۰۱ دی ۹۵ ، ۲۳:۵۱
داستان شتران بهشتی و انفاق امام علی
خبرى در مدینه به سرعت مى پیچد که حضرت على (ع)، مى خواهد نخلستان خود را بفروشد.
فقراى مدینه که در شرایط سخت اقتصادى بودند خبر دار مى شوند و خود را به حضرت على (ع) مى رسانند.
خریدار که یکى از تجار مدینه است نخلستان را مى پسندد و آن را به مبلغ دوازده هزار درهم خریدارى مى کند.
وقتى حضرت على (ع) پولها را دریافت مى کند، به افراد فقیرى که دور او جمع شده بودند نگاه مى کند و قبل از اینکه آنها حرفى بزنند و تقاضایى بکنند به هر کدام از آنها مقدارى از آن درهمها را مى دهد.
اگر خوب نگاه کنى مى بینى که حضرت على (ع)، تمام درهمها را به فقرا داده و اکنون با دست خالى به خانه مى رود و چون وارد خانه مى شود مى بیند که در خانه هم هیچ غذایى نیست! رسول خدا خبر دار مى شود که حضرت على (ع) همه پول آن نخلستان را به فقراى مدینه انفاق کرده است براى همین او هفت درهم براى حضرت على (ع) مى فرستد.
حضرت على (ع) براى خرید غذا به سوى بازار مدینه حرکت مى کند.
در بازار شخصى را مى بیند که مى گوید: کیست که به من مقدارى پول قرض دهد؟
بخشش حضرت على (ع) آنقدر زیاد است که آن هفت درهم را
به آن مرد مى دهد.
اکنون حضرت على (ع)، در بازار ایستاده است در حالى که هیچ درهمى نزد او باقى نمانده است.
آنجا را نگاه کن، یک نفر در حالى که افسار شترى در دست دارد به این سو مى آید. او سلام کرده و مى گوید:
یا على، آیا این شتر را از من خریدارى مى کنى؟
من پول براى خریدارى آن ندارم.
پول آن را هر وقت داشتى به من بده.
قیمت آن چند؟
صد درهم.
معامله انجام مى گیرد و حضرت، شتر را تحویل مى گیرد، و آن مرد عرب مى
رود.
صدایى به گوش مى رسد: «اى على، این شتر را مى فروشى؟ »
عرب دیگرى است که به دنبال شتر مناسبى مى گردد تا با آن به سفر برود و ظاهراً این شتر را پسندیده است.
آن را چند مى فروشى؟
من آن را صد درهم خریدارى کرده ام.
من این شتررا صد و هفتاد درهم از شما خریدارى مى کنم.
معامله صورت مى گیرد و حضرت على (ع) پول را تحویل مى گیرد و شتر را تحویل مى دهد.
اکنون حضرت على (ع) در بازار مدینه به دنبال آن مردى مى گردد که لحظاتى قبل شتر را از او خریدارى کرده بود تا بدهکارى خود را به او بدهد، اما هر چه مى گردد او را پیدا نمى کند.
خدایا آن مرد کجا رفته است!
آنجا را نگاه کن!
رسول خدا در گوشه اى ایستاده است و دارد به حضرت على (ع) نگاه مى کند و لبخند مى زند.
شاید تعجب کنى که چرا پیامبر در این موقعیت، لبخند مى زند.
این یکى از لبخندهاى زیباى پیامبر است که در تاریخ ثبت شده است و حتما حکمتى دارد.
آیا شما راز لبخند پیامبر را مى دانید؟
على (ع) نگاهش به پیامبر مى افتد که به او تبسّم مى زند، على (ع) جلو مى آید و عرض ادب و سلام مى کند.
اى على، تو به دنبال آن مردى مى گردى که شتر را به تو فروخت؟
آرى، پدر و مادرم به فداى شما باد.
اى على، آن کسى که شتر را به تو فروخت جبرئیل بود و آن کس که شتر را از تو خرید میکائیل بود و آن شتر هم از شترهاى بهشتى بود و آن درهمها نیز از طرف خدا بود.
📚صحیح بخاری
منبع: کتاب «لطفا لبخند بزنید»، نویسنده: مهدی خدامیان آرانی، مشخصات نشر: تهران: نهاد کتابخانه های عمومی کشور، موسسه انتشارات کتاب نشر، 1392. صفحه ۲۲
*بخوانید خیلی زیبا*
فقراى مدینه که در شرایط سخت اقتصادى بودند خبر دار مى شوند و خود را به حضرت على (ع) مى رسانند.
خریدار که یکى از تجار مدینه است نخلستان را مى پسندد و آن را به مبلغ دوازده هزار درهم خریدارى مى کند.
وقتى حضرت على (ع) پولها را دریافت مى کند، به افراد فقیرى که دور او جمع شده بودند نگاه مى کند و قبل از اینکه آنها حرفى بزنند و تقاضایى بکنند به هر کدام از آنها مقدارى از آن درهمها را مى دهد.
اگر خوب نگاه کنى مى بینى که حضرت على (ع)، تمام درهمها را به فقرا داده و اکنون با دست خالى به خانه مى رود و چون وارد خانه مى شود مى بیند که در خانه هم هیچ غذایى نیست! رسول خدا خبر دار مى شود که حضرت على (ع) همه پول آن نخلستان را به فقراى مدینه انفاق کرده است براى همین او هفت درهم براى حضرت على (ع) مى فرستد.
حضرت على (ع) براى خرید غذا به سوى بازار مدینه حرکت مى کند.
در بازار شخصى را مى بیند که مى گوید: کیست که به من مقدارى پول قرض دهد؟
بخشش حضرت على (ع) آنقدر زیاد است که آن هفت درهم را
به آن مرد مى دهد.
اکنون حضرت على (ع)، در بازار ایستاده است در حالى که هیچ درهمى نزد او باقى نمانده است.
آنجا را نگاه کن، یک نفر در حالى که افسار شترى در دست دارد به این سو مى آید. او سلام کرده و مى گوید:
یا على، آیا این شتر را از من خریدارى مى کنى؟
من پول براى خریدارى آن ندارم.
پول آن را هر وقت داشتى به من بده.
قیمت آن چند؟
صد درهم.
معامله انجام مى گیرد و حضرت، شتر را تحویل مى گیرد، و آن مرد عرب مى
رود.
صدایى به گوش مى رسد: «اى على، این شتر را مى فروشى؟ »
عرب دیگرى است که به دنبال شتر مناسبى مى گردد تا با آن به سفر برود و ظاهراً این شتر را پسندیده است.
آن را چند مى فروشى؟
من آن را صد درهم خریدارى کرده ام.
من این شتررا صد و هفتاد درهم از شما خریدارى مى کنم.
معامله صورت مى گیرد و حضرت على (ع) پول را تحویل مى گیرد و شتر را تحویل مى دهد.
اکنون حضرت على (ع) در بازار مدینه به دنبال آن مردى مى گردد که لحظاتى قبل شتر را از او خریدارى کرده بود تا بدهکارى خود را به او بدهد، اما هر چه مى گردد او را پیدا نمى کند.
خدایا آن مرد کجا رفته است!
آنجا را نگاه کن!
رسول خدا در گوشه اى ایستاده است و دارد به حضرت على (ع) نگاه مى کند و لبخند مى زند.
شاید تعجب کنى که چرا پیامبر در این موقعیت، لبخند مى زند.
این یکى از لبخندهاى زیباى پیامبر است که در تاریخ ثبت شده است و حتما حکمتى دارد.
آیا شما راز لبخند پیامبر را مى دانید؟
على (ع) نگاهش به پیامبر مى افتد که به او تبسّم مى زند، على (ع) جلو مى آید و عرض ادب و سلام مى کند.
اى على، تو به دنبال آن مردى مى گردى که شتر را به تو فروخت؟
آرى، پدر و مادرم به فداى شما باد.
اى على، آن کسى که شتر را به تو فروخت جبرئیل بود و آن کس که شتر را از تو خرید میکائیل بود و آن شتر هم از شترهاى بهشتى بود و آن درهمها نیز از طرف خدا بود.
📚صحیح بخاری
منبع: کتاب «لطفا لبخند بزنید»، نویسنده: مهدی خدامیان آرانی، مشخصات نشر: تهران: نهاد کتابخانه های عمومی کشور، موسسه انتشارات کتاب نشر، 1392. صفحه ۲۲
*بخوانید خیلی زیبا*
۹۵/۱۰/۰۱
علی ،اعلی.علی جان است وجانان.ای بفدای تو واولاد تو یاعلی