**مکاشفه علامه طباطبایی**
*علامه طباطبایی حکایت می کند:
*در نجف، مدتی از تبریز پولی نرسیده بود، روزی در منزل مشغول مطالعه بودم، ناگهان فکر مخارج زندگی افکار مرا پاره کرد
*به محض اینکه مطلب علمی کنار رفته و این فکر [ تهیه رزق و روزی] به نظرم رسید، شنیدم که، کسی محکم در خانه را می کوبد، پاشدم رفتم، در را باز کردم.
*چون در باز شد، سلام کرد و من جواب دادم بهد از آن گفت: من شاه حسین ولیّ هستم، خدای تبارک و تعالی می فرماید:
در این هجده سال (از سالی که معمم شدم) کی تو را گرسنه گذاشتم که، درس و مطالعه را رها کردی و به فکر روزی افتادی، خداحافظ شما!
*در را بستم و آمدم، پشت میز مطالعه، آن وقت تازه سرم را از روی دستم برداشتم، در نتیجه سؤالی برای من پیش آمد و اینکه آیا من با پاهایم رفتم دم در و برگشتم؟!
*اگر اینجور بود، پس چرا الآن سرم را از روی دستم برداشتم؟! و یا خواب بودم، ولی اطمینان داشتم که، خواب نبودم، بیدار بودم، معلوم شد که، یک « حالت کشفی » برای من رخ داده بود.
**منبع: نرم افزار، ناگفته هایی از علامه طباطبایی