۲۷ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۵۲
داستان برجاگ
Alireza:
📛"برجاگ"
🐺گرگی به گله های گوسفند 🐑 🐏 مردم روستا حمله می کرد. کدخدای روستا گفت با مذاکره با آقای گرگ مسئله رو حل می کند تا مردم گَله ی خود را بدون دغدغه حمله گرگ به چرا ببرند.
👤کدخدا با آقای گرگ توافق کرد به شرطی که به گله گوسفندان در زمان چرا حمله نکند؛ روزی یک گوسفند را داوطلبانه به او می دهند تا بدَرَد و بخورد، اسم توافق شد "برجاگ"
((برنامه روستا جهت امنیت گوسفندان!))
👨👨👧👧 مردم روستا شاکی بودند که چرا باید روزی یک گوسفند بدهند؛ اما کدخدا می گفت شما بی سوادید؛ با گرگ که نمیشه جنگید؛ باید از او امضا و تعهد بگیریم!
از روز بعد از "برجاگ"؛ علاوه بر روزی یک گوسفند اهدایی روستا به آقای گرگ؛ چند گوسفند دیگر از آغلها گم می شدند، همه شواهد 🐾 نشان میداد کار آقای گرگ است. وقتی مردم استخوانهای باقی مانده گوسفندان را برای کدخدا بردند ؛ کدخدا در جواب اعتراضات مردم گفت؛ با روح "برجاگ" تضاد داره نه خودش؛ چون در زمان چرا نبوده نمیشه ایراد گرفت!
هر چه مردم گفتند 🗣 که طبیعت گرگ دریدن است؛ توافقی که گرگ امضا کند؛ جز قانونی شدن دریدن نیست؛ کدخدا قبول نکرد که نکرد. آخرین حرف کدخدا این بود:
من به "برجاگ" خوشبینم، به آقای گرگ بدبینم!
...
...
#من_به_برجام_خوشیینم_به آمریکا_بدبینم!
📛"برجاگ"
🐺گرگی به گله های گوسفند 🐑 🐏 مردم روستا حمله می کرد. کدخدای روستا گفت با مذاکره با آقای گرگ مسئله رو حل می کند تا مردم گَله ی خود را بدون دغدغه حمله گرگ به چرا ببرند.
👤کدخدا با آقای گرگ توافق کرد به شرطی که به گله گوسفندان در زمان چرا حمله نکند؛ روزی یک گوسفند را داوطلبانه به او می دهند تا بدَرَد و بخورد، اسم توافق شد "برجاگ"
((برنامه روستا جهت امنیت گوسفندان!))
👨👨👧👧 مردم روستا شاکی بودند که چرا باید روزی یک گوسفند بدهند؛ اما کدخدا می گفت شما بی سوادید؛ با گرگ که نمیشه جنگید؛ باید از او امضا و تعهد بگیریم!
از روز بعد از "برجاگ"؛ علاوه بر روزی یک گوسفند اهدایی روستا به آقای گرگ؛ چند گوسفند دیگر از آغلها گم می شدند، همه شواهد 🐾 نشان میداد کار آقای گرگ است. وقتی مردم استخوانهای باقی مانده گوسفندان را برای کدخدا بردند ؛ کدخدا در جواب اعتراضات مردم گفت؛ با روح "برجاگ" تضاد داره نه خودش؛ چون در زمان چرا نبوده نمیشه ایراد گرفت!
هر چه مردم گفتند 🗣 که طبیعت گرگ دریدن است؛ توافقی که گرگ امضا کند؛ جز قانونی شدن دریدن نیست؛ کدخدا قبول نکرد که نکرد. آخرین حرف کدخدا این بود:
من به "برجاگ" خوشبینم، به آقای گرگ بدبینم!
...
...
#من_به_برجام_خوشیینم_به آمریکا_بدبینم!
۹۵/۰۵/۲۷