۰۷ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۴
داستان زنده به گور کردن
**داستانی از زنده به گور کردن دختران در جاهلیت:
*به سفر دوری رفته بودم، در حالی که همسرم باردار بود. پس از چهار سال بازگشتم، دخترکی را در خانه دیدم.
*آن شب را با ناراحتی خوابیدم. صبح او را با خود به نخلستان بردم.
*در آنجا من شروع به کندن حفره ای کردم و او به من کمک می کرد که خاک را بیرون آورم.
*هنگامی که کندن حفره تمام شد، زیر بغل او را گرفتم و در وسط حفره افکندم... سپس دست چپم را روی کتفش گذاشتم که بیرون نیاید و با دست راست بر روی او خاک می ریختم و او پیوسته دست و پا می زد و مظلومانه فریاد می کشید: «پدر جان! با من چه می کنی؟».
*در این هنگام، مقداری خاک روی محاسن من ریخت. او دستهایش را دراز کرد و خاک را از صورت من پاک نمود؛ ولی من همچنان با قساوت تمام روی او خاک می ریختم تا آخرین ناله هایش در زیر قشر عظیمی از خاک محو شد
۹۴/۰۴/۰۷