حجاب و حیا
پســرک ،دل به چـه بستی!؟
.
که سر راه نـشـستی،
روز و شــب در همــه جا در پـی حـوای خود هستی!
به خیالت که بهـشت است خیابان همـین شهـر
و این دخــترکان حـوری فردای تو هستند...؟!
.
پســرک دل به چه بستی؟!
به همین صورت زیبا
که تمـامش به دو صـد رنگ و لـعاب است...؟! .
به نگــاهی که پر از هـرزگی و مـثل ســراب است...؟! .
به صـدایی که شود نـازک و دلبـر؛
که برد دل زتو و عـقل و حواسـت...؟!
.
پســرک دل به چه بســتی؟!
به همین مـانتوی رنـگی
که نشــان میدهد اندام نگـارش...؟!
نه فقط تو
که هــمــه مردم ایـن شهــر
تواننـد تمـاشاگر مجانـی زیـبای تو باشـند...؟!
.
دل به ایـن صـورتکی بستی و ای کـاش بدانـی
سـر راهش
چـشمک و ناز و ادایـش
شده ارزانـی هــرکـَس
.
پســرک این تن زیـبا
که به آسـانی یک آن
به تــو گویـد ٬٬نـفس٬٬و٬٬جــان٬٬
با قـد و چهــره ی زیباتر و بهـتر که ببیند
برود سـوی دگـــر دلبر و جـانان
.
پســرک دل به چه بستی...؟!
به لبـی،خنـده ای و ناز و صدایـی...؟!
.
نــــه عـــزیــزم!
اینهمـه جـلوه که پخش است کـف و کوی خیابان
به ریــالی
به پـشیـزی
نــه،به وللـه نـیـرزد!
.
تو گـمان میکنی آرامش تو بسته به او شد...؟!
به لـبش ،عــشوه و نازش
به تـن ارایی و سازش
به لبـاسش
به صدایـش؟؟؟
.
نــــه پــسـر جان!
که نه تو کـل جــهان عـقل اگـر کار ببندند
بداننـد
که آرامــش این جان؛
هــمه در قیــد ٬٬عـــفافـــست٬٬و ٬٬حـجــابست٬٬
.
هـــمه در بند حـــیـــا و شـــرف و غــیرت مـرد است!
.
پـــســرجـان!
چــهره ی مـاه نشان ،
بعــدکمـی میشـود عـادی!
.
نه به صــورت؛
که به ســیرت دل خود بسته به او کـن!
به حــیایش،به عـفافــش!
سادگـی،شـرم و حجـابش!
.
هــمسـر خوب ،زن خوب،دل و دلـبرک خوب
*اخـــتصــاصیـست*
فــقط تـــــو!
که نه بهـر همه ی مردم این شــهر!
.
عــشوه و دلبری او
منحـصر مال تـــو باشد .
نه که همـسایه و فامـیل و پـسر های خـیابان!!!
.
پـسرک دل به کسی بند که دربند عـفاف است
که در قـید حجـابست
که در کــل جهان ارزش او حـجب و حیــا است