۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۵۳
حکایتی واقعی از شب اول قبر
««شب اول قبر به روایت یک دختر»»
*علامه طباطبائی صاحب تفسیر المیزان به نقل از استادشان «ایت الله قاضی»:
*در نجف اشرف، وقتی خواستند زنی از اَفَنْدیها (سنیهای دولت عثمانی) دفن کنند دخترش که بی تابی نیز کنار مادر خواباندند، ولی روی قبر فقط با تختهای پوشاندند و دریچهای هم گذاشتند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه بیرون آید.
*فردا که امدند دختر در جواب تعجب انها از سفیدی موهای سرش گفت:
*شب کنار جنازه مادرم خوابیدم، ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد،
*آن دو فرشته از توحید و نبوت سوال کردند و مادرم درست جواب داد.
*بعد پرسیدند: امام تو کیست؟
*آن مرد محترم گفت: «من امام او نیستم»
*در این هنگام آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند که آتش آن به سوی آسمان زبانه میکشید.
*من بر اثر وحشت و ترس زیاد به این وضع که میبینید که همه موهای سرم سفید شده در آمدم.
*چون طایفه آن دختر، ماجرا را شنیدند همه شیعه شدند
★★منبع: علامه سید محمد حسین حسینی تهرانی، معادشناسی، ج ۳، ص ۱۱۰.
★★لینک اصلی مطلب
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/61610
*علامه طباطبائی صاحب تفسیر المیزان به نقل از استادشان «ایت الله قاضی»:
*در نجف اشرف، وقتی خواستند زنی از اَفَنْدیها (سنیهای دولت عثمانی) دفن کنند دخترش که بی تابی نیز کنار مادر خواباندند، ولی روی قبر فقط با تختهای پوشاندند و دریچهای هم گذاشتند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه بیرون آید.
*فردا که امدند دختر در جواب تعجب انها از سفیدی موهای سرش گفت:
*شب کنار جنازه مادرم خوابیدم، ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد،
*آن دو فرشته از توحید و نبوت سوال کردند و مادرم درست جواب داد.
*بعد پرسیدند: امام تو کیست؟
*آن مرد محترم گفت: «من امام او نیستم»
*در این هنگام آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند که آتش آن به سوی آسمان زبانه میکشید.
*من بر اثر وحشت و ترس زیاد به این وضع که میبینید که همه موهای سرم سفید شده در آمدم.
*چون طایفه آن دختر، ماجرا را شنیدند همه شیعه شدند
★★منبع: علامه سید محمد حسین حسینی تهرانی، معادشناسی، ج ۳، ص ۱۱۰.
★★لینک اصلی مطلب
http://www.mashreghnews.ir/fa/news/61610
۹۴/۰۶/۱۹