با ولایت تا شهادت

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

با ولایت تا شهادت

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
۱۳ تیر ۹۴ ، ۰۱:۲۰

طرماح و معاویه

««طرماح و معاویه»»

*طرماح از شیعیان امام علی و امام حسین بوده است در زیر،داستانی از ایشان در وقتی که حامل نامه ای از امام علی علیه السلام بودند و بر خورد بسیار خوب ایشان با معاویه، را مرور می کنیم.

*عمرو عاص خبر آمدن طرماح را به معاویه داد.

*معاویه‏ فورا دستور داد که بساطى رنگین پهن کنند تا شکوه آن طرماح را تحت تاثیر قرار بدهد و او را به لکنت بیندازد  دستور انجام شد

*اما طرماح بى اعتناء به آن شکوه ظاهری، با همان کفشهاى خاک آلوده اش قدمها را بر فرشها گذاشت و شکوه واقعی را به رخ معاویه کشاند

*طرماح وقتی دید معاویه بر مسندش لم داده هست او نیز فورا لم داد و پاهایش را دراز کرد

*اطرافیان معاویه‏ به طرماح اعتراض کردند که " پاهایت را جمع کن " اما او گفت: تا آن مردک (معاویه) پاهایش را جمع نکند، من هم پاهایم را جمع نخواهم کرد 

*معاویه به مشورت عمروعاص برای تطمیع طرماح ضمن اینکه دستور داد تا سى هزار درهم‏ پیش طرماح بگذارند ، از او پرسید : از نزد که‏ به خدمت که آمده اى؟

*طرماح گفت: از طرف خلیفه‏ برحق ، اسدالله ، عین الله ، اذن الله ، وجه‏ الله ، امیر المومنین على بن ابیطالب نامه اى‏ دارم براى امیر زنازاده فاسق فاجر ظالم خائن، معاویة بن ابى سفیان‏

*معاویه ناراحت از اینکه‏ سى هزار درهم نیز نتوانسته است که این شاگرد على علیه السلام را ساکت کند ، گفت : نامه را بده ببینم.

*طرماح گفت: روى پاهایت مى ایستى، دو دستت را دراز میکنى تا من نامه على علیه‏ السلام را ببوسم و بتو بدهم‏

*معاویه گفت: نامه‏ را به عمرو عاص بده‏  طرماح گفت: امیرى که ظالم‏ است، وزیرش هم خائن است و من نامه را به خائنى‏ چون او نمیدهم‏ 

*معاویه گفت: نامه را به یزید بده‏

*طرماح گفت: ما دل خوشى از شیطان نداریم‏ چه رسد به بچه اش‏

*معاویه پرسید: پس چه کنیم؟ 

*طرماح گفت: همانکه گفتم‏

*بالاخره معاویه، نامه‏ را گرفت و خواند بعد هم با ناراحتى تمام کاتبش‏ را احضار کرد تا جواب نامه را اینگونه بنویسد: *"على! عده لشکریان من به عدد ستارگان آسمان‏ است‏ مهیاى نبرد باش"

*طرماح برخاست و گفت: من خودم جواب نامه ات را مى دهم و گفت:‏

*”على علیه‏ السلام خود به تنهایى خورشیدیست که ستارگان تو در برابرش نورى نخواهند داشت”‏ 

*هنگام رفتن معاویه گفت "طرماح! سى هزار درهمت را بردار"

*اما طرماح بى اعتناء به‏ حرف معاویه و بدون خداحافظى راه کوفه را در پیش‏ گرفت‏

*معاویه رو به عمرو عاص کرد و گفت: حاضرم‏ تمام ثروتم را بدهم تا یکى از شما به اندازه‏ یکساعتى که این مرد از على طرفدارى کرد ، از من‏ طرفدارى کند

*عمرو عاص گفت: بخدا اگر على به‏ شام بیاید ، من که عمرو عاصم نمازم را پشت سر او میخوانم اما غذایم را سر سفره تو میخورم

*منبع:‏ ( الأختصاص ص ١٣٨)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی