با ولایت تا شهادت

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

با ولایت تا شهادت

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۱۴ مطلب با موضوع «علما» ثبت شده است

««۱۵سال تبعید بخاطر یک جمله»»

*اوایل مرجعیت امام خمینی (ره)، جاسوسان رژیم منفور پهلوی از بعضی بیوت بعضی مراجع، تحریکاتی علیه امام شروع می کنند

*به امام گزارش می دهند که این جور تبلیغات و تحریکات علیه مرجعیت شما می شود.

*امام خمینی می فرمایند :" من باکی از این مسایل ندارم، شما هم کاری به کارآنها نداشته باشید، مردم با ما هستند".

*وقتی امام بعد از پانزده سال تبعید و زندان با پیروزی انقلاب به ایران بر می گردند امام درباره اون جمله می فرمایند:

*"احتمال نمی دهید این تبعید چند ساله من بخاطراین باشد که گفتم" مردم با من هستند" ونگفتم" خدا با ماست؟!


(سیره امام خمینی، جلد سوم، صفحه 195، انتشارات عروج)

**اطلاعات بیشتر در لینک اصلی خبر

http://tnews.ir/news/633A43764385.html?nm=1

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۱۹:۲۱
مهدی فراحی

تکذیب اخبار مربوط به توصیه آیت‌الله بهجت

مرکز تنظیم و نشر آثار حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره در اطلاعیه‌ای خبر دستورالعمل منتسب به ایشان در قرآن شخصی‌شان را تکذیب کرد.

 به گزارش مشرق، مرکز تنظیم و نشر آثار مرحوم آیت‌الله بهجت، اخبار منتشر شده درباره حاشیه‌نویسی ایشان در قرآن شخصی‌شان را تکذیب کرد.


سؤال:


باسلام، آیا انتساب مطلب زیر ـ که در سایت‌های اینترنتی  منتشر شده است ـ به حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره صحت دارد؟


«آیت‌الله‌العظمی شیخ محمدتقی بهجت قدس‌سره در حاشیه قرآن شخصی خود این دستورالعمل را نوشته بودند: هر کس در بین‌الطلوعین، یعنی بین فجر کاذب و فجر صادق، (۵ دقیقه قبل از اذان صبح، تا ۵ دقیقه بعد از اذان) این ذکر را بگوید هر حاجتی داشته باشد برآورده می‌شود، ولو اگر تشرف به خدمت امام زمان (عج) باشد: ۱۴ بار صلوات؛ ۴۰ بار یا مولای یا صاحب الزمان ادرکنی؛ ۱۴ بار صلوات».


پاسخ:


باسمه تعالی


با توجه به بررسی‌های انجام شده و مراجعه به قرآن شخصی معظم‌له صحت مطلب فوق تکذیب می‌شود.


مرکز تنظیم و نشر آثار آیت‌الله‌العظمی بهجت قدس‌سره


http://www.mashreghnews.ir/fa/news/368460/%D8%AA%DA%A9%D8%B0%DB%8C%D8%A8-%D8%A7%D8%AE%D8%A8%D8%A7%D8%B1-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%AA%D9%88%D8%B5%DB%8C%D9%87-%D8%A2%DB%8C%D8%AA%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%A8%D9%87%D8%AC%D8%AA

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۱۱
مهدی فراحی

**مکاشفه علامه طباطبایی**

*علامه طباطبایی حکایت می کند: 

*در نجف، مدتی از تبریز پولی نرسیده بود، روزی در منزل مشغول مطالعه بودم، ناگهان فکر مخارج زندگی افکار مرا پاره کرد

*به محض اینکه مطلب علمی کنار رفته و این فکر [ تهیه رزق و روزی] به نظرم رسید، شنیدم که، کسی محکم در خانه را می کوبد، پاشدم رفتم، در را باز کردم.

*چون در باز شد، سلام کرد و من جواب دادم بهد از آن گفت: من شاه حسین ولیّ هستم، خدای تبارک و تعالی می فرماید: 

در این هجده سال (از سالی که معمم شدم) کی تو را گرسنه گذاشتم که، درس و مطالعه را رها کردی و به فکر روزی افتادی، خداحافظ شما! 

*در را بستم و آمدم، پشت میز مطالعه، آن وقت تازه سرم را از روی دستم برداشتم، در نتیجه سؤالی برای من پیش آمد و اینکه آیا من با پاهایم رفتم دم در و برگشتم؟! 

*اگر اینجور بود، پس چرا الآن سرم را از روی دستم برداشتم؟! و یا خواب بودم، ولی اطمینان داشتم که، خواب نبودم، بیدار بودم، معلوم شد که، یک « حالت کشفی » برای من رخ داده بود. 

**منبع: نرم افزار، ناگفته هایی از علامه طباطبایی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۱۶
مهدی فراحی

 


دیدار دانشجوی مشروب خور با حضرت آیت الله العظمی بهجت 


دانشجوی مشروب خور درس عبرت همه ماست و اینکه همواره فرصت توبه هست و بزرگترین لشکر شیطان " یأس و نومیدی" است ، خود خدا بیش از آنچه ما تصور کنیم از توبه بندگانش شاد می شود... بیایید خدا را شاد کنیم .... حجت خدا و خلیفه او را شاد کنیم... 


دانشجو بود...دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی.... 


از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم...قرار شد با حضرت آیت الله العظمی بهجت هم دیدار داشته باشن..از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه... 


وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت...بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن...من چندبار خواستم سلام بگم...منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن...امااصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن...درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن...یه لحظه تو دلم گفتم:"حمید،میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه...تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره...!!!تو که خودت میدونی چقدر گند زدی...!!!"خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم...تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم، از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن... 


اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت، من دم در سرم رو پایین انداخته بودم، اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن: "حمید..حمید...حاج آقا باشماست." 


نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر...آهسته در گوشم گفتن: 


- یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی... 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۷
مهدی فراحی