراهیم، چون عقابى شکارى به ابن زیاد حمله برد و شمشیر خود را آنچنان محکم بر کمر او فرود آورد که تاریخ مى‌نویسد: ابن زیاد جلوى دست و پاى اسبش، غلتید و همانند گاوى که سرش را بریده باشند، صدا مى‌کرد. بدن او به دو نیم شـد؛ قـسـمـت بـالاى بـدن او بـه یـک طـرف و قسمت پایین بدنش به طرف دیگر پرتاب شد و ابراهیم فریاد زد: «ابن زیاد را کشتم.» نکته قابل توجه اینجاست که این واقعه در روز عاشوراى سال 67 ه‍ . ق واقع شد و او در آن هنگام سى و نه ساله بود. ابراهیم دستـور داد سر ابن زیاد را از بـدنـش جـدا کـرده و جـسـدش را بـه آتـش کشیدند.


5ـ سنان بن انس:

 وی از چهره‌هاى جنایتکار کربلا و کسى است که به خیمه‌هاى امام حسین (علیه‌السلام) یـورش بـرد و در آخـرین لحظات عمر امام، نـیـزه‌اش را به سینه حضرت فرو برد. در بـعـضـى مـقـاتـل نـیـز نـقـل شـده کـه او سـر مـقـدس امـام حـسـیـن(علیه السلام) را از بـدن جـدا کـرده اسـت.(16) پـس از دستگیرى او، به دستور مختار، دست و پایش را بریدند و هنوز جان داشـت کـه او را در دیـگ روغـن جـوشـان افـکـنـدنـد و اینگونه به نتیجه اعمال زشت خود رسید.(17)     


6- حکیم بن طفیل قاتل حضرت اباالفضل علیه السلام

حکیم بن طفیل از سران حادثه عاشورا بود، که امام حسین(علیه السلام) را تیرباران نمود و حضرت اباالفـضل(علیه‌السلام) را شهید کرد و لباس و اسلحه او را غـارت نمـود. عـبدالله بن کامـل به دستور مختار، او را دستگیر کرد. عدى بن حاتم، که هم قبیله او بود، از او شـفـاعـت کرد، اما مؤثر واقع نشد و به دستور ابن کامل، که از فرماندهان مختار بود، او را تیرباران کردند.


حکیم را که شانه‌هایش بسته بود در کنارى نگه داشتند و به او گفتند: تو بودى که لباس‌هاى عـباس بن على(علیهماالسلام) را غارت کردى؟ اکنون لباس‌هاى تو را در زنده بودنت بیرون مى‌آوریم. پس او را برهنه کردند و آنگاه گفتند: تو بودى که تیر به طرف حسین(علیه السلام) پـرتـاب نمودى و مى‌گویى که تیر من به جامه امام رسید و او را آزار نرسانید؟ به خدا قسم تو را تیرباران مى‌کنیم چنان که امام را هدف تیر قرار دادى. پس از سه طرف تیرها به سویش پرتاب گردید و او را بر زمین افکند، آنقدر تیر بر بدنش زدند که مانند خارپشت گردید.(18)   


7- عبیدالله بن زیاد: 

پـس از آن که مـخـتـار از طرف شورشیان کوفه آسوده خاطر شد و آنان را سر جاى خود نشانید ابراهیم پسر مالک اشتر را مامور جنگ با ابن زیاد نمود. 


در حین جنگ ابراهیم شخصاً ابـن زیـاد را از نـظر دور نمى‌داشت و صف‌ها را مى‌شکافت تا خود را به او برساند. ابن زیاد غرق در سلاح، با نیزه‌اش به هر طرف حمله مى‌کرد. ناگهان ابراهیم، خـود را در مقابل ابن زیاد دید و چون عقابى شکارى به او حمله برد و شمشیر خود را آنچنان محکم بر کمر او فرود آورد که تاریخ مى‌نویسد: ابن زیاد جلوى دست و پاى اسبش، غلتید و همانند گاوى که سرش را بریده باشند، صدا مى‌کرد.(19) بدن او به دو نیم شـد؛ قـسـمـت بـالاى بـدن او بـه یـک طـرف و قسمت پایین بدنش به طرف دیگر پرتاب شد و ابراهیم فریاد زد: «ابن زیاد را کشتم.»(20) نکته قابل توجه اینجاست که این واقعه در روز عاشوراى سال 67 ه‍ . ق واقع شد و او در آن هنگام سى و نه ساله بود.(21)  


ابراهیم دستـور داد سر ابن زیاد را از بـدنـش جـدا کـرده و جـسـدش را بـه آتـش کشیدند.(22) سپس گفت: «خدا را شکر مى‌کنم که ابن زیاد به دست من کشته شد.»


سر ابن زیاد را براى مختار آوردند و مختار برخاست و پایش را روى سر او نهاد و سپس دستور داد کفش او را آب بکشند و طاهر کنند، آن را بر دروازه شهر کوفه نصب نمود و سپس دستور داد آن سـر را بـا تعدادى از سرهاى بریده سران شام بـه مدینه نزد امام سجاد(علیه السلام) و محمد حنفیه بفرستند.(23)  


هنگامى که سر ابن زیاد را نزد امام سجاد(علیه السلام) آوردند، امام با جمعى بر سفره غذا نشسته بودند. وقـتـى چـشـم امـام بـه سـر بـریـده قـاتل پدرش و شهداى کربلا افتاد، دست‌ها را به دعا برداشتند و فرمودند: 


«اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذی اَدْرَکَ لی ثاری مِن عَدُوّی وَ جَزَا اللهُ الُْمختارَ خَیْراً؛ خـدا را شـکـر کـه انـتـقـام خـون مـرا از دشمنم گرفت و خداوند به مختار جزاى خیر دهد.(24)  


آنگاه امام با شادمانى، رو به حاضران کردند و فرمودند:


«وقـتـى مـرا نـزد ابـن زیاد بردند، او سر سفره غذا بود. من در آن هنگام از خدا خواستم که زنده بمانم و سر ابن زیاد را ببینم.»(25)   


داستان سر ابن زیاد

ابراهیم سر ابن زیاد را به کوفه نزد مختار فرستاد، سر ابن زیاد را در گوشه قصر نهادند. مارى باریک پیدا شد و میان سرها گردش مى‌کرد تا به سر عبیدالله رسید وارد دهان او شد و از بینی‌اش خارج گردید، و از بینى وارد مى‌شد و از دهنش خارج مى‌گردید، و مکرر این عمل را انجام مى‌داد.


مرجانه مادر عـبیدالله پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) به او گفت: اى خبیث، فرزند پیامبر را کشتى؟ هرگز روى بهشت را نخواهى دید.(26)  


8ـ حـرمـله: 

شیخ طوسى(ره) در امالى مى‌نـویـسـد: منهال بن عمرو از شیعیان و یاران امام سجاد (علیه السلام) مى‌گوید: پس از زیارت خانه کعبه، به مدینه رفتم و خدمت امام سجاد(علیه‌السلام) شرفیاب شدم. امام از من پرسید: اى منهال، از حرمله چه خبر؟ گفتم: هنگامى که از کوفه خارج شدم، زنده بود. امام هر دو دستش را به دعا بلند کرد و چنین فرمود:


«اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ الْحَدیدِ. اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ الْحَدیدِ. اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ النَّارِ؛ خدایا، سوزش شمشیر را بـه او بـچـشان. خدایا، سوزش شمشیر را به او بچشان. خدایا، سوزش آتش را به او بچشان.»


از نفرین امام سجاد(علیه السلام)، که مظهر عفو و گذشت از خطاکاران بود، معلوم مى‌شود که حرمله چقدر دل اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) را به درد آورده است.


ابو مخنف از امام باقر(علیه السلام) نقل مى‌کند: هنگامى که على اصغر در آغوش پدر هدف تیر حرمله واقع شد، امام حسین(علیه السلام) آنان را نفرین کرد و فرمود:


«وَانْتَقِمْ لَنا مِنْ هؤُلاءِ الظَّالِمینَ؛ خدایا، انتقام ما را از این ستمگران بستان.»(27) منهال گفت: پس از زیارت مدینه، عازم کوفه شدم. وقتى به کوفه رسیدم، مختار به قلع و قـمـع عـاملان حادثه کربلا مشغول بود. من با مختار رفاقت قدیمى داشتم. به قصد دیدار مختار از خانه خارج شدم. وقتى چشم مختار به من افتاد، گفت: هان منهال، کجا بودى تا حالا به دیدن ما نیامدى و در قیام با ما همراه نبودى؟ گفتم: امیر، من به سفر حج رفته بودم. 


با هم مشغول صحبت شدیم تا به محله کناسه رسیدیم. خبر دادند که حرمله در این محله مخفى شده است. مـامـوران به سرعت، به جست و جو پرداختند و زمانی نگذشت که فردى را کشان کشان به نزد مختار آوردند. آرى، او حرمله بود. تا چشم مختار به او افتاد، با لحن تندى فریاد زد: خدا را شکر که به چنگم افتادى! و بى درنگ، فریاد زد: جلاّد، جلاّد.


جـلاّدان جلو آمدند. مختار دستور داد: اول دو دست او را قطع کنید. (همان دو دستى که با یکى کمان را مى‌گرفت و با دیگرى تیر را رها مى‌کرد؛ یک بار گلوى على اصغر را نشانه گرفت، یک بار چشم اباالفضل (علیه السلام) را نشانه رفت و یک بار هم قلب حسین(علیه السلام) را شکافت.) سپس فریاد زد: دو پایش را هم قطع کنید!


ماموران اجرا کردند. آنگاه صدا زد: آتش، آتش .


فوراً چوب‌هاى خشک و نازکى را روى بدن نیمه جان او ریختند و آن را به آتش کشیدند.


منهال مى‌گوید: از تعجّب بلند گفتم: سبحان الله !


مختار گفت: علت این جمله‌اى را که گفتى چه بود؟!


گفتم: گوش کن تا برایت بگویم و ماجراى نفرین امام سجاد(علیه السلام) را برایش تعریف کردم.


مختار با تعجب پرسید: خودت از امام این نفرین را شنیدى؟!


گفتم: بله. مختار از اسبش پیاده شد و دو رکعت نماز خواند و سجده‌اش را طولانى کرد، سپس برخاسـت و سوار شد و تا آن وقـت جسد حرمله به زغال تبدیل شده بود.(28) 


یکى از کسانى که مانع آب خوردن امام حسین(علیه السلام) گردید، به مرض استسقا مبتلا گردید و هر چـه آب مـى‌نـوشـیـد بـاز هـم مـى‌گـفـت: تـشنه‌ام، و این به سبب دعاى امام حسین (علیه‌السلام) بود که دوبار فرمود: خدایا او را تشنه گردان . یکى از کسانى که هنگام مرگ او را دیده است مى‌گوید: در مقابلش یخ گذاشته بودند و او را بـاد مـى‌زدنـد و پشت سرش آتشدان قرار داشت، با وجود این از گرماى شکم و سرماى پشت مى‌نـالیـد و مى‌گفت: آبم بدهید که از تشنگى مُردم. وقتى کاسه بزرگى را که اگر پنج نفر مـى‌نـوشـید سیراب مى‌شدند؛ مى‌آوردند، همه را سر مى‌کشید و باز هم مى‌گفت: آبم بدهید که تشنگى مرا کشت، و سرانجام شکم او مانند شکم شتر پاره شد.


9ـ زیـد بـن رقـاد:

 او از تـک تـیراندازان لشکر عمر سعد بود که در روز عاشورا، تیرى به طـرف عبدالله، فرزند امام حسن(علیه السلام) افکند. آن تیر، دست عبدالله را به پیشانیش دوخت. تیرى دیگر نـیـز بـه قلب او افکند و او را بـه شهادت رساند. زید پس از کمى مقاومت، به وسیله افراد عبدالله شاکرى یکى از فرماندهان لشکر مختار، تیرباران شد و سپس او را در آتش سوزاندند.(29) 


10- عـمرو بن حجّاج زیدى:

 وی از سران کوفه و از کسانى بود که نامه دعوت براى امام حسین (علیه‌السلام) فرستاد. وى با پانصد نفر، مامور بستن آب بـر روى امـام و اهل بیت(علیهم السلام) بود. او پس از شکست شورشیان کوفه از ترس به سوى شراف و واقصه فرار کرد و دیگر اثرى از او مشاهده نشد.(30)    


11ـ عبدالله دبّاس:

 وی قاتل محمد، فرزند عمار یاسر، بود. او دستگیر و سپس کشته شد، اما پیش از آن، سه نفر از حامیان عمرسعد را بـه مختار معرفى کـرد: عبدالله بن اسید؛ مالک نُمیر؛ حمل بن مالک .


12- منقذ بن مره عبدى: 

مختار، عبدالله بن کامـل را به سراغ مـنقـذ بن مـره عـبدى، قـاتل حضرت عـلى اکبر(علیه السلام) فرستاد، خانه‌اش را محاصره کردند. او که مردى شجاع و دلیر بود مسلح و سوار بر اسب از خانه بیرون آمد، با نیزه به یکى از سربازان مختار حمله کرد و او را از اسب انداخت ولى آسیبى به وى نرسید، ابن کامـل با شمشیر بر او حمله کرد و چند ضربه شمشیر بر او وارد ساخت ولى چـون زره‌اش قـوى بود در او اثـر نکرد جز آن که بعدها آن دست شل شد. بالاخره نهیب سختى بر اسب زد که از چنگ سربازان فرار کرده و در بصره به مصعب بن عمیر پیوست.(31)   


13- زید بن رقاده قاتل عبدالله فرزند مسلم بن عقیل:

از تـواریخ بر مـى‌آید که فـرزندانى از مـسلم بن عقیل در کربلا بودند غیر از دو طفلان معروف که در زندان ابن زیاد بوده‌اند، و ایشان در کربلا جنگیده‌اند از جمله عبدالله است که زید بن رقاده ملعون با دو تیر او را شهید کرد. تـیر اول به سویش پـرتـاب نمـود و عـبدالله دست خـود را حمـایل قرار داد که تیر دست را به صورتش دوخت و هنگامی که این تیر به او اصابت کرد چنین گفت: بار خدایا اینان ما را کم شمردند و خوار ساختند خداوندا اینها را بکش چنانکه ما را کشتند، و آنان را خوار کن چنانکه ما را خوار کردند؟


همین ملعون تیر دیگرى بر او زد که او را شهید کرد، سپس به بالین جوان آمد و با حرکت دادن، تیر را از پیشانى او بیرون کشید ولى پیکان تیر که از آهن بود در پیشانیش باقى ماند و نتوانست آن را بیرون بکشد.


مختار، عبدالله کامل را براى دستگیریش مامور ساخت، خانه‌اش را محاصره کردند، زید با شمشیر کشیده بیرون آمـد، و چون مرد شجاعى بود ابن کامل دستور داد هیچ کس با نیزه و شمشیر کشیده به او نزدیک نشود بلکه او را تیرباران و سنگباران کنید، به این وسیله او را کشتند، چون احساس کردند هنوز رمقى در بدن دارد؛ فرمان داد تا آتش آورند و او را که هنوز زنده بود آتش زدند.(32)    


ج ـ اعدام سایر جنایتکاران 

1- مختـار، ابو نمران مالک بن عمرو نهدى، از فرماندهان انقلاب را با گروهى، مامور دستگیرى عبدالله بن اسید جُهمنی، مالک بن نسیر و حمل بن مالک نمود. ابو نمران آنها را دستگیر کرد و نزد مختار آورد.


مختار بـه شدت به آنان پرخاش کرد و گفت، «اى دشمنان خدا و اى دشمنان کتاب خدا، و اى دشمنان رسول خدا و اى دشمنان خاندان پیامبر خدا، حسین چه شد؟! حسین را بـه من تحویل دهید، اى نامردان! کسى را کشتید که شما را به اقامه نماز امر مى‌کرد!»


آنان گفتند: اى امیر، مجبور بودیم. منّت بگذار و ما را نکش!


مختار فریاد زد، «منّت بر شما بگذارم؟! آیا شما بر حسین، فرزند دختر پیامبرتان، منّت گذاشتید و او را رها کردید و به او آب دادید؟!»


سپس به مالک بن نسیر گفت: تو همان کسى نیستى که کلاه امام را به غارت برد؟ عبدالله بن کامل گفت: آرى همین او است.


فرمان داد: دست و پایش را قطع کنید و بگذارید آنقدر دست و پا بزند تا بمیرد، دست و پـایش را بریدند، و در خونش غلطید تا جان داد، سپس دو نفر دیگر را گردن زدند.


مـالک بن نسیر به اندازه‌اى پست بود که وقتی امام آخرین لحظات حیات را مى‌گذرانید هر کس نزدیک حضرت مى‌آمد تا او را شهید کند دلش راضى نمى‌شد و برمى‌گشت، تا این که مالک آمد و شمشیر بر سر امام وارد ساخت که کلاه را شکافت و سر حضرت را زخمى کرد و خـون جارى گـردید. امـام کلاه را از سر برداشت و انداخت و فرمود: «لا اکلت بها و لا شربت حشرک الله مع الظّالمین؛ با این دست نخورى و نیاشامى و خداوند تو را با ستمکاران محشور فرماید.»(33) 


چون کلاه امـام از خز بود، مالک آن را برداشت و به کوفه برد و چون خواست آن را بشوید همسرش گفت: واى بر تو لباس پسر پیغمبر را غارت کرده و به خانه من آوردى آن را از خـانه بیرون ببر؟ در اثـر نفرین امام، این مرد تا آخر عمر فقیر و بدبخت بود.(34)    


2. ابـو سعید صیقل نقل مى‌کند: «مختار از مخفیگاه چهار تن از عاملان حادثه عاشورا که پیراهن امام حسین(علیه السلام) را غارت کرده بودند؛ مطلع شد. یکى از فرماندهان انقـلاب به نام عبدالله بـن کامل و همراهان، آنان را دستگیر کردند و نزد مختار آوردند. وقـتـى مـخـتار چشمش ‍ به آن جنایتکاران افتاد، فریاد زد: «اى قاتلان سرور جوانان بهشت! دیدید خداوند چگونه شما را به دست انتقام سپرد؟ دیـدیـد آن پـیـراهـن براى شما چه سرنوشتى را رقم زد؟ سپس دستور داد گردن آنان را زدند.»(35) 


3. عبداللّه بن صخلب و برادرش، عبدالرحمن، و فردى دیگر به نام عبدالله بن وهب از جمله دستگیر شدگان بودند که در بازار اعدام شدند.(36) 


4. یاران مختار عثمان بن خالد و ابى اسماء بشر بـن شـوط، که از قاتلان عبدالرحمن بن عقیل بودند را دستگیر و در کنار چاه جعد گردن زد و چون خبرشان را به مـخـتـار رساندند، مـخـتـار دستـور داد برگـردید و بدنشان را آتـش بزنید تـا خـاکستر شوند.(37)     


یکى از کسانى که مانع آب خوردن امام حسین(علیه السلام) گردید، به مرض استسقا مبتلا گردید و هر چـه آب مـى‌نـوشـیـد بـاز هـم مـى‌گـفـت: تـشنه‌ام، و این به سبب دعاى امام حسین (علیه‌السلام) بود که دوبار فرمود: خدایا او را تشنه گردان . یکى از کسانى که هنگام مرگ او را دیده است مى‌گوید: در مقابلش یخ گذاشته بودند و او را بـاد مـى‌زدنـد و پشت سرش آتشدان قرار داشت، با وجود این از گرماى شکم و سرماى پشت مى‌نـالیـد و مى‌گفت: آبم بدهید که از تشنگى مُردم. وقتى کاسه بزرگى را که اگر پنج نفر مـى‌نـوشـید سیراب مى‌شدند؛ مى‌آوردند، همه را سر مى‌کشید و باز هم مى‌گفت: آبم بدهید که تشنگى مرا کشت، و سرانجام شکم او مانند شکم شتر پاره شد.(38) مختار، نامه‌اى مفصل براى محمد حنفیّه نوشت و به او اطمینان داد که همه قاتلان امام حسین (علیه‌السلام) را به سزاى اعمالشان خواهد رساند.(39)  عاقبت قاتلان امام حسین علیه السلام -  مـخـتار زمانی که تصمیم بر نابودى قاتلان امام حسین(علیه السلام) گرفت، گفت: «دین ما به ما اجازه نمى‌دهد که بگذاریم کسانى که حسین(علیه السلام) را کشته‌اند در این دنیا، با امنیت و آسایش زندگى کـنـنـد، آنگـاه در حقیقت، من ناصر و خونخواه آل محمد(صلی الله علیه و آله) نیستم، بلکه کذّاب خواهم بود.

براى دستیابى بر آن جانیان، از خدا کمک مى‌طلبم و خداى را سپاسگـزارم کـه مـرا شـمـشیرى بر سر آنان قرار داده و نیزه‌اى که بر آنان وارد خواهد شد و انتقام گیرنده آنان که حق اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) را بگیرم و بر خداوند حق است که آنان را که دستشان به خـون اهـل بـیـت پیامبر آغشته شده به قتل برساند و آنان که حق خاندان پیامبر را نادیده گـرفته‌اند خوار و ذلیل کند. پس آنان را به من معرفى کنید تا تعقیبشان کنم و ریشه آنان را برکنم. 


مختار همه همت خود را براى این هدف مقدّس، کـه هـدف اصـلى قـیـام او بـود، بـه کـار برد.(1) موسى بن عامر مى‌گوید: «مختار فرمان داد که قاتلان امام حسین(علیه السلام) را تعقیب کنید و مى‌گفت: بـه خدا قسم، آب و خوراک بر من ناگوار است تا این که زمین را از لوث وجود آن ناپاکان پاک سـازم.»(2) بـنـابراین، عده‌اى به صورت گروهى و عده‌اى نیز فرد فرد به دست انتقام و عدالت سپرده شدند و به جزاى اعمال ننگین خود رسیدند.


جمعى از عاملان حادثه کربلا از جمله محمّد بن اشعث موفق شدند از دست مختار بگریزند و در بصره، نزد مـصـعـب بـن زبـیـر پـناه بگیرند. اما سپس در جنگ مصعب بر ضد مختار، وارد نبرد گردیدند که جمعى از آنان کشته شدند.(40)  


بردگان و موالى و مستـضـعفان، که در قیام مختار جان تازه‌اى گرفته بودند و پشتوانه اصـلى قـیـام بـودنـد، بـر اشـراف کـوفه چیره شدند و بعضى از آنان اربابانشان را، که در فاجعه کربلا دست داشتند، به قتل رساندند و یا به مختار معرّفى کردند.(41)    


و اینگونه شد که قاتلان امام حسین(علیه اسلام) و فرزندان و یاران ایشان و مسببان واقعه دلخراش کربلا به سزای اعمال خود رسیدند. 


اللهمَ العَنْ اولَ ظالمٍ ظلمَ حَقَ محمدِ و آل محمد و آخرَ تابعٍ لهُ عَلی ذلک


اللهمَ العَنْ العِصابَةَ التی جاهدتِ الحسین و شایَعت و بایَعت و تابَعت عَلی قَتلهِ اللهمَ العَن جَمیعا.


 

پی‌نوشت‌ها:


1- بحارالانوار، ج 45، ص 374.


2- بحارالانوار، ج 45، ص 374.


3- لهوف، سید بن طاووس .


4- بحار الانوار، ج 45، ص 374؛ لهوف، سیدبن طاووس، ص 183. 


5- بحار الانوار، ج 45، ص 59،60؛ لهوف، ص 183.


6- بحارالانوار، ج 45، ص 377.


7- طبرى، ج 8، ص671/ بحارالانوار، ج 45، ص377/ کامل، ج 4، ص241.)


8- بحارالانوار، ج 45، ص 379.  


9- تاریخ طبرى، ج 6، ص 53.


10- تاریخ طبری، ج 6، ص 338.


11- تاریخ طبری، ج 6، ص 374.


12- تاریخ طبری، ج 6، ص 376.


13- تاریخ طبری، ج 6، صص67 و 337.


14- طبرى، ج 7، ص369. 


15- طبرى، ج 8، ص671/ کامل ابن اثیر، ج 4، ص240.


16- کامل ابن اثیر، ج 4، ص 78.


17- بحارالانوار، ج 45، ص 375.


18- طبرى، ج 8، ص657/ کامل ابن اثیر، ج 4، ص242. 


19- انساب الاشراف، ج 6، ص 426 ـ 427/ تاریخ طبرى، ج 6، ص 90/ بحارالانوار، ج 45، ص 383؛ اخبارالطوال، ص 295. 


20- انساب الاشراف، ج 6، ص 426 ـ 427/ تاریخ طبرى، ج 6، ص 90/ بحارالانوار، ج 45، ص 383؛ اخبار الطوال، ص 295.


21- انساب الاشراف، ج 6، ص 426 ـ 427/ تاریخ طبرى، ج 6، ص 90/ بحارالانوار، ج 45، ص 383؛ اخبار الطوال، ص 295.


22- انساب الاشراف، ج 6، ص 426.


23- شذرات الذهب، ابن عمار، ج 1، ص 74.


24- بحارالانوار، ج 45، ص 386.


25- بحارالانوار، ج 45، ص 386.


26-کامل ابن اثیر، ج 3، ص516.


27- تاریخ طبرى، ج 5، ص 448.


28- بحارالانوار، ج 45، ص 3 ـ 332/ محجّة البیضاء، مولا محسن فیض کاشانى، ج 4، ص 241.


29- تاریخ طبرى، ج 6، ص 64 ـ 65/ کامل ابن اثیر، ج 4، ص 243.


30- تاریخ طبرى، ج 6، ص 52.


31- طبرى، ج 8، ص677/ کامل ابن اثیر، ج4، ص243.


32- طبرى، ج8، ص677 .


33- بحارالانوار، ج45، ص302/ کامل، ج4، 239.


34- طبرى، ج7، ص359.


35- تاریخ طبرى، ج 6، ص 58.


36- تاریخ طبرى، ج 6، ص 58.


37- طبرى، ج 8، ص670.


38- المعجم الکبیر، ج 1، صص 227 و 237؛ تاریخ طبرى، ج 5، ص 449.


39- تاریخ طبرى، ج 6، ص 62.


40- تاریخ طبری، ج 6، صص 66 و 94.


41- بحارالانوار، ج 45، ص 377. 


 


تمام حقوق محفوظ بوده و استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.


http://alef.ir/vdcjoieo.uqehyzsffu.html?89508



تاریخ انتشار : شنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۵ ، ۰۵:۴۸
مهدی فراحی

یا مغیث الشیعه:

⭕️صفحه ی دوم : 



🔴یک مجری در شبکه۵ که خانوادگی رفته بودیم یک جمله‌ای به این مضمون گفت: «حالا دعوت می‌کنم از یک طلبه استثنایی با ١٠فرزند.» من هم تا نشستم بعد‌از بسم‌ا… بلافاصله گفتم: «آقای مجری شما چندتا بچه داری؟» گفت: «دوتا.» گفتم: «بسم ا… الرحمن الرحیم. بینندگان عزیز شما آقای مقدم را می‌بینید، یک آدم کاملاً استثنایی.» گفت: «چرا این حرف را می‌زنید؟» گفتم: «تو استثنایی هستی که دو تا بچه داری. چطور شد که وافی که طبیعی زندگی کرد و ٩ فرزند داشت، شد استثنایی، ولی همه مردم که یکی، دو تا دارند شدند عادی؟»


طبیعی زندگی‌کردن یعنی طبق فرمول زندگی‌کردن. در فرمول اسلام سن ازدواج مشخص شده است؛ «یَبلُغُ الحُلُم».


 امام‌صادق علیه السلام می‌فرمایند :

" یکی از وظایف پدر درقبال پسرش این است که وقتی به «یَبلُغُ الحُلُم» رسید یعنی وقتی چهارده، پانزده ساله شد برایش زن بگیرد !


امام سجاد علیه السلام علیه السلام می فرمایند : 

" اگر زن نگرفت و پسر گناه کرد ، گناهش به گردن بابا ست !


⭕️صفحه ی سوم 


🔴 حتی برای سن ازدواج دختر هم کد داده‌اند .


البته من دو تا از دخترهایم را عروس کرده‌ام؛ 

یعنی دو تا جهیزیه داده‌ام. ممکن است خواننده‌ای که این متن را می‌خواند ، بگوید: «حاج‌آقا! شیر نفت و شرکت فلان و…» ولی این‌ها فرافکنی است. فرافکنی نکنیم.

🔴 تقصیرها را تقسیم کنیم.در بحث کثرت نسل : 


🔻 دولت مقصر بوده است.

 🔻روحانیت و حوزه‌ها مقصر بوده‌اند. 🔻همه ما مقصر بوده‌ایم.

 الان رسیده‌ایم به اینجا که وقتی وافی مصاحبه می‌کند می‌گویند ببینید زندگی‌اش چطور است؟! خرجش را از کجا می‌آورد؟!


✅بسم ا… الرحمن الرحیم. بنده محمدمسلم وافی، ٣٢‌ساله‌ام.

 ١٨سال است در حوزه علمیه قم درس می‌خوانم. خداوند متعال ۶ دختر و ۴پسر به بنده داده است. دو تا از دخترهایم ازدواج کرده‌اند. دو تا داماد دارم. یک داماد ١٩ساله و یک داماد ١٧ساله.

 عرض بنده این است که وقتی وارد خانه وافی می‌شوی…. حالا می‌خواهم به سؤال شما برسم. خودم هم این کاره‌ام در مصاحبه. سؤال شما درباره خرج است.


ای ملت! امروز خرج مردم زیاد نیست. بَرج مردم زیاد است.

 بیایید دستتان را بگیرم ببرم در خانه‌های مردم. 

⛔️اصرار بر LCD، 

⛔️اصرار بر گوشی‌های لمسی،

⛔️ اصرار بر اینکه مدرسه را غیرانتفاعی انتخاب کنند؛ 

⛔️بعد باید پول سرویس بدهند؛ 

⛔️بعد باید پول توجیبی بدهند. این‌ها را ما نداریم.



حالا می‌گویند حاج‌آقا، تو که بچه را مدرسه غیرانتفاعی نمی‌فرستی بی‌ادب تربیت نمی‌شود؟ !

یکی از نکاتی که خانواده‌ها توجه ندارند این است که این رفاهی که مردم در اختیار بچه‌هایشان قرار می‌دهند، خودش از عوامل ضدتربیتی است. بیشتر کسانی‌که می‌آیند پیش ما برای مشاوره می‌گویند «حاج‌آقا! ما مشکل داریم.

 تربیت سخت است». می‌پرسم «چند تا بچه دارید؟»، می‌گویند: «دو تا».


خلاصه اینکه مردم برجشان زیاد است.


ما جهیزیه می‌خریم، مردم هم جهیزیه می‌خرند. مطهره‌خانم، دختر اولمان وقتی می‌خواستیم برایش جهیزیه بخریم، رفتیم رسیدیم به چرخ خیاطی، گفت: «من نمی‌خواهم» گفتم: «بابا، ٢٠٠تومن است». گفت: «من خیاطی بلد نیستم.» حالا می‌گویند: «حاج‌آقا، چون دخترت بچه بوده نمی‌فهمیده. بذار ٢٠سالش بشود، بعد می‌فهمد سرش کلاه رفته.» من این را قبول ندارم .


حالا البته یک چیزهایی هم هست که شاید باورتان نشود، اشکالی ندارد بگویم بیایید قم ببینید. ما هنوزم که هنوز است بعد از سال‌ها در قم مستأجریم؛ البته مسکن مهر ثبت‌نام کردیم، ولی حالا داستان دارد…بگذریم.


البته دو سال است احمدی‌نژاد یک آب‌باریکه‌ای برایمان وصل کرده است به‌نام یارانه‌. تیکه‌ای هم که به ما می‌اندازند، این است که «حاج‌آقا! خوش‌به‌حالتان. یارانه خوب می‌گیرید.»


 حالا من هم می‌گویم که دو سال پیش که از یارانه خبری نبود. تازه این دولت هم ممکن است حذفش کند. 

غیر از یارانه، طلبه‌ها حقوق دریافت نمی‌کنند. شهریه مختصری می‌گیرند که بین چهارصد تا چهارصد‌و‌پنجاه تومان متغیر است. بنده مسئول گروه روایت‌گران نور هم هستم. تبلیغ‌های جهادی می‌رویم. در کل این مدتی که مشهد بودیم ٣٠‌مسجد رفتیم، فقط یکی‌شان ٨٠‌تومان داد؛ یعنی می‌خواهم بگویم خبری نیست. چون گروه جهادی هستیم و طلبه باید هم این‌طور باشد.


 این را گفتم که خواننده‌ها نگویند هر منبری که می‌رویم دو میلیون، سه‌ میلیون.


اجازه بدهید من به‌عنوان مخاطب قبول نکنم و دوباره بپرسم که خرجتان را از کجا می‌آورید؟!


البته من خودم دوست دارم که شما نماینده مخالفان باشید. 

این همان قطعه پازلی است که بنده گفتم.


 در پازل ما همه‌چیز باید مدلش اسلامی باشد، حتی اقتصادش، ولی ما خدا را از مدلمان بیرون گذاشته‌ایم.


تا دو دهه اخیر بیشتر خانواده‌ها در کشور ما بیش‌از پنج، شش بچه داشتند، حالا چرا الان آقای وافی به‌خاطر بچه‌هایش به سوژه ویژه رسانه‌ها تبدیل می‌شود؟!


✅برای اینکه ٢٢سال روی پاک‌کن هم نوشتند: «فرزند کمتر، زندگی بهتر».


 سوژه خبری کیلویی چند است؟!

 اتفاقاً من توقع دارم توی جمع‌ها همه من را با لنگ کفش بزنند. مردم می‌گویند: «ما توی دوتاش موندیم»، ولی من چه جوابی می‌دهم؟ می‌گویم: «چون دو تا دارید، توش موندین».

 در اینجا دو تا نظریه وجود دارد؛ یکی اینکه می‌گوید : چون گرفتارم وام می‌گیرم!

 یکی اینکه ما می‌گوییم: چون وام می‌گیری گرفتاری!


مردم همه توی تربیت بچه‌هایشان مانده‌اند. حوزه‌های علمیه هم خوابند. سازمان تبلیغات خواب است.


در دیداری اتفاقی که با آقای رئیس‌جمهور داشتم، به ایشان گفتم: «چرا با وجود تأکید رهبر انقلاب، حتی یک بند برای افزایش نسل در بودجه ٩٣ در نظر گرفته نشده است؟!» 

ایشان گفتند: «چون پول نداشته‌ایم ، نگذاشته‌ایم.» بنده پاسخ دادم: «چون نگذاشته‌اید، پول ندارید" !


⭕️صفحه چهارم : 


🔴همین روزنامه شهرآرای شما خواب است. یک ستون به بنده بدهید من تا ۵٠ قسمت فقط چگونگی تربیت بچه را بنویسم. الان سه‌سال‌و‌نیم است هر هفته، چهارشنبه‌ها ساعت یک‌ربع‌به‌١٠ ت١٠‌صبح در رادیو معارف پخش زنده برنامه دارم. راه‌های ایجاد خودکنترلی در بچه‌ها. ما اعتقاد داریم اگر بچه را خودکنترل بار بیاوریم، مشکلی پیش نمی‌آید. شهرآرا یک ستون به من بدهد، استدلالی و با منبع علمی بحث کنیم؛ احساسی برخورد نکنیم.


من سوژه‌شدن خودم را طبیعی می‌دانم .


 حالا البته یکی از مشکلات این است که تا می‌خواهیم سوژه خبری شویم ،  خانواده می‌ترسند. سخت هم هست. چندین بار این آقای ضیا زنگ زد که برویم ویتامین‌٣، نرفتیم. چون مجری‌اش این‌کاره نبود و خراب می‌کرد؛ البته فیلم زندگی ما را هم که خانم نامداری ساخته، بارها از تلویزیون پخش شده است. همان فیلم هم در جشنواره عمار در بخش روحانیت اول شد .


یک فیلم هم دارم که زندگی ما را در شبکه صدای آمریکا گذاشته‌اند و له کرده‌اند . 

آن‌ها فهمیده‌اند که قضیه چه چیزی است، ولی مسئولان ما خوابند .


مدتی پیش هم از روزنامه آفتاب یزد زنگ زدند. خبرنگارش هی مرتب می‌گفت :


 «حاج‌آقا! چرا اصول‌گراها از زندگی شما حمایت می‌کنند؟ ! » 

گفتم : «چه ربطی به اصول‌گراها دارد؟! »


 سؤالاتش برای ضربه‌فنی بود !


حالا البته شاید برای شما ساده است ؛ چون هیچ‌وقت خانه نیستید ، ولی حتماً سختی‌های زیادی برای همسرتان دارد؟!


اتفاقاً حرف من این است که در خانواده پرجمعیت بار تربیتی تا حد زیادی از روی دوش مادر و پدر برداشته می‌شود . بچه‌ها خودشان، خودشان را بزرگ می‌کنند. الان چون چند روزی به تولد بچه دهم مانده است، خانمم را همراه خودم نمی‌آورم ؛

 ولی تا سه ، چهار ماه پیش با خانمم دوتایی مسافرت می‌رفتیم . بچه‌ها خودشان خانه را می‌چرخانند .


🔸مهدی مسئول خرید است.

🔸 مهدیه مسئول آشپزی است. 

🔻اینکه می‌گویم رؤیا نیست.🔻


 در زندگی‌های پرجمعیت مسئولیت‌ها تقسیم می‌شود.

 حالا مگر چه میهمانی بیاید که خانمم آشپزی کند؛

 البته نه اینکه خاله بازی است؛ بچه‌ها به مرور زمان کارشان را یاد گرفته‌اند.

 در همین مستند «به رنگ زندگی» جایگاه بچه‌ها خوب مشخص شده است.


البته سختی‌هایی هم هست. یکی از سختی‌ها این است که وقتی بچه‌ها مریض می‌شوند، همه با هم مریض می‌شوند. یکهو پنج تا از بچه‌ها با هم مریض می‌شوند.


پنج، شش تا از بچه‌های ما هم بیمه نیستند. البته مجلس اعلام کرد که می‌توانید بیمه کنید، رفتم تأمین اجتماعی، گفتند چون تا حالا بیمه نکرده‌ای، باید ٧٠٠هزار تومان جریمه پرداخت کنی تا بیمه کنیم. 


می‌گویم: «"خودتان" بیمه نکردید ! »


 بدنیست مردم این‌ها را بدانند ؛ که با خودشان فکر نکنند دولت دارد برای هر بچه به ما سکه می‌دهد !


🔴الان پوتین اعلام کرده است که اگر کسی در روسیه بیش‌از چهار تا بچه به‌دنیا بیاورد، تا ١٠‌سال خانه رایگان در اختیارش می‌گذارند .

🔴 مرکل هم گفته است در خانواده‌هایی که بیش‌از چهار بچه دارند، به هر بچه ماهیانه دوهزارو۴٠٠یورو جایزه می‌دهند.

 مسئولان ما هم اعلام کرده‌اند که یوزپلنگ‌های بیابان‌های یزد بیمه هستند ! 

بچه‌های وافی نه ! 

این نگاه‌های کِرمی مسئولان درباره این مسئله است.

برای رسیدگی به فرزندان وقت کم نمی‌آورید ؟ !

"وقت" یک کالا نیست که قابل تقسیم بین فرزندان باشد ؛

 مهم این است که فرزند متوجه شود اگر هم والدین، تنها چند دقیقه برایشان وقت می‌گذارند ، آن "وقت"، "مفید" است .


⭕️صفحه پنجم : 



🔴در روزهای هفته، به‌نوبت به همه بچه‌ها رسیدگی می‌کنیم و تاکنون در این زمینه مشکلی نداشته‌ایم ؛ 

ضمن‌این‌که همه بچه‌ها در رشته‌های مختلف ورزشی، هنری و درسی جزو ممتازهای شهر و استان هستند. 

پدر بچه ها هم هفت،هشت سال است از برترین های حوزه علمیه است.

اگر موافقید برویم سراغ نگاه مردم. آن ها بیشتر چه برخوردهایی با این موضوع دارند؟!

بیشتر حرف‌ها اقتصادی است، ولی متدین‌ها چون خجالت می‌کشند بحث اقتصادی کنند و تا بگویند ؛ "ما"می‌گوییم «خدا روزی می‌دهد»، بیشتر بحث را می‌برند به‌سمت تربیتی.

 اصل حرفشان اقتصادی است، اما بهانه تربیتی می‌آورند .

جواب این دو تا را دادم ؛ 

ولی حرف من این است که باید "طبیعی زندگی کنیم" ؛

🔸 یعنی بفهمیم که مخالفت با زندگی طبیعی برای خودمان ضرر دارد ؛

🔸 بفهمیم که زایمان برای زن خاصیت دارد ؛ 

🔸یعنی بفهمیم وقتی خدا حکیم است !

 می‌توانست زن را طوری خلق کند که پنج سال یک بار فرزند بیاورد .

 یا نه، دستوری دراین‌باره بدهد؛ البته این بحث درون‌دینی است.

جواب علمی و برون دینی اش هم این است که آلمانی‌ها بعد‌از سال‌ها تحقیق، که البته صداوسیمای ما ٢٢‌سال سانسور می‌کرد،

 می‌گویند که زایمان‌های متعدد برای زن فواید دارد.

🔺 چون ما خدا را که قبول نداریم !🔻

 برای همین می‌گویم علمی ثابت شده است ؛ 

یعنی اگر ضرری می داشت باید با آن مواجه می شدیم، 

ولی الان همسرمن کاملا سالم ست .


⭕️صفحه ششم 


🔴حالا شاید با فضایی که درباره فرزندآوری ایجاد شده است، ترکش‌های بیشتری هم از سمت مخالفان به شما می‌خورد.


نه، قبلاً سخت‌تر بود. الان راحت‌تر هستیم. یک زمانی حتی طلبه‌ها طعنه می‌زدند؛ البته الان یک مقدار محیط را تبدیل به محیط بسته کرده‌اند. به‌نظرم این اشتباه است. صداوسیما باید شرایطی را فراهم کند که مخالف حرفش را درباره افزایش نسل بزند؛ یعنی سریع انگ نزنند که طرف درمقابل صحبت رهبری ایستاده است.


یکی از الزماتی که برای فرزندآوری گفتید، ازدواج در سن کم است. با توجه به تجربه ازدواج خود و دو فرزندتان، چگونه می‌شود در سن کم ازدواجی موفق داشت؟

ما در سیستم دیگری ازدواج کردیم، اما اکنون جامعه ما با مدل دیگری ازدواج می‌کند و حتی ازدواج‌های دانشجویی نیز بهنگام نیست؛ چون در خوشبینانه‌ترین حالت، دانشجویان در سن بیش‌از ٢٣سالگی ازدواج کرده و بخش مهمی از لذت‌های زندگی مشترک را از دست می‌دهند.

پدرم می‌گفت: «یا باید مغنی بخوانید یا جبهه بروید یا ١۵سالتان تمام شود که بتوانید ازدواج کنید.» وقتی ١۵ساله شدم، طلبه بودم؛ پدرم فهرستی از دختران فامیل را نشانم داد و به خواستگاری همه آن‌ها رفتیم، اما هیچ‌یک قبول نکردند؛ نه به‌دلیل سن کم من، بلکه به‌خاطر مهریه کم. تاجایی‌که اطلاع دارم، گزینه‌های آن فهرست هنوز هم ازدواج نکرده‌اند.


این‌که ازدواج پسر ١۵ساله برای والدین امروز تعجب‌برانگیز و ناممکن به‌نظر می‌رسد، به‌خاطر این است که با مدل اشتباه بزرگ شده‌اند که فرزندانی مسؤلیت‌پذیر را پرورش نمی‌دهد؛ درحالی‌که در مدل اسلامی، فرزند در هر برهه از زندگی دقیقا می‌داند چه مسؤلیت و برنامه‌ای دارد .

   ✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️✳️

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۵ ، ۰۵:۴۷
مهدی فراحی
🔲🔲 ماجرای نبش قبر حضرت رقیّه(ع) در سال 1242 🔲🔲

◆ ملا محمدهاشم خراسانی (ره) حکایت نبش قبر #حضرت_رقیه سلام الله علیها توسط ایشان به منظور ترمیم قبر و رفع آب‌گرفتگی مضجع شریف حضرت رقیه (س) در سال ۱۲۸۰ هجری،را نقل میکند :

◆ جناب آقا سیّد ابراهیم دمشقی که نَسَبش به سیّد مرتضی علم‌الهدی منتهی می‌شد بعد از نبش قبر حضرت رقیه (س)، مدام از شدت گریه و غصه غش می‌کرد. چون به هوش می‌آمد، قضیه کبودی را برای مردم تعریف می‌کرد😢😢😢

◆می گفت بدن مطهّر ایشان در پارچه سیاهی (چادر یا لباس سیاه) پیچیده و کفن شده بود. بخشی از صورت منّور ایشان را دیدم که هنوز از آثار سیلی، کبود و مجروح بود. سپس به همراه شیون ایشان، صدای ضجه و زاری از مردم بر می‌خواست.😭😭

🔲⏩ اما حکایت :
قبر دچار آب گرفتگی شده بود و علما شیعه درخواست تعمیر قبر مطهر را داشتند.
والی به علماء و صلحاء شام از شیعه و سنّی امر کرد که غسل کنند و لباس‌های پاکیزه بپوشند، به دست هر کس قفل ورودی حرم مطهّر باز شد، همان کس برود و قبر مقدّس او را نبش کند، پیکر را بیرون آورد تا قبر را تعمیر کنند.

صلحاء و بزرگان از شیعه و سنّی در کمال آداب غسل کردند و لباس پاکیزه پوشیدند، قفل به دست هیچ کس باز نشد مگر به دست خود مرحوم سیّد، و چون میان حرم آمدند کلنگ هیچ کدام بر زمین اثر نکرد، مگر به دست سیّد ابراهیم.

حرم را قُرق کردند و لحد را شکافتند. دیدند بدن نازنین حضرت رقیه سلام‌الله علیها، میان لحد و کفن صحیح و سالم است اما آب زیادی میان لحد جمع شده است.

سیّدابراهیم در قبر رفت، همین که خشت بالای سر را برداشت دیدند
😢سیّد افتاد. زیر بغلش را گرفتند،
😭😭هی می‌گفت: «ای وای بر من.. وای بر من.. 😭😭
به ما گفته بودند یزید لعنةالله علیه، زن غسّاله و کفن فرستاده
ولی اکنون فهمیدم دروغ بوده، چون دختر با پیراهن خودش دفن شده. من بدن را منتقل نمی‌کنم، می‌ترسم بدن را منتقل کنم و دیگر به عنوان "رقیّه بنت الحسین" شناخته نشود و من نتوانم جواب بدهم.

سیّد بدن شریف را از میان لحد بیرون آورد و بر روی زانوی خود نهاد و سه روز بدین گونه بالای زانو خود نگه داشت و گریه می‌کرد تا اینکه قبر را تعمیر کردند.😭😭

وقت نماز که می شد سیّد بدن حضرت را بالای جایی پاکیزه می‌گذاشت. پس از فراغ از نماز برمی‌داشت و بر زانو می‌نهاد، تا اینکه از تعمیر قبر و لحد فارغ شدند، سید بدن را دفن کرد.
و از معجزه آن حضرت این که سیّد در این سه روز احتیاج به غذا و آب و تجدید وضو پیدا نکرد و چون خواست بدن را دفن کند دعا کرد که خداوند پسری به او عطا فرماید.
دعای سیّد به اجابت رسید و در سن پیری خداوند پسری به او لطف فرمود که نام او را "سیّد مصطفی" گذاشت.
آنگاه والی واقعه را به سلطان عبدالحمید عثمانی نوشت؛ او هم تولیت زینبیّه و مرقد شریف حضرت رقیّه و امّ کلثوم و سکینه را به سید ابراهیم واگذار کرد.

این قضیه در سال 1242 هجری شمسی رخ داده و در کتاب «معالی» هم این قضیّه مجملاً نقل شده و در آخر اضافه کرده است:
«فَنزلَ فی قبرها و وَضع علیها ثوباً لفَّها فیه و أخْرجها، فإذا هی بنتٌ صغیرةٌ دُونَ البُلوغِ و کانَ متْنُها مجروحةً مِنْ کثرةِ الضَّرب»
« آن سیّد جلیل وارد قبر شد و پارچه ای بر او پیچید و او را خارج نمود، دختر کوچکی بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده، و پشت شریفش از زیادی ضربات مجروح بود.»😭😭

پس از درگذشت سیّد ابراهیم، تولیت آن مشاهد مشرفه به پسرش سیّد مصطفی و بعد از او به فرزندش سیّد عبّاس رسید.فرزندان سیّد ابراهیم دمشقی معروف و مشهور به "مستجاب الدعوه هستند

این موضوع پیش از این به صورت روضه‌خوانی از سوی حجت‌الاسلام سید حسین مؤمنی و حجت‌الاسلام سید عبدالله فاطمی‌نیا، در حرم مطهر امام رضا(ع) خوانده شده و مورد تأیید علما نیز قرار گرفته است.

📚 منابع روایت؛
منتخب التواریخ، صفحه ۳۸۸.
اسرار الشهادة، صفحه ٤٠٦.
مقتل جامع مقدم، جلد ۲، صفحه ۲۰۸.
تراجم اعلام النساء، جلد ۲،
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۵ ، ۰۵:۴۴
مهدی فراحی

یک شکارچی، پرنده‌ای را به دام انداخت. پرنده گفت: ای مرد بزرگوار! تو در طول زندگی خود گوشت گاو و گوسفند بسیار خورده‌ای و هیچ وقت سیر نشده‌ای. از خوردن بدن کوچک و ریز من هم سیر نمی‌شوی. اگر مرا آزاد کنی، سه پند ارزشمند به تو می‌دهم تا به سعادت و خوشبختی برسی. پند اول را در دستان تو می‌دهم. اگر آزادم کنی پند دوم را وقتی که روی بام خانه‌ات بنشینم به تو می‌دهم. پند سوم را وقتی که بر درخت بنشینم. مرد قبول کرد. پرنده گفت:


پند اول اینکه:  سخن محال را از کسی باور مکن.


مرد بلافاصله او را آزاد کرد. پرنده بر سر بام نشست..

 

گفت پند دوم اینکه: هرگز غم گذشته را مخور.برچیزی که از دست دادی حسرت مخور.


پرنده روی شاخ درخت پرید و گفت : ای بزرگوار! در شکم من یک مروارید گرانبها به وزن ده درم هست. ولی متاسفانه روزی و قسمت تو و فرزندانت نبود. و گرنه با آن ثروتمند و خوشبخت می‌شدی.

 

مرد شگارچی از شنیدن این سخن بسیار ناراحت شد و آه و ناله‌اش بلند شد.

 

پرنده با خنده به او گفت: مگر تو را نصیحت نکردم که بر گذشته افسوس نخور؟ یا پند مرا نفهمیدی یا کر هستی؟

 

پند دوم این بود که سخن ناممکن را باور نکنی. ای ساده لوح ! همه وزن من سه درم بیشتر نیست، چگونه ممکن است که یک مروارید ده درمی در شکم من باشد؟

 

مرد به خود آمد و گفت ای پرنده دانا پندهای تو بسیار گرانبهاست. پند سوم را هم به من بگو.


پرنده گفت : آیا به آن دو پند عمل کردی که پند سوم را هم بگویم.


✨پند گفتن با نادان خواب‌آلود مانند بذر پاشیدن در زمین شوره‌زار است.


💠 حکایت

📘 برگرفته از مثنوی معنوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۵ ، ۱۴:۴۴
مهدی فراحی