با ولایت تا شهادت

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

با ولایت تا شهادت

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۰۹
مهدی فراحی
روضه شهادت
امام حسین علیه السلام
در زیارت ناحیه
پس دشمنان از همه طرف به تو هجوم آوردند، و تورا به سبب زخم‌ها و جراحتها ناتوان نمودند، و راه خلاص ورفتن برتو بستند،
تاآنکه هیچ یاوری برایت نماند، ولی توحسابگر (عمل خویش برای خدا) و صبوربودی،
اززنان وفرزندانت دفاع وحمایت مینمودی،
تاآنکه تورااز اسبِ سواری ات سرنگون نمودند، پس بابدن مجروح برزمین سقوط کردی،
در حالیکه اسبها تو را با سُم‌های خویش کوبیدند، و سرکشان باشمشیرهای تیزِشان برفرازت شدند، پیشانیِ تو به عرقِ مرگ مرطوب شد، و دستانِ چپ و راستت به باز و بسته شدن در حرکت بود،
پس گوشه نظری به جانب خِیام و حَرَمَت گرداندی، در حالیکه از زنان و فرزندانت (روگردانده) به خویش مشغول بودی،
اسبِ سواری ات با حال نفرت شتافت، شیهه کشان و گریان، بجانبِ خیمه‌ها رو نمود..‌.


«متن عربی»

فَأَحْدَقُوا بِک َ مِنْ کُلّ ِالْجِهاتِ، وَ أَثْخَنُوک َ بِالْجِراحِ، وَ حالُوا بَیْنَک َ وَ بَیْنَ الرَّواحِ، وَ لَمْ یَبْقَ لَک َ ناصِرٌ، وَ أَنْتَ مُحْتَسِبٌ صابِرٌ، تَذُبُّ عَنْ نِسْوَتِک َ وَ أَوْلادِک
َ، حَتّی نَکَسُوکَ عَنْ جَوادِک َ، فَهَوَیْتَ إِلَی الاَْرْضِ جَریحاً، تَطَؤُک َ الْخُیُولُ بِحَوافِرِها، وَ تَعْلُوکَ الطُّغاةُ بِبَواتِرِها، قَدْ رَشَحَ لِلْمَوْتِ جَبینُک َ، وَ اخْتَلَفَتْ بِالاِنْقِباضِ وَ الاِنْبِساطِ شِمالُک َ وَ یَمینُک َ، تُدیرُ طَرْفاً خَفِیّاً إِلی رَحْلِک َ وَ بَیْتِک َ، وَ قَدْ شُغِلْتَ بِنَفْسِک َ عَنْ وُلْدِک َ وَ أَهالیک َ، وَ أَسْرَعَ فَرَسُک َ شارِداً، إِلی خِیامِک َ قاصِداً، مُحَمْحِماً باکِیاً،
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۹ ، ۰۲:۱۵
مهدی فراحی
«أَلسَّلامُ عَلَی الرُّؤُوسِ الْمُشالاتِ»
«سلام بر سرهایی که برافراشته شده است»
کلمه مشالات از ریشه «شیل» است که سنگ بزرگی بوده که برای مسابقه و زورآزمایی از آن استفاده می شده، پس در این جمله زیارت ناحیه اشاره است به اینکه:
اول: سرها گرانسنگ و ارزشمند بودند
دوم: دشمنان برای بلند کردن این سرها از یکدیگر پیشی گرفته و به آن افتخار می کردند
سوم: حرکت سرها بر نیزه ها همراه با رقص و هلهله و شادی بوده.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۴۴
مهدی فراحی
«داستان عجیب بر خورد حضرت عیسی با شیر و لعن یزید»

روایت شده است اینکه حضرت عیسی (علیه السلام) در بیابان ها همراه حواریون و یاران خاص خودشان گردش می کردند پس رسیدند به کربلا، پس شیری قوی هیکل که شکارش را خرد می کرد دیدند که راه کربلا را بسته است.
حضرت عیسی به شیر گفت: چرا در این راه نشسته ای؟ ما را رها نمی کنی که برویم؟
شیر با زبان فصیح عرضه داشت: شما راه رها نمی کنم، تا اینکه لعن کنید یزید قاتل امام حسین (علیه‌السلام) را.

حضرت عیسی (علیه السلام) فرمود: حسین کیست؟

شیر گفت: او نوه دختری حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) نبی امی و پسر حضرت علی ولی (علیه السلام) است.

حضرت عیسی (علیه السلام) فرمود: قاتلش کیست؟! شیر گفت: او یزید است که نفرین شده همه جانواران و حشرات و درندگان است، خصوصا در ایام عاشورا.
پس حضرت عیسی دستهایش را بالا برد و یزید را لعن کرد و نفرینش کرد و حواریون هم بر استجابتش آمین گفتند.
سپس شیر با مهربانی از سر راهشان کنار رفت و انها راهشان را ادامه دادند.

منبع: بحار: ج ۴۴، ص ۲۴۴

اصل روایت در بحار

وَ رُوِیَ: أَنَّ عِیسَی کَانَ سَائِحاً فِی الْبَرَارِی وَ مَعَهُ الْحَوَارِیُّونَ
فَمَرُّوا بِکَرْبَلَاءَ
فَرَأَوْا أَسَداً کَاسِراً قَدْ أَخَذَ الطَّرِیق
َ فَتَقَدَّمَ عِیسَی إِلَی الْأَسَدِ
فَقَالَ لَهُ لِمَ جَلَسْتَ فِی هَذَا الطَّرِیقِ
وَ قَالَ لَا تَدَعُنَا نَمُرُّ فِیهِ
فَقَالَ الْأَسَدُ بِلِسَانٍ فَصِیحٍ إِنِّی لَمْ أَدَعْ لَکُمُ الطَّرِیقَ حَتَّی تَلْعَنُوا یَزِیدَ قَاتِلَ الْحُسَیْنِ علیه السلام
فَقَالَ عِیسَی علیه السلام وَ مَنْ یَکُونُ الْحُسَیْنُ
قَالَ هُوَ سِبْطُ مُحَمَّدٍ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ وَ ابْنُ عَلِیٍّ الْوَلِیِّ
قَالَ وَ مَنْ قَاتِلُهُ
قَالَ قَاتِلُهُ لَعِینُ الْوُحُوشِ وَ الذُّبَابِ وَ السِّبَاعِ أَجْمَعَ خُصُوصاً أَیَّامَ عَاشُورَاءَ
فَرَفَعَ عِیسَی یَدَیْهِ وَ لَعَنَ یَزِیدَ وَ دَعَا عَلَیْهِ وَ أَمَّنَ الْحَوَارِیُّونَ عَلَی دُعَائِهِ
فَتَنَحَّی الْأَسَدُ عَنْ طَرِیقِهِمْ وَ مَضَوْا لِشَأْنِهِمْ.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۱۶
مهدی فراحی
📌 *متن شبهه*👇
امام حسین نه فدائی نه جان نثار میخواد و نه سگ درخونه فقط و فقط رهرو میخواد هرکسی تونست راه امام حسین رو بره مستقیم میره توی بهشت .
دست از خرافه پرستی بردارید ، و به دستوراتشان که دستورات خداونده عمل کنید .
حالا هی بزنید توی سرخودتون ، حسین حسین کنید وقتی عملی درکار نیست چه فایده ؟
اینقدر کلاس نزار ، من احیا گرفتم ، خطبه و روضه خوندم ، منبر رفتم اینا به در عمتم نمیخوره
دست چند نفر و گرفتی ؟ مشگل گشاه چند نفر شدی ؟حضرت زهرا (ص ) اینارو ازت می پرسه نه اینکه چرا فلان روز برای حسین گریه نکردی یه خورده واقعه بین باشید وسلام .
📌 *پاسخ به شبهه* 👇
🌷واقعیت همینه که باید برای اهل بیت رهرو بود . باید دستوراتش آن بزرگواران را اجرا کرد.
🌷 اما سوال این است که دستور اقامه عزا از کجا آمده است. آیا جز دستور خداوند در سوره ی شورا آیه 23 و روایات نقل شده از اهل بیت است؟؟
🌷 آیا اولین اقامه کنندگان عزا خود اهل بیت و خاندان ایشان نبودند؟؟
🌷 آیا ثواب برگزاری جلسات و اقامه ی عزا از زبان و از طریق اهل بیت به ما نرسیده است؟؟
پس اگر ما میخواهیم رهرو باشیم باید اقامه عزا کنیم.
🌷 بحث دیگر این است که اگر اینچنین جلساتی نباشد دستورات اهل بیت تا چه مدت در میان مردم باقی خواهد ماند؟
🌷آیا راه انتقال معارف یا یکی از بهترین راه انتقال معارف همین جلسات نیست؟
🌷این که برخی افراد فقط به فکر اقامه عزا باشند و به دیگر وظایف خود عمل نکنند، کار ناشایستی انجام می دهند ولی اینگونه نیست که بگوییم چون گره از کار کسی باز نمی کنند، اقامه عزا را نیز تعطیل کنید.
🌷بلکه بهترین راه حل این است که بگوییم افراد همه را با هم انجام دهند. هم اقامه عزا و هم انجام دیگر وظایف.
🌷 برخی از ارزش ها مانند تبعیت از امام و فداکاری، ایثار، غیرت نسبت به خانواده و ... از راه همین جلسات و اقامه عزا و گریه و زاری منتقل و تذکر و یادآوری می شود.
🌷 بنابراین هر کسی که دلسوز دنیا و آخرت مردم هست باید به با شکوه تر برگزار شدن این جلسات کمک کند.
--------------------------
☑️کانال جامع پاسخ به شبهات وشایعات در #فضای‌_مجازی 👇
https://chat.whatsapp.com/Ig4R1aQWYKB1aJMaG67oqX

کانال ایتا:👇🏻
🆔https://eitaa.com/joinchat/5701648C9536f328f0

ـ‌اللهم‌ـ‌عجل‌ـ‌لولیک‌ـ‌الفرج‌ـ‌
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۵۲
مهدی فراحی
شبهه بی ابی در کربلا و جواب آن
متن شبهه و پاسخ مقداری طولانی می باشد ودر ابتدای به شبهه مطرح شده اشاره می گردد و بعد به پاسخ ارائه شده پرداخته می شود.
اصل و متن شبهه :

نخست در مورد بی آبی ، وضعیت بیابانی و عطش حسین و یارانش:
همانطور که میدانید جنگی که در روز عاشورا رخ داده در نزدیکی رود فرات بوده. در هیچ کجای کره زمین نمی توانید سرزمینی در کنار یک رود را بیابید که صحرا و بیابان بی آب و علف باشد، مگر رودی که از میان کوهستان می گذرد. همه در درازای تحصیلمان خوانده ایم که در کنار رودخانه ها جلگه و زمین های حاصل خیز به وجود می آید. واقعیت این است که اطراف فرات را نیز مانند سایر رودخانه ها، جلگه ها و زمین های حاصل خیز تشکیل میدهد و کربلا نیز سرزمینی سرسبز است.
از آن گذشته در چنین مناطقی به دلیل نزدیکی به رودخانه بستر زیرین زمین را سفره های پهناور آبی تشکیل می دهد و دست رسی به آب آسان تر از آن چیزیست که به ذهن می رسید. تنها با کندن ۴ یا ۵ متر از زمین می توان به آب رسید. در منطقه اهواز یکی از مشکلات ساخت و ساز همین سفره های زیرزمینی است که کاملا زیر شهر با فرا گرفته اند. ۷۲ نفر نتوانسته اند یک گودال ۴ متری حفر کنند؟
از طرفی بر طبق گفتار شیعیان این رویداد در تابستان و هوای گرم و جهنمی رخ داده ولی با مراجعه به این سایت و وارد کردن تاریخ ۱۰ ام محرم سال ۶۱ هجری قمری در قسمت Islamic Calendar در می یابید که عاشورا در روز چهارشنیه ۲۱ مهر ماه بوده است.البته ۲۱ مهر نیز هوای کربلا آنچنان خنک نیست ولی آن تابستان جهنمی هم که شیعیان میگویند نیست. اکنون می گویند شرایط آب و هوایی ۱۴۰۰ سال پیش با امروز فرق دارد. نخست اینکه در یک پریود ۱۴۰۰ ساله آن تغییر آب و هوایی که در ذهن مسلمانان است نمی تواند رخ دهد و دوم اینکه اگر هم تغییری باشد مطمئنا هوا خنک تر نشده بلکه دما بالاتر هم رفته است. یعنی ۱۴۰۰ سال پیش نسبت به امروز خنک تر بوده.
اما یک نکته ی جالب دیگر
در داستان هایی که از واقعه ی عاشورا گفته شده اشاره ای به گرسنگی نگردیده ، یعنی کاروان حسین مشکل گرسنگی نداشته است. مسلما کاروان برای سیر کردن خود علف نمی خورده. پس این کاروان نیز مانند سایر کاروان ها حیوانات اهلی به همراه خود داشته که با مشکل گرسنگی مواجه نشود، مثلا گوسفند یا بز، برای رفع تشنگی نیز میتوانستند از شیر همین حیوانات اهلی استفاده کنند. در ضمن شتر نیز همراه آنها بوده ، عربzaبه خوردن شیر شتر علاقه ی بسیار دارند ، میتوانستند از شیر شتر ها نیز استفاده کنند.
باز هم نکته ای دیگر، سه نقل قول در مورد مقبره حسین:
هارون الرشید را در حالى پشت سر گذاشتم که قبر حسین علیه السلام را خراب کرده و دستور داده بود که درخت سدرى را که آنجا بود به عنوان نشانه قبر براى زوار، و سایه‏بانى براى آنان قطع کنند. (تاریخ‏الشیعه،محمد حسین المظفری، ص ۸۹، بحار الانوار،ج ۴۵،ص ۳۹
قبر شریف آن حضرت مورد تعرض‏و دشمنى متوکل عباسى قرار گرفت.او به توسط گروهى از لشکریانش قبر را احاطه کرد تا زائران به آن دستریس نداشته باشند و به تخریب قبر و کشت و کار در زمین آنجا دستور داد.. (اعیان الشیعه،ج ۱،ص ۶۲۸،تراث کربلا،ص ۳۴;بحارالانوار،ج ۴۵،ص ۳۹۷)
سال ۲۳۶ متوکل دستور داد که قبر حسین بن على و خانه‏هاى‏اطراف آن و ساختمانهاى مجاور را ویران کردند و امر کرد که جاى قبر را شخم زدند و بذر افشاندند و آب بستند و از آمدن مردم به آنجا جلوگیرى کردند. (همان)
از این دست نقل قول ها بسیار است که تنها به سه مورد اشاره کردم. در بیابان بی آب علف و صحرای جهنمی کشت و کار کرده اند و بذر افشانده اند؟
پس با این همه موارد چگونه حسین و کاروانش از تشنگی و گرمای هوا رنج دیده اند؟ آیا مذهب عقلی را که فکر که می کند نمی رباید؟
دوم هرمله و گردن علی اصغر:
این داستان علی اصغر هم از آن افسانه های جالب عاشوراست که تنها ذهن گنگ و مسخ شده یک مسلمان می تواند باورش کند.
داستان از این قرار است:
حسین به علت عطش فراوان که در پست قبلی اشاره کردم عطشی در کار نبوده ، فرزند شیرخوارش را در بغل گرفته و جلوی سپاه میرود و میگوید دست کم به این طفل آب بدهید.از آن طرف (سپاه یزید) شخصی به نام حرمله که گویا تیرانداز قابلی بوده تیری را به قصد گلوی نوزاد رها کرده و او را می کشد، یا شهید می کند یا هر چه شما بگویید. در ظاهر تراژدی واقعا دردناکیست ولی با کمی تامل مطالبی دال بر خرافی و غیر واقعی بودن این داستان می ابیم.
نخست آنکه نوزاد شیرخوار و چندین ماهه اصلا گردنی به آن صورت که ما تصور می کنیم ندارد.اگر دقت کنید سر نوزاد به بدنش چسبیده است،دلیلش هم آن است که هنوز استخوان و عضلات گردن چنان رشد نکرده اند که وزن سر را تحمل کنند. تیر حرمله به کجا خورده است؟
تنها در یک صورت می توان گردن نوزاد را تا حدودی دید، در صورتی که سر کودک به پشت برگشته و به سمت زمین آویزان شود. هیچ دیوانه ای چنین کاری با بچه اش نمی کند زیرا مطمئنا در این حالت نخاع کودک صدمه خواهد دید.
دوم آنکه فاصله دو سپاه در هنگام نبر معمولا ۲۰۰ یا ۳۰۰ متر بوده است. اگر قهرمان تیراندازی المپیک با آن کمان های مجهز و مدرن را نیز بیاوریم نمیتواند از آن فاصله گردن کودک که هیچ حتی پدر کودک را نشانه بگیرد و به هدف بزند.شاید با دراگانوف نیز چنین کاری دشوار باشد چه رسد به تیر و کمان.
سوم آنکه برای چه حرمله نوزاد را نشانه گرفته؟ در تمام جنگ ها مهمترین شخص فرمانده سپاه است. حرمله باید حسین را می زده نه نوزاد را. کدام عقل سالمی چنین چیزی را می پذیرد؟ حرمله فرمانده سپاه را ول کرده و نوزاد را از پای درآورده؟ اگر به قول مسلمانان واقعا هوا جهنمی بوده مگر این حرمله مازوخیسم داشته که در آن شرایط، جنگ را کش بدهد و خودش را بیشتر اذیت بکند؟
در جایی مسلمانی گفت حضرت کودک را در دست گرفته و نزدیک سپاه رفته تا صدای او را بشنوند، در این صورت باید یه عقل حضرت شک کرد که هم خودش و هم فرزندش را اینگونه به خطر انداخته. او که فک و فامیل وحشی خود را بهتر می شناخته.
چهارم که از همه نیز جالبتر است آن است که اصلا کودک چند ماهه چه نیازی به آب دارد؟ نوزاد چندین ماهه شیر می نوشد و نه آب و مادرش میتواند به نوزاد شیر بدهد و تشنگی او را بر طرف سازد. در ضمن شیر آن حیوانات اهلی که پیشتر گفتم نیز موجود بوده.
آیا مذهب ذهنی را که فکر می کند نمی رباید؟
سوم، ابوالفضل رفته آب بیاره:
این داستان آب آوردن ابوالفضل بی سر و ته ترین افسانه عاشوراست. به اندازه ای این داستان مسخره ساخته شده که گمان می کنم با یک بار مرور آن دیگر نیازی به تجزیه نباشد.
داستان از این قرار است که آقا ابوالفضل که مسلمانان ماشین شان را بیمه ایشان می کنند برای رفع تشنگی لشگر حسین به دل دشمن زده و مشکی را از آب رودخانه پر کرده و در مسیر برگشت شخصی آن دستش را که مشک را گرفته بوده قطع می کند. حضرت مشک را با دست دیگرش می گیرد و به راهش ادامه می دهد. دوباره یک از خدا بی خبری آن دست دیگر را هم قطع می کند. حضرت اکنون مشک را با دندانش می گیرد و در آخر چند از خدا بی خبر دیگر وی را به شهادت می رسانند.
لطفا یکی برای من توضیح بدهد که حضرت چگونه مشک را از دستی که قطع شده میگیرد؟ آیا حضرت از اسب پیاده شده و می رود مشک را که همراه دست قطع شده اش روی زمین افتاده بر می دارد و دوباره سوار اسب می شود و می رود؟
دوباره که آن یکی دستش قطع می شود چه کار می کند؟ آیا حضرت باز از اسب پیاده شده و می رود به سراغ دست افتاده و دولا شده و مشک را با دندان می گیرد؟ آیا در این میان که هی حضرت از اسب پیاده و دوباره سوار می شده اند کسی نبوده ایشان را بکشد؟
یا اصلا هیچ کدام از اینها رخ نداده و پیش از آنکه دست مبارکشان را قطع کنند، حضرت بر اساس مهارت هایشان مشک را به هوا پرتاب کرده اند با آن یکی دست گرفته اند و به دنبال آن دوباره مشک را به هوا پرتاب کرده و این بار با دندان می گیرند؟ مگر حضرت هنرمند سیرک بوده؟
اصلا دست حضرت چگونه قطع شده؟ از مچ؟ از آرنج؟ از کتف؟ با چه چیز قطع شده؟ شمشیر؟ خاطرم هست در یک مراسم مذهبی در محرم روضه خوان گفت با کمان به سوی دست حضرت نشانه رفته اند و دست را قطع کرده اند. مگر کمان های آن ها تبر پرتاب می کرده است؟
خون ریزی شدید ناشی از قطع شدن دست در این میان کشک بوده؟ آیا حضرت به خاطر حضرت بودنشان چند لیتر بیشتر از انسان های معمولی خون داشته اند که در میانه راه به دلیل کم خونی نمرده اند یا دست کم از هوش نرفته اند؟
به راستی مذهب عقلی را که فکر می کند نمی رباید؟

جواب شبهه:
مقدمه:
یکی از شیوه های بیان شبهه بی اهمیت یا ساده جلوه دادن امور و یا به نحوی نگاه سطحی به موضوع بحث است تا از این طریق مفهوم بیمار خود را به مخاطب خود بقبولانند و از مقبولات او نتیجه مورد نظر خود را بگیرند، متاسفانه آنچه در این شبهه و شبهه پراکنی خود نمایی می کند چنین می باشد و سعی تمام در بی اهمیت و واهی نشان دادن مسئله تشنگی در کربلاست؛ حال قبل از پاسخ به شبهات مطرح شده لازم است مقدمه ایی در مورد حادثه عاشورا بیان شود.
در واقعه کربلا، آب و تشنگى از برجستگى ویژه اى برخوردار است، چنان که تا حدّى دیگر وقایع، تحت تأثیر آن قرار گرفته اند و بخش قابل توجهى از گفتوگوى بین دو سپاه بر سر آب بوده; به طورى که مظلومیت امام حسین(علیه السلام) و سنگدلى دشمن از همین امر معلوم مى گردد. اهمیت آب در کربلا چنان بود که حتى نزاع بر سر آن، چند روزى قبل از عاشورا آغاز شد و تا پایان جنگ در روز عاشورا ادامه داشت و حتى اگر صحیح تر بگوییم مسئله آب و تشنگى با مأموریت مسلم آغاز شد. چنان که بنابر روایتى، او در مسیر خود از مدینه به کوفه به رغم اینکه دو راهنما داشت; ولى راه خود را گم کرد و دو راهنماى او نیز از شدّت تشنگى جان دادند.۱ مسلم نیز بعد از آنکه در کوفه مجروح و دستگیر شد، به رغم اینکه در آستانه قصرِ دار الحکومه قدح آبى به او دادند; ولى به سبب شدّت خون ریزىِ دهان، نتوانست آن را بیاشامد و سر انجام با لب تشنه شهید شد.۲ شهداى کربلا هم به ویژه آنهایى که متأخرتر شهید شدند با لب تشنه به جوار حق آرمیدند. از این رو است که این بخش واقعه کربلا دل هر خواننده و شنونده را مى سوزاند.
با یک نگاه اجمالى به نوحه ها و مرثیه هایى که پیرامون واقعه کربلا سروده شده، مى توان دریافت که بخش قابل توجهى از آنها درباره آب و تشنگى است.
آب به عنوان حربه نظامى:
آن چه موجب شگفتى است، این است که بشر در طى قرن ها، آب را که گوهر گرانبهاى الهى، مایه حیات و پیام آور شادى، نشاط و صلح و صفاست همواره در جهت نابودى انسان ها و ویرانى بلاد به کار گرفته است و بدین وسیله هزاران جنبنده را از فرط قحطِ آب به دیار نیستى فرستاده و هزاران شهر و روستا را به ویرانى مهلِک مبدل نموده است. بنابراین شکى نیست که دشمنان اسلام و مسلمین نیز هم چون دیگر دشمنان بشریت از آن به عنوان حربه نظامى استفاده کرده اند.
انقلابیونى که در سال ۳۵ هجرى عثمان را در خانه اش محاصره کردند، مانع از رسیدن آب به وى شدند تا اینکه على(علیه السلام)با تلاش فراوانى آب مورد نیاز وى را به وسیله حسنین(علیهما السلام)براى او فرستاد.۳ معاویه که احیا کننده خوى و خصلت و کینه هاى دوران جاهلیت بود، کوشید که در جنگ صفین از آب به عنوان حربه جنگى استفاده کند، از این رو نخست بین سپاهیان
امیرالمؤمنان(علیه السلام) و منابع آب مانع ایجاد کرد، ولى على(علیه السلام) که سمبل اسلام بود به محض اینکه بر منابع آب دست یافت، سپاهیان معاویه را از آب منع نکرد.۴
امام حسین(علیه السلام) نیز همانند جدّ و پدرش نه تنها از آب به عنوان حربه نظامى استفاده نکرد; بلکه از آن در جهت ارائه چهره واقعى اسلام و پیوند بین مسلمین بهره گرفت. او هنگامى که در منزل شراف با سپاهیان کوفه به فرماندهى حُر بن یزید ریاحى رو به رو شد; در حالى که آنها از فرط تشنگى به ستوه آمده بودند، امام(علیه السلام) به یارانش دستور داد از آبى که همراه داشتند به آنها بدهند، تا آنجا که سپاهیان و چهار پایان آنان سیراب شدند. و بنابر روایتى، امام حسین(علیه السلام) خود در نوشاندن آب به آنها کمک مى کرد;۵
ولى دشمنان آن حضرت که اهداف جاهلیت را تعقیب مى کردند در بَدوِ اَمر براى اعلان جنگ از حربه آب استفاده نمودند.
چنان که عبیدالله بن زیاد طى نامه اى از حُر مى خواهد که امام حسین(علیه السلام)را در سرزمینى بدون پناهگاه و آب و آبادى فرود آورد.۶ و همین که امام حسین(علیه السلام) در سرزمین کربلا فرود آمد و مستقر گردید; عمر بن سعد از سوى عبیدالله بن زیاد مأموریت یافت که بین امام حسین(علیه السلام)و آب حایل گردد. ابو حنیفه دینورى در این باره مى نویسد: «ابن زیاد به عمر بن سعد نوشت که از حسین(علیه السلام) و یاران او آب را باز گیرد و نباید یک جرعه آب بنوشد، هم چنان که این کار رانسبت به عثمان بن عفان پرهیزکار انجام دادند».۷ عمر بن سعد مأموریت حفاظت از آب را به عمرو بن حجاج زبیدى به همراه پانصد سوار واگذار کرد. آنان از روز هفتم تا دهم محرّم یعنى پایان جنگ با جدّیت تمام از شریعه فرات حفاظت مى نمودند که مبادا امام حسین(علیه السلام)و یارانش از آن، آب بَردارند.۸ آنها نه تنها بین امام حسین(علیه السلام) و آب حایل شدند; بلکه با به راه انداختن جنگ روانى بر آثار ناشى از تشنگى و فقدان آب افزودند، به طور مثال: عبدالله بن حصین ازدى که از قبیله بجیله بود ندا داد: «اى حسین آیا این آب را مى بینى که مانند قلب آسمان صاف است تو یک قطره از آن را نخواهى چشید تا آنکه از تشنگى بمیرى».۹ شمر نیز از جمله کسانى بود که در رابطه با آب به امام حسین(علیه السلام) زخم زبان مى زد.۱۰
عمر بن سعد هم افزون بر آن که عمرو بن حجاج زبیدى را نگهبان آب کرد، شخصى را نیز مأمور نمود که ندا دهد: «اى پسر فاطمه(علیها السلام) و رسول خدا(صلى الله علیه وآله) تو از این آب یک قطره نچشى تا آن وقت که طعم مرگ را بچشى یا به حکم عبیدالله گردن نهى».۱۱
از جمع بندى مطالب بالا مى توان اهداف دشمن را از بستن آب به روى امام حسین(علیه السلام) در موارد زیر بیان نمود:
نخست اینکه: آنها از آب به عنوان حربه مؤثرِ نظامى استفاده مى کردند، بدان معنا که با شدّت تشنگى که بر امام حسین(علیه السلام)و یارانش تحمیل کردند، مى خواستند توان نظامى آنها را پایین آورده و در جبهه نظامى به شکست بکشانند.
دوم آنکه: با توجه به حضور زنان و فرزندان در اردوى امام حسین(علیه السلام) که در برابر سختى و کمبودها زودتر تحت تأثیر قرار مى گرفتند، دشمن مى خواست از این طریق با بر پا کردن جنگِ روانى امام(علیه السلام) و یارانش را به تسلیم وادار نماید.
سوم اینکه: بنى امیه که به عنوان خون خواهان عثمان به پیروزى غیر قابل تصورى دست یافته بودند به لطایف الحیل کوشیدند آن واقعه فتنه انگیز را دوباره احیا کنند و از طریق برانگیختن احساس ها بار دیگر از آن استفاده لازم را ببرند. از این رو دوباره از محاصره خانه عثمان و نرسیدن آب به آن سخن به میان آوردند، گویا امام حسین(علیه السلام) و یارانش مسبّب آن بوده اند! بنابراین تشنگى عثمان را بهانه اى براى جلوگیرى از استفاده امام حسین(علیه السلام) و یارانش از آب کردند.

پاسخ سوال اول:
چنین نیست که در هیچ کجای کره‌ی زمین، برای رودخانه‌ها حاشیه‌ی بیابانی وجود نداشته باشد. هنوز که هنوز است، حواشی بسیار طولانی‌ای در امتداد فرات (چنان چه در عکس فضایی از مسیر فرات مشهود است) و بسیاری از رودخانه‌های دیگر، بیابان است. دیگر اینکه چه کسی گفته که جلگه‌های حاشیه‌ی هر رودخانه‌ای حتماً مانند جلگه‌های گیلان و مازندران سر سبز است؟ گاه (چنان چه در همین عکس نیز مشخص است)، جلگه‌ای کوچک به وجود می‌آید و گاه ممکن است که طول جلگه نیز در مسیر رودخانه زیاد باشد، اما عرض آن، ده، بیست یا سی‌متر بیشتر نباشد و مابقی سرزمین خشکی باشد.
اما راجع به «کل منطقه‌ی کربلا»، کسی نگفته که بیابان بی‌آب و علف و لم یزرع (مانند کویر لوت) بوده است. بلکه آنجا نیز نه تنها حاشیه‌ی جلگه‌ای داشت، بلکه نخلستان هم داشت. چنان چه در تاریخ می‌خوانید که ضاربین دستان مبارک حضرت عباس (ع) در پشت نخل کمین کرده بودند.
اما بدیهی است که جنگ در ناحیه‌ی جلگه‌ای و داخل نخلستان‌ها واقع نشد، بلکه در زمینی باز که فاصله‌ی طولی کوتاهی با رودخانه داشت صورت پذیرفت و طبیعی هم این است که جنگ تن به تن در زمین باز صورت پذیرد. البته گاهی هم جنگ‌های تن به تن به داخل نخلستان‌های حاشیه کشیده می‌شد.
همان طور که بیان گردید، همه‌ی سرزمین کربلا جلگه نبود، بلکه سرزمین سوزان بود و هست. چنان چه اهواز، مسجد سلیمان و … نیز همین گونه‌اند. لذا این که می‌گویند: در جایی که آبادانی نبود و بیابان بود جنگ واقع شد، منظور این نیست که حتی یک علف یا نخل هم نمی‌روئید، بلکه در آن منطقه چند چشمه هم وجود داشت (مانند بسیاری از مناطق سوزان در کناره‌ی اروند رود و …)، اما آبادانی نبود. یعنی کشت و زرع و خانه و زندگی نبود و البته منطقه‌ی جلگه‌ایش نیز مانند منتطق جلگه ای ایران مانند کلاردشت نبود، بلکه در حاشیه و به صورت پراکنده از نخل‌ برخوردار بود. تاریخ مبین است منطقه‌ای که در آن جنگ واقع شد بیابانی بود. چنان چه هرثمه می‌گوید:
«… سالیان چندی از ماجرای بازگشت از جنگ صفین به همراه امیرالمؤمنین (ع) که در سرزمین کربلا توقف کرده بودیم گذشته بود تا حادثه‌ی کربلا پیش آمد و من هم در میان سپاه عبیدالله بن زیاد بودم. وقتی وارد سرزمین کربلا شدم، من آن منطقه را شناختم که همان بیابان است که به همراه علی (ع) در آن جا فرود آمده بودیم…». (ماجرای توقف امیرالمؤمنین علیه‌السلام در بیابان کربلا در شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج۳، ص ۱۷۰ مفصل بیان شده است).
اگر در شرایط کنونی هم وارد شهرهایی چون کربلا شوید، به سرعت متوجه خواهید شد که به رغم نزدیکی به رودخانه‌ی فرات و برخورداری از آبادانی، هنوز هوای سوزان و عطش‌آوری دارد، اگر چه نسبت به مناطقی چون نجف، آب و هوای بهتری دارد.
پس، این که کربلا در حاشیه‌ی فرات بوده و حواشی رودخانه‌ها همیشه جلگه‌ای است … و دیگر بهانه‌ها، دلیل نمی‌شود که اولاً حاشیه‌ی فرات مانند حواشی سرسبز و خنک «می‌سی‌سی‌پی» باشد و ثانیاً هیچ منطقه‌ی خالی و غیر سر سبزی برای جنگ نداشته باشد. لذا در آن منطقه نیز درختان نخل وجود داشت، اما جنگ در منطقه‌ای نه به وسعت زیاد، اما خشک و کمی دور از رودخانه در گرفت.

پاسخ سوال دوم:
در مورد بحث دسترسی به آب چنان القاء شده است که حضرت و یارانش برای تأمین آب تلاشی نکرده اند؛ حال آنکه هیچ انسان عاقلی این حال را بر خود تحمیل نمی کند؛ چگونه می توان در مورد امام چنین برداشتی را به ذهن خطور داد؛ متاسفانه همانطور که در مقدمه بیان شد قائل مطالب ذکر شده تمام تلاشش بر القاء مطلبی سطحی به عنوان مطلبی پسندیده است و ضمن آن در پی مخفی نمودن واقعیت وسکوت درمورد شأن و جایگاه امام و واقعیت حادثه است.
اما در مورد این اشکال می توان عرض نمود که :
الف) پاسخ اشکال محیطی و منطقه ای:
گاهی در حاشیه‌ی یک رودخانه‌ی پر آب، با حفر ۴ متر می‌توان به آب رسید و گاهی با حفر ۱۴ متر هم نمی‌توان به آب رسید و گاهی یک چاه ۴ متری و به آب رسیده، پس از اولین برداشت آب خشک می‌شود و باید یک یا چند روز صبر کرد تا دوباره آبی در آن جمع شود.
برای باور این امر تشریف ببرند به سرزمین جلگه‌ای و دشت سر سبز و پر آب گیلان. نرسیده به شهر رشت، منطقه‌ای وجود دارد به نام «سراوان» که دهستان‌های دهبنه، سنگر و … را شامل می‌گردد و مملو از جنگل‌های سرسبز و زمین‌های شالیز است. در این منطقه بادهای گرم پاییزی می‌وزد، چنان چه زمین هم چون کویر ترک می‌خورد! و چاه‌ها گاه با حفر ۷ متر به آب می‌رسد و گاه با ۳۵ متر! و اگر چاه، دست‌کم نیمه‌ عمیق نباشد، با اولین برداشت خشک می‌شود تا چند روز دیگر. به ویژه اگر در تابستان و پاییز باران کافی نباریده باشد.
ب) پاسخ درباره محیط کربلا:
امام حسین علیه‌السلام و یارانش تا روز هفتم محرم دسترسی به آب داشتند و به رغم محاصره‌ی آب، گاه با یک یورش، آب بر می‌داشتند. البته در این مدت چون دستور جنگ نرسیده بود و عبیدالله بن زیاد نیز ابتدا مایل بود جنگی در نگیرد و دستش به خون امام آغشته نگردد، حفاظت از آب را در یورش به حدّ جنگی جدی نمی‌کشاند.
در روز هفتم، عمر بن سعد مأموریت حفاظت از آب را به عمرو بن حجاج زبیدى به همراه پانصد سوار واگذار کرد. آنان از روز هفتم تا دهم محرّم یعنى پایان جنگ با جدّیت تمام از شریعه فرات حفاظت مى نمودند که مبادا امام حسین(علیه السلام)و یارانش از آن، آب بَردارند. (اخبار الطوال، ص ۳۰۱ و ابن اثیر، عزالدین على، همان کتاب، ج ۵، ص ۱۸۵ و ابن شهر آشوب، ابى جعفر رشید الدین محمد بن على، همان کتاب، ج ۴، ص ۹۷ و طبرى، محمد بن جریر، همان کتاب، ج ۷، ص ۳۰۰).
پس در این مدت حفر چاه ضرورتی نداشت. اما پس از آن، امام حسین (ع) نیز نسبت به حفر چاه (با همان عمق سه یا چهار متر که فرض کرده‌اند) اقدام نمودند. بنابر روایت ابن اعثم کوفى و ابن شهرآشوب، امام حسین(علیه السلام) در جلوىِ خیمه (به فاصله‌ی ۱۹ قدم) چاهى حفر کردند. (ابن شهرآشوب، ابى جعفر رشیدالدین محمد بن على، مناقب آل ابى طالب، ج ۴، ص ۵۰ و ابن اعثم کوفى، ابو محمد احمد بن على، الفتوح، ص ۸۹۳).
دلیل دیگر حفر چاه توسط امام (ع) و یارانش، نامه عبیدالله بن زیاد به عمر سعد است. او در این نامه نوشت: «اما بعد به من چنین خبر رسانده‌اند که حسین(علیه السلام) و یاران او چاه‌ها فرو برده‌اند و آب بر مى‌دارند، لهذا ایشان را هیچ فرو ماندگى نیست! چون بر مضمون نامه وقوف یابى، باید که حسین بن على(علیه السلام) و یاران او را از کندن چاه منع کنى و نگذارى که پیرامون آب گردند». (ابن اعثم کوفى، ابومحمد احمد بن على، الفتوح، ص ۸۹۳).
اما مسلم است که اولاً چاه را در داخل خیمه حفر نکرده بودند و ثانیاً دیگر دسترسی به آن چاه ممکن نشد و طبیعی است اگر چند نفر محدود که بین سی هزار نفر محاصره شده‌اند، امکان نزدیک شدن به چاهی که در چند متری خیمه‌ها حفر شده است، برایشان میسر نگردد. لذا از آن پس، امام (ع) برای دسترسی به آب، به طرف شط یورش می‌بردند و آب تهیه می‌کردند.
ما مدرکى دال بر اِقدام عمر بن سعد مبنى بر پُر کردن چاهِ حفر شده از جانب امام حسین(علیه السلام)نداریم; بنابراین براى ما به درستى معلوم نیست که سرنوشت چاه، چه شده است و به روایت ابن اعثم کوفى هم که مى گوید آن چشمه ناپدید شد نمى توان چندان اعتماد کرد; زیرا که کَندن چاه براى امام حسین(علیه السلام) و یارانش چندان کار مشکلى نبود; چون آنها در مدت کوتاهى خندق بزرگ و عمیقى را در اطراف خیمه ها حفر کردند. و از طرفى هم بنابر روایتى، امام حسین(علیه السلام) و برخى از یارانش صبح روز عاشورا به نظافت و زایل کردن موهاى بدن خویش پرداختند.(طبرى، محمد بن جریر، تاریخ طبرى، ج ۷، ص ۳۰۲۱ و ابن اثیر، عزالدین على کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج ۵، ص ۱۶۷( پس معلوم مى شود که تا صبح عاشورا امام حسین(علیه السلام) و یارانش داراى آب کافى بوده اند; چرا که اگر آب کافى نمى داشتند از آن براى نظافت استفاده نمى کردند تا خود، فرزندان و زنان را در تنگنا قرار دهند. ولى تأثیرهاى ناشى از بستن آب، رفته رفته بر اردوى امام حسین(علیه السلام) به ویژه زنان و کودکان سایه افکنده بود. از این رو برخى از یاران امام حسین(علیه السلام)، زبان به اعتراض و سرزنش مردم کوفه گشودند.
لذا بعد از این شرایط «امام حسین(علیه السلام) ۳۰ تن از سواران و ۲۰ تن از پیادگان سپاه خود را به فرماندهى برادرش حضرت عباس(علیه السلام) جهت آوردن آب به سوى فرات فرستاده و آنها با درگیرى مختصر با محافظان آب موفق شدند ۲۰ مَشک آب براى امام حسین(علیه السلام) و یارانش بیاورند.» – (طبرى، محمد بن جریر، تاریخ طبرى، ج ۷، صص ۳۰۰۷، ۳۰۰۶ و ابن اثیر، عزالدین على، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج ۵، ص ۱۵۹ و ابن اعثم کوفى، مقاتل الطالبیین، ص ۱۱۹، بلاذرى، احمد بن یحیى بن جابر انساب الاشراف، ج ۲ جزء ۳، ص ۱۸۱ و دینورى، ابو حنیفه احمد بن داوود، اخبار الطوال، ص ۳۰۲، ۳۰۱ و علامه مجلسى، محمد باقر، «همان کتاب»، ج ۴۴، ص ۳۳۸).
پس، هیچ کس مدعی نشده است که امام حسین (ع) و یارانش ده یا هفت یا حتی سه شبانه روز کاملاً بی‌آب بودند. بلکه هم چاه حفر کردند و هم به شط یورش برده و آب آوردند و هم آب ذخیره کردند. اما دقت شود که اولاً تعداد همراهان حدود ۱۷۵ یا کمتر از ۲۰۰ نفر بود که ۱۳۵ نفر آنان زنان و کودکان بودند و ما بقی را مردان تشکیل می‌دادند که ۱۸ نفرشان از آل هاشم بودند و مابقی از شیعیان. و در شب عاشورا نیز ۳۲ نفر از سپاهیان عمر سعد به لشکریان امام حسین (ع) پیوستند که «حرّ» به همراه پسر و غلامش آخرین آنها بود.
بدیهی است که پس از جلوگیری از دسترسی به آب چاه [که آن هم نمی‌توانست پاسخ‌گو باشد]، ۲۰ مشک آب و سایر ذخایر نمی‌توانست پاسخ‌گوی عطش و سایر نیازهای حدود ۲۰۰ نفر باشد.
این شبهه افکنان که گمان دارند با محاسبات چرتکه‌ای می‌توانند تاریخ را تحریف کنند، آیا محاسبه نمی‌کنند که در آن روزگار و شرایط [که تانکر یا بشکه‌ی آب نبود]، مگر چقدر آب می‌توانستند ذخیره کنند. اگر هر نفر در روز فقط ۱۰ لیتر مصرف آب داشته باشد، روزی دو هزار لیتر و برای سه روز ۶ هزار لیتر ذخیره‌ی آب لازم بود.
اما، در عین حال آب را نیز به حد امکان ذخیره کرده بودند و حتی تا صبح عاشورا نیز آب داشتند و امتناع از نوشیدن و سیراب شدن توسط یاران امام (ع)، به خاطر نگهداری آب برای زنان و کودکان بود. مگر در اخبار مستند نمی‌خوانیم:
««امام حسین(علیه السلام) در لحظات آخر از فرط تشنگى قدح آبى خواست و چون آن را به دهان نزدیک ساخت، حصین بن نمیر، تیرى بر آن حضرت زد که به دهانش خورد و مانع از آشامیدن شد و امام قدح را رها فرمود». (بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۰۴).
و یا «وقتى حضرت عباس(علیه السلام) از برادرش امام حسین(علیه السلام) اجازه نبرد گرفت، امام از وى درخواست کرد که کمى آب براى کودکان بیاورد و او نیز صداى العطش آنها را شنید، برمى آید که در این لحظات واپسین، آخرین ذخیره آب آنها تمام شده است و بر اساس همین روایت، حضرت عباس(علیه السلام) نیز موفق به آوردن آب نشد». (بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۴۱).
پس معلوم است که تا آخرین لحظات ذخیره‌ی آبی بوده، اما نه آن قدر که همگان را سیراب کند.

پاسخ سوال سوم:
اما در خصوص تاریخ عاشورا، ممکن است عده‌ای از عوام گمان کرده باشند که گرما و تشنگی، یعنی تابستان گرم و سوزان، اما هر کسی که قدری مطالعه داشته باشد، می‌داند که عاشورا مصادف با روز چهارشنیه ۲۱ مهر ماه بوده است. حال این تاریخ چه نقضی در تاریخ کربلا و مصائب عاشورا وارد می‌کند نمی دانیم؟!
در هر حال در مورد وضعیت زمانی واقعه عاشورا هیچ موقع در ۲۱ مهر، دمای شهرهای جنوبی ایران، عراق و یا سرزمین حجاز و اطراف خلیج فارس کمتر از ۳۵ یا ۳۰ درجه نبوده است و در چنین حرارتی بدون آب حتی نمی‌شوید دوید، چه رسد به این که تازید و جنگید. بر فرض که عاشورا در وسط زمستان و در دشتی سبز واقع شده است! آیا آدمی در زمستان آب نمی‌نوشد و اگر مانع دسترسی او به آب شوند، تشنه نمی‌گردد و اگر وارد جنگ تن به تن شود و پیاده به قلب دشمن بزند و یا با اسب بتازد، عطش‌اش مضاعف نمی‌گردد؟!
با توجه به این مطلب شیعه زمان و روز عاشورا را تابستان جهنمی توصیف نکرده و مطلب بیان شده صرفا تفکرات قائل به شبهه می باشد و توصیف تابستان و هوای گرم آن به معنای جهنمی اطلاق کردن نیست.

پاسخ سوال چهارم:
و اما درباره‌ی گرسنگی و استفاده از شیر یا گوشت حیوانات اهلی همراه!
مسئله اصلی در روز عاشورا تشنگی و گرسنگی نبود تا با رفع آن مشکل حل شود. یاران امام در شب عاشورا از فرات آب آورده، غسل کرده و نوشیده بودند اما در روز عاشورا سپاه دشمن می‌خواست با قرار دادن آنان در موقعیت کم آبی و تشنگی ، آنها را به تسلیم وادارد.
مثلاً اگر امام دعا می‌کرد و باران می‌آمد و آب برای رفع تشنگی پیدا می‌شد، نتیجه قابل توجهی نداشت؛ حداکثر امام و یارانش سیراب می‌شدند و ساعتی بیشتر ایستادگی می‌کردند و چند نفر بیشتر از افراد دشمن را می‌کشتند، ولی بالاخره شهید می‌شدند.
مسأله اصلی در آن صحنه، مبارزه با ظلم یا تسلیم شدن بود، که یکی به شهادت می‌انجامید و دیگری به ذلت، و بودن یا نبودن آب در آن اثری نداشت .
اما آنچه در پاسخ به این اشکال می توان عرض نمود این است که:
الف) این افراد عزیمت امام حسین (ع) و یاران به دعوت اهالی معتبر شهر بزرگ کوفه که پایتخت جهان اسلام بوده است را با کوچ عشایر اشتباه گرفته‌اند که با تمام تجهیزات و گله دام حرکت می کنند.
مگر وقتی [حتی صدها سال قبل از اسلام]، لشکریان امپراطوری‌های ایران و روم مسافت‌های طولانی و گاهی شش ماهه را می‌پیمودند و به مرزهای یک دیگر نزدیک می‌شدند، با خود گله می‌بردند؟!‌ مگر وقتی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به همراه یاران برای زعامت حکومت اسلامی از مدینه به سوی کوفه حرکت نمودند، با خود شتر و گاو و گوسفند و بز بردند؟! مگر وقتی معاویه‌ی ملعون از شام به سوی مدینه حرکت نمود، مانند عشایر و چوپانان با خود گله آورد؟! مگر سپاهیان یزید که از شام به سوی کوفه آمدند، شتر و گوسفند و بز و احیاناً چند تا مرغ و خروس به همراه آورده بودند؟! مگر وقتی سپاهیان یزید، عبیدالله بن زیاد و عمر سعد، اسرا را از کوفه به شام می‌بردند، با خود گله آورده بودند و در بازگشت نیز گله را همراه بردند؟! و مگر کسی شتر ماده‌ی شیرده با خود به چنین سفری می‌برد؟! و یا احیاناً با شتر باردار به جنگ می‌رود؟!
لذا هر سفری ملازمات خاص خودش را دارد؛ وهمراهی دام به آن گستردگی که استفاده از شیر آنها مشکل عطش آنها را رفع کند معنا نداشته است.
ب) بر فرض حیواناتی همراه کاروان بودند، آیا حیوان برای شیر دادن باید تغذیه و اب مناسب برای نوشیدن داشته باشد تا بتوان از شیر آن استفاده نمود یا نه ؟ آیا در شرایطی که مشکل کم آبی یا عدم دسترسی به آب وجود داشته وحتی اب برای سیراب کردن کودکان نبوده، تصور سیراب کردن حیوانات برای استفاده از شیر آنها منطقی می باشد؟
در ثانی حیوان روزانه یک بار یا دوبار دوشیده می شود که مقدار شیر آن تناسب بسیاری با تغذیه و وجود خوراک برای دام است؛ حال در آن شرایط ایا حیوانات تعذیه مناسبی داشتند؟ و مقدار شیر دوشیده شده آیا برای سیراب کردن کاروان بیش از ۲۰۰ نفر کفایت می کرده؟ بر فرض که در روز اول با شیر حیوانات تشنگی را رفع کردند، در روزهای بعد چه می کردند؛ ایا حیوانی که علوفه و آب برای تعذیه ندارد، شیر می دهد؟
ج) در آن زمان روش این بود که کاروان آذوقه‌ی لازم تا توقف‌گاه بعدی را که شاید یک یا دو روز راه بود به همراه بر می‌داشت و در آن توقف‌گاه آذوقه‌ی لازم برای ادامه‌ی مسیر تا توقف بعدی را تهیه می‌نمود.
این سفر نیز همین‌گونه بود. حضرت (ع) پول کافی داشت. آن قدر که وقتی در سرزمین کربلا متوقف گردید و بروز جنگ را حتمی دید، دستور داد زمین‌هایی که در کربلا (منطقه‌ی جنگ) مالک دارد، خریداری شود. پس آذوقه را در توقف‌گاهی که حتماً آبادی بود تهیه می‌کردند و در کربلا نیز که راه آنان سد شد، آذوقه‌ی رسیدن تا به کوفه را نیز همراه داشتند، اما توقف ده روز به طول انجامید و به شهادت و اسارت ختم شد. بدیهی است که گرسنگی نیز به همراه تشنگی بر آنها غلبه کرده بود. چنان چه گاه که نزد امام سجاد (ع) از تشنگی پدرش یاد می‌کردند، می‌فرمود: چرا از گرسنگی او نمی‌گویید؟!
د) علت عدم تاکید بر گرسنگی این است: که احساس تشنگی هنگامی دست می دهد که ما احساس خشکی در گلو کنیم. احساس گرسنگی نیز هنگامی است که ما متوجه خالی بودن معده خود می شویم.
اما حقیقت غیر از این هاست؛ چرا که هیچ یک از این دو احساس نیست که ما را گرسنه یا تشنه می سازد.
خون معمولا باید مقدار معینی آب و نمک دربر داشته باشد؛ بافت های بدن نیز همین طور. اکنون فرض کنید که این موازنه در لحظه ای بر هم بخورد. به هر دلیلی که باشد خون بی درنگ از درون بافت ها آنقدر آب برمی گیرد تا بار دیگر موازنه خود را باز یابد.
آن گاه کم شدن آب در بافت ها به مرکز تشنگی که جایی است در مغز، مخابره می شود. در این حال، مرکز تشنگی تکانه ای به حلق یا گلو می فرستد و سبب انقباض آن می شود. بر اثر این انقباض است که ما در گلوی خود احساس خشکی می کنیم و ندا برمی آوریم که تشنه ایم!
احساس گرسنگی نیز از مغز سرچشمه می گیرد؛ بدین معنا که در مغز جایی است به نام مرکز گرسنگی، که مانند ترمز بر روی فعالیت معده و روده ها عمل می کند.
تا هنگامی که غذای کافی در خون هست، مرکز گرسنگی فعالیت معده و روده ها را کند می کند؛ ولی همین که مواد غذایی در خون کم شود، این مرکز با شل کردن ترمز ها، دست به کار می شود. در این حالت، روده ها فعال می شوند؛ معده «می غرد» و به ما احساس گرسنگی دست می دهد.
البته ما تا حدودی قادریم که گرسنگی خود را مهار کنیم. این امر از راه مهار کردن سرعت مصرف ذخیره غذایی میسر است.
در طبیعت، حیوانات کوچک و فعال تر زودتر ذخیره غذایی خود را به مصرف می رسانند. در نتیجه، یک پرنده مثلا ظرف پنج روز از گرسنگی می میرد؛ ولی یک حیوان در دوازده روز.
به هنگام آرامش، ذخیره پروتئین در بدن مدتی درازتر باقی می ماند، با هنگامی که انسان بر آشفته شود و یا وحشت کند.
برخی از مردم هستند که خود را برای مدتی طولانی به گرسنگی عادت می دهند. این تمرین از راه نوعی تمرکز آگاهانه، انجام می گیرد؛ درست مانند کسانی که با تمرین، خود را قادر می سازند تا کارهای دشوار ورزشی را انجام دهند.
اما مهار کردن تشنگی بسیار دشوار است؛

پاسخ سوال پنجم:
در خصوص تخریب حرم و کشت و زرع در آن سرزمین اگر به پاسخ سوالات قبل دقت کرده باشید تا حدودی پاسخ داده شده است؛ اما آن چنان که تصریح شد آن منطقه کویر لوت نبود وکسی هم به لم یزرع بودن آن اشاره نکرده، بلکه کربلا منطقه‌ای در کنار فرات بود که آبادانی نداشت، یعنی هنوز مردمان در آنجا زندگی و کار نمی‌کردند و اگر ابادی بودی در مناطق اطراف آن بوده است.
در همین رابطه اگر به تعریفی که از کربلا شده دقت کنید: کربلا از کلمه ‹‹ کربال ›› گرفته شده و کربال یعنی غربال کردن و تمیز وپاک کردن ، گفته می شود : کربلت الحنطه ، یعنی گندم را غربال کردم و آن را از خاک وخاشاک پاک گردانیدم . به کربلا نیز به خاطر این کربلا گفته اند که زمینی خالی از ریگ وسنگی وبدون درخت یا گیاهان هرز و مزاحم ، مثل اینکه کشاورزی آن را پاک کرده وبرای کشت آماده کرده باشد . (موسوعه الغتبات المقدسه ، ج ۸، قسم کربلا ، ص۹) مستعد بودن این سرزمین برای کشت و زرع روشن می باشد.
اما، تخریب مکرر حرم در زمان عباسی‌ها صورت پذیرفته که ده‌ها‌ سال بعد از عاشورا است و در این مدت بسیاری از مردم در گرداگرد محل حرب و حرم‌ها زندگی کرده و کشت و زرع هم به راه انداخته بودند و موضوع تشنگی در ماجرای کربلا هم که پیش‌تر توضیح داده شد. لذا کشت و زرع در آن منطقه، نه تنها پس از ده‌ها سال، بلکه از فردای عاشورا نیز دلیلی بر عدم دسترسی به آب و تشنگی نمی‌باشد و جهنم سوزان جنگی ظالمانه نیز با چند علف خودرو، بهشت سرسبز خوانده نمی‌شود.
و می توان عرض نمود که تشنگی و عدم دسترسی به آب در کربلا، ضرورتاً به معنای بیابانی و سنگ لاخی بودن آن سرزمین نیست.

پاسخ سوال ششم:
ابتدا بخش دوم:
در پاسخ به سوال درباره‌ فاصله میان حرمله و حضرت علی‌اصغر (علیه‌السلام) می توان عرض نمود که: اولاً چه کسی گفته که فاصله‌ با دشمن حداقل ۲۰۰ تا ۳۰۰ متر بوده است. شاید این افراد گمان کرده که در آن موقع با کلاش، ژ۳ و توپ و تانک می‌جنگیدند و گاه به سوی جبهه‌ی یک‌دیگر خمپاره می‌انداختند.
ثانیاً سرتاسر تاریخ کربلا و به ویژه روز عاشورا، بیان از سخنان امام با جماعت یا تک به تک سپاهیان دشمن دارد و آنان نیز پس از استماع سخنان امام (ع) جواب می‌دادند. و حال نکند اینها گمان می کنند که مثلاً پشت بلند‌گوی متصل به آمپلی‌فایر‌های قوی حرف می‌زدند و یا احیاناً از نوعی بی‌سیم برخوردار بودند تا به رغم فاصله‌ی ۲۰۰ یا ۳۰۰ متری، صدای هم دیگر را بشنوند؟!
ثالثاً مگر چنین نبوده که وقتی حضرت علیه‌السلام برای آخرین وداع وارد خیمه‌‌ شدند، سپاهیان کفر به سویش تیر پرتاب می‌کردند و حلقه‌ی محاصره را چنان تنگ کرده بودند که دیگر با اسب به دور خیمه‌ها جولان می‌دادند.
رابعاً چگونه است که در جریان نماز جماعت خواندن امام و یاران در ظهر عاشورا تیر کمان، کمانداران به ظاهر معمولی که تبحر هرمله در تیر انداختن را ندارند به صفوف نماز می رسد و موجب شهادت مردان رشید می شود؛ ولی در عین حال فردی چون هرمله تیر او برای شهادت حضرت علی اصغر(ع) کارایی و شتاب خود را از دست می دهد و…
لذا فاصله سازی بین دو سپاه چیزی نیست جز ساخته ذهن خودشان و رجز خونی ها، ارتباطات، صدا زدنها و گزارش هایی که راویان کربلا که در سپاه ابن زیاد قرار داشتند و از وضعیت تحرکات سپاه امام و عاشورائیان می دادند خود گواه بر این است که فاصله ۲۰۰ یا ۳۰۰ متر نبوده است والا چگونه این مکالمه ها تبادل می شد و صحنه ها مورد رویت قرار می گرفت و چنین گزارش می شد.
بخش اول :
بله درست است که هنوز استخوان بندی و عضلات نوزاد شش ماهه محکم نشده است، اما حضرت فرزندش را در آغوش داشت که هرمله تیری از نزدیک به طرف او انداخت و به خاطر همین گردن نداشتن نوزاد، از رگ تا رگ، گلویش بریده شد.
و حالتی را هم که برای برخورد تیر فرض نموده اند فاصله ای دور بوده؛ حال آنکه اگر به پاسخ بخش اول توجه نموده باشید چنین فرضی محال نمی باشد و انجام آن طبیعی می باشد.
دیگر اینکه درباره شهادت حضرت علی اصغر دو گزارش عمده وجود دارد :
۱ . گزارش شیخ مفید : آن حضرت بر در خیمه نشسته بود وفرزندش عبد الله بن حسین که کودک بود نزد او آمد. آن حضرت او را در دامان خود نشانید مردی از بنی اسد تیری به سوی او پرتاب کرد که آن بچه را کشت . در تاریخ طبری به نقل از ابی مخنف نیز نزدیک به این مضمون آمده جز اینکه گفته : در حالیکه حسین نشسته بود، فرزند کوچکش عبد الله بن حسین را نزدش آوردند…
۲. گزارش لهوف : امام حسین ع به خیمه آمد و به زینب س فرمود :«فرزند کوچک مرا بده تا با او وداع کنم ». طفل را روی دست گرفت و خواست او را ببوسد که ناگاه حرملة بن کاهل اسدی او را هدف تیر قرار داد . آن تیر در حلق کودک جا گرفت و از دنیا رفت .
در هیچ یک از این دو گزارش آوردن علی اصغر به رزمگاه از سوی امام حسین ع و طلب آب برای علی اصغر انجام نشده است .
در گزارشهای دیگر مانند طبرسی در احتجاج یا محمد بن طلحه در مطالب السئول و…نیز گزارشی از طلب آب نیست
اما لهوف نقل دوّمی درباره شهادت علی اصغر آورده است که : زینب س کودک را بیرون آورد وگفت :برادر جان این کودک تو سه روز است که آب ننوشیده است برای او جرعه ای آب بخواه . پس حضرت او را بالای دست گرفت وفرمود : ای مردم! شما پیروان و خانواده ام را کشتید وتنها همین کودک باقی مانده است که از تشنگی بی تاب شده او را با جرعه ای آب سیراب کنید .هنگامی که امام حسین با ایشان سخن می گفت ، یک نفر از لشکریان تیری پرتاب کرد که گلوی کودک امام را پاره کرد .
که این گزارش صحیح به نظر نمی رسد زیرا می گوید : این کودک تو سه روز است که آب ننوشیده است، در حالیکه طبق روایات و گزارشات تاریخی تا شب عاشورا آب درخیمه ها وجود داشته است. وشب عاشورا اصحاب و یاران سید الشهدا وضو گرفتند، غسل کردند و به نظافت پرداختند.
پس امام حسین علی اصغر را به میدان جنگ نیاورده و البته خیمه های ایشان در وسط معرکه جنگ بوده ، و این جنایت حرمله کاری ناجوانمردانه و ضد انسانی است که حاکی از درنده خویی آنها دارد و اگر قرار باشد تشنجی در لشکر دشمن به وجود آید باید از قتل یک کودک شیر خوار بی گناه ایجاد شود که نزد همه حتی دشمنان محکوم است.

بخش سوم:
اما در پاسخ اینکه چرا حرمله امام را نشانه نگرفت باید عرض نمود که:
اولاً: جریان پرتاب تیر توسط حرمله مربوط به عصر عاشورا می شود، یعنی زمانی که تمام یاران حضرت به شهادت رسیده اند و حضرت یاوری برای دفاع از اهل بیت نداشت؛ لذا فرمانده سپاه را مورد اثابت قرار ندادند چون می دانستند که حضرت را بالاخره به شهادت می رسانند و تردیدی در این هدف خود نداشتند؛ لذا تاخیر شهادت حضرت مشکلی برای توان شهادت ایجاد نمی کرد.
ثانیاً: مسئله شهید کردن نوزاد در واقع به خاطر زجر دادن و اذیت کردن و از بین بردن تعادل روحی حضرت بود؛ که به این وسیله نیز کینه های درونی خود را با اذیت کردن حضرت تسکین دادند چون در اکثر موارد اذیت کردن و کشتن نزدیکان اثر بیشتری دارد و هم موجب زجر و هم موجب شکسته شدن توان شخص می شود و سوز و اثر آن بیشتر است.
ثالثاً:کش دادن در زمانی مصداق و واقعیت پیدا می کند که حضرت توان و یار برای این مسئله داشته باشد و بتواند از این طریق راهی برای خلاصی از معرکه پیدا کند، حال که کسی و قائلی وجود ندارد که چنین حالی را تایید کند و حضرت در همه حال به فکر مقابله و شهادت بودند و سپاه دشمن نیز این را بخوبی می دانست، لذا در صدد این بودند شهادت حضرت را به بدترین شکل آن ترسیم و موجبات ناراحتی بیشتری را برای حضرت و اهل بیت فراهم کرده و سوز آن را در دل اهل بیت حضرت بنشانند، پس آنها نه نتها در رسیدن به مقاصد خود با تاخیر شهادت حضرت ناکام نماندند بلکه توانستند به تمام مقاصد خود برسند.
رابعاً: او نه تنها خود را مورد اذیت قرار نداد بلکه توانست هم حضرت را با تیر سه شعبه خود به شهادت برساند و هم داغ کودک را بر دل حضرت نهاد؛ لذا هر چند تاخیری صورت نگرفت ولی اگر تاخیری هم صورت گرفته باشد به قیمت التیام کینه ها او تمام شد و این یکی از دست آوردهای حادثه عاشورا برای سپاه دشمن بود که برای التیام کینه های خود و پدران خود آمده بودند.
و…
بخش چهارم:
در جواب به بخشی که ظاهراً این افراد را به ذوق آورده؛ یعنی بحث شیر خوردن کودک توسط مادر؛ لازم چند نکته بیان شود:
اولاً درست کودک چند ماهه نیاز به آب ندارد؛ ولی کودک نیز همچون سایر افراد تشنه می شود و لذا تشنگی کودک مسئله غریبی نیست که نتوان آن را هضم نمود؛
ثانیاً ساخت و ساز بدن مادر برای تولید شیر نیاز به تعذیه و خوردن مایعات بسیار دارد و هر اندازه بدن مادر دچار کم آبی وضعف شود؛ شیر او نیز کاسته می شود ، حال در شرایطی که مادر آب در اختیار ندارد و در عطش بسر می برد آیا شیر نداشتن یا کم شیری مادر غیرممکن است؟ لذا به تبع کم شدن مایع بدن تولید شیر کم شده لذا شیری برای خوردن کودک وجود نداشته است.
ثالثاً شیر کدام حیوانات؟ پاسخ این فرض قبلاً بیان شد و برای دریافت پاسخ کامل به همان بخش(پاسخ سوال چهارم) مراجعه کنید.

پاسخ سوال هفتم:
اما در خصوص نقد نحوه‌ی قطع شدن دستان مبارک باب الحوایج ابوالفضل العباس علیه‌السلام و شهادت ایشان!
اولاً برای شما چه فرقی می‌کند که دستان حضرت از مچ قطع شده است یا از بازو و با تیر و نیزه قطع شده است یا با شمشیر؟ اما جهت اطلاع عرض می شود که با شمشیر و از بازو و توسط کسانی که پشت نخل کمین کرده بودند قطع شده است.
ثانیاً سعی شده است صحنه و جریان قطع شدن به صورت صحنه هالیوودی و یا پیر زنانه جلوه داده شود که در هردو قصدی جزء زشت و بی وجه نشان دادن نیست؛ حال شایسته است عرض شود چرا باید گمان کرد کسی که سوار بر اسب، مَشکی را حمل می‌کند، مانند کسی که پیاده زنبیلی به دست دارد، مشک را در دست گرفته است؟! چرا تصور نمی‌کنید که قاعده بر این است که مشک را جلوی خود و روی اسب بگذارد و با یک دست دهنه اسب را نگه داشته و دست دیگر را روی مشک بگذارد تا تعادلش حفظ شود و وقتی یک دست قطع می‌شود، دهنه را رها کرده و دست دیگر را روی مشک بگذارد و وقتی آن هم قطع شد، خم شده و با چانه یا دندان آن را نگه ‌دارد و یا اصلاً خود را به روی مشک خم کرده و به سوی خیمه بتازد.
ثالثاً توصیفی که در مورد نحوه و زمان عکس العمل بیان شده تجاهل عمدی و جهتمند قائل به اشکالات را به عیان مشخص می کند و نشان می دهد در هر حال در صدد شبهه پراکنی است و کاری به رعایت انصاف ندارد، با این وجود در بیان این اشکال عرض می شود که مگر در صحنه‌ی جنگ همه‌ی این حوادث بیش از یک دقیقه طول می‌کشد که پرسیده می شود: مگر حضرت خون اضافه داشته است؟! ایشان که گمان نموده این گونه چرتکه‌ای می‌تواند تاریخ را تحریف کند،
برای درک این مسئله اگر به کربلا رفته و فاصله بین افتادن دو دست را [که معین است] با اسب بتازند می ببینند که کمتر از نیم دقیقه طول نمی کشد و همچنین فاصله تا حرم شریف را بتازنند تا ببینند که یک دقیقه هم نمی‌شود؟! در حالی که از پا درآمدن به خاطر خونریزی شدید ناشی از جراحت عمیق، حداقل بین ۳ تا ۷ دقیقه زمان می‌برد لذا در این مسئله خون چندین لیتری مطرح نیست، ضمن اینکه بیان توصیفی یا واقعه با اصل رویداد تفاوت چشم گیر زمانی دارد، لذا شاید بتوان یک صحنه یا رویداد ثانیه¬ای دقایق بسیار و حتی ساعت ها مورد توصیف قرار داد و آن را از زوایای مختلف به بررسی گذاشت؛ لذا توصیف زمانمند به معنای طول زمان نیست که قابل درک نباشد و طول زمان توصیف به معنای طول زمان فعالیت نیست.

حال در پایان شایسته نکاتی در مورد نحوه برخورد و مصون ماندن و رهایى از شبه بیان شود که در زیر به آن اشاره می شود:
آنچه در مورد شبهه مهم است نحوه برخورد با شبهه است نه شنیدن و مواجهه شدن با شبهه، لذا مطرح شدن چنین شبهاتی برای شما نگرانی و حشت ندارد و می توان با برخورد صحیح و اندیشمندانه از این مسیر گذر کرد.
حال آنچه باید توجه داشته باشید این است که همواره در کنار جریان فکرى حق، جریان باطل هم وجود داشته است.
خداوند حقّ و باطل را به آب زلال و کف روى آن تشبیه مى‏کند. آب مى‏ماند ولى کف از بین‏مى‏رود.
فاما الزبد فیذهب جفاءً و اما ما ینفع الناس فیمکث فى الارض؛
اما کف، بیرون افتاده از میان مى‏رود، ولى آنچه به مردم سود مى‏رساند در زمین باقى مى‏ماند.
لذا این شبهات همچون کف روی آب می ماند که هر آن امکان محو شدن آن وجود دارد.
اما در مورد گزینه‏هایى که آدمى را از فروغلتیدن در گرداب شبهات مصون مى‏دارد و او را از این مسیر پرخطرو پرسنگ لاخ رهایى مى‏بخشد، مى‏توان به نمونه‏هاى ذیل اشاره کرد که شایسته است به آنها توجه داشته باشید:
- ۱. داشتن ایمان و یقین به مبدأ و معاد :
در آموزه‏هاى دینى، ایمان به خداوند و یقین به روز رستاخیز، بهترین عامل بازدارنده از غلتیدن درمسیر پرخطر و سقوط به شمار مى‏آیند. زیرا آدمى در پرتو نور پرفروزان ایمان و یقین، به زوایاى‏تاریک و لایه‏هاى رسوب آلود شبهه‏ها پى مى‏برد.
امیرمؤمنان(ع) پس از آن که شبهه را معنى مى‏کند، مى‏فرماید:
… فاما اولیاء اللَّه فضیاؤهم فیها الیقین و دلیلهم سمت الهدى و اما اعداللَّه فدعاؤهم فیها الضّلال‏و دلیلهم العمى؛
اما نورهدایت کننده ‏دوستان خدا درشبهات، یقین‏است. وراهنماى‏آنان مسیرهدایت‏الهى‏است.امادشمنان خدا، دعوت کننده‏شان درشبهات، گمراهى است و راهنماى آنان کورى است.
عاملى که مؤمنان و اولیاى الهى را از شبهه نجات مى‏دهد، یقین و تقواى آنان است.
قرآن مى‏فرماید:
یا ایها الّذین آمنوا اِن تتّقو اللَّه یجعل لکم فُرقاناً؛
اى کسانى که ایمان آورده‏اید، اگر از خدا پروا دارید، براى شمإے؛ححَّ+(نیروى )تشخیص (حق از باطل )قرارمى‏دهد.
- ۲. درنگ به هنگام پیدایش شبهه‏ها :
توقّف جلوى در و وارد نشدن به خانه شبهه‏ها، مطمئن‏ترین راه مصونیّت از چنگال این دشمن آرام ‏و بى‏صدا مى‏باشد. چرا که اگر کسى بخواهد پس از آلوده شدن به شبهات به پالایش اندیشه و ایمان‏خود بپردازد، باید بهاى سنگینى بپردازد و هزینه گزافى را متحمّل شود. همیشه پیش‏گیرى آسان‏تر وکم هزینه‏تر از درمان است.
امام باقر(ع) فرمود:
الوقوف عندالشبهة خیرمن‏الاقتحام فى‏الهلکة وترکک حدیثاً لم‏تروه خیرمن‏روایتک حدیثاًلم‏تحصه
درنگ در مقابل شبهه بهتر از فرو رفتن در گرداب هلاکت است. حدیثى را روایت نکنى بهتراست از این که حدیثى را نفهمیده روایت کنى.
امام صادق(ع) فرمود:
اورع الناس من وقف عند الشبهة؛
پارساترین مردم کسى است که به گاه شبهه توقف کند .
پرهیز از برخى میهمانى‏ها، اجتناب از لقمه مشکوک، دورى از کار شبهه‏ناک، رها ساختن مطالعه‏کتاب‏هاى گمراه کننده، نرفتن به سایت منحرف، ندیدن فیلم و تصویر مستهجن و… بهترین گزینه‏رهایى از شبهات مى‏باشد. انسانى که در لجن‏زار اعتیاد غوطه‏ور و در این باتلاق فرو رفته است، نخستین‏گام فرو غلتیدن در این گرداب را، از کشیدن یک نخ سیگار تلخ که روزى دوستى به او تعارف کرده‏بود، برداشته است و شاید روز اوّل تمام نخ سیگار را هم نکشیده، امّا کم‏کم به آن عادت کرده تاسرانجام به گرداب اعتیاد دچار شده است. اگر آدمى به شبهه‏ها عادت کند، ترک آن بسیار دشواراست.
سخن مشکوک و دوپهلو، مَرکب شیطان است که آدمى را به درون شبهه‏ها مى‏کشاند. بهترین‏راهکار مصون ماندن در این موارد خاموشى است. از وصایاى امیرمؤمنان(ع) به امام‏حسن(ع )این است:
اوصیک یا حسن وکفى بک وصیاً بما اوصانى به رسول اللَّه(ص)… الصمت‏عند الشبهة؛
اى حسن تو را وصیت مى‏کنم و همین تو را بس است، به آن چیزى که‏پیامبر(ص) به من وصیّت کرد: »خاموشى به هنگام شبهه«.
مگر جز این است که گوش و چشم و دل در مقابل عملکرد خویش باید به خداوند پاسخگو باشند.پس چرا آنان را از آلوده‏ها حفظ نکنیم.
و لا تقف ما لیس لک به علم ان السمع و البصر و الفؤاد کل اولئک کان عند مسئولاً؛
و چیزى را که بدان علم ندارى دنبال مکن، زیرا گوش و چشم و قلب، همه مورد پرسش واقع‏خواهند شد.
- ۳. تدبّر و تحلیل قضایا و ره‏یافت به درستى و نادرستى آن‏ها :
گاه برخى مسایل چنان پیچیده است، چون کلاف سردرگم، که ورودبه آن، آدمى را به گمراهى‏کشانده و او را از تشخیص سره از ناسره باز مى‏دارد. مانند نزاع‏هاى ساختگى، سخنان دوپهلو و آمیخته‏به راست و دروغ، شایعات‏و… چه بسیار بودند انسان‏هایى که بدون‏ تحلیل و تدبیر این گونه قضایا و وقایع، خود را با چالش‏هاى جدّى روبه‏رو دیدند و تا لبه پرتگاه پیش‏رفتند و برخى از آن‏ها سقوط کردند. توقّف در این مسایل و تجزیه و تحلیل آن‏ها بهترین گزینه‏مصون ماندن از سقوط در شبهات مى‏باشد.
امام سجاد(ع) هنگام روبه‏رو شدن با امور مشتبه، کردار مشکوک و عقایدمتناقض، از خداوند چنین استمداد مى‏طلبد:
و وفقنى اذا اشتکلت على‏الامور لاهداها، واذا تشابهت الاعمال لازکاها، اذا تناقضت الملل‏لارضاها؛
(خدایا) هرگاه امور بر من مشکل شد، مرا به یافتن درست‏ترین آن‏هاهدایت کن و هرگاه کردارها بر من مشتبه گشت به پاکیزه‏ترین آن‏ها راهنما باش و هرگاه عقایدو مذاهب متناقض شدند، به پسندیده‏ترینشان توفیقم ده.
- ۴. پناه بردن به قرآن :
قرآن نور است. و آن کس که با نور قرآن همراه شد، از فرو غلتیدن در لایه‏هاى تاریک شبهه‏ها رهایى مى‏یابد.
فاذا التبست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم فعلیکم بالقرآن؛
آن‏گاه که فتنه‏ها چون شب تاریک به شما روى آورد، به قرآن پناه ببرید.
- ۵. ارجاع مسایل به رهبران الهى و هدایت یابى از طریق آنان :
کسى که بدون توجّه به رهنمود رهبران و پیشوایان الهى در جامعه ره مى‏پیماید، یقیناً در مسیرحرکت خود به چالش‏ها و موانعى برخورد مى‏کند که رهایى از آن‏ها کار آسانى نیست. و این تنهارهبران جامعه هستند که مى‏توانند دست او را گرفته از سقوط نجاتش دهند و گره‏هاى زندگى رابرایش بگشایند.
یکى از علل مهم گمراهى و هلاکت منافقان، بى‏اعتنایى به پیامبر(ص) وجانشینان او بود. آنان پیامبر خدا(ص) را کنار گذاشتند. در نتیجه به دام شیطان‏افتادند و از آن پس با تمام هستى در خدمت شیطان قرار گرفتند. دیگر از مصادیق این گمراهان،خوارج نهروان بود. آنان امیرمؤمنان(ع) را کنار نهادند. در نتیجه گرفتار تحلیل‏هاى‏ناقص، اندیشه‏هاى باطل و از همه مهم‏تر شبهه افکنى‏هاى معاویه شدند.
قرآن کریم مى‏فرماید:
واذا جاءهم‏امر من‏الامن او الخوف اذ اعوا به‏ولو ردوه‏الى الرسول والى اولى‏الامر منهم لعلمه‏الذین یستنبطونه منهم ولولا فضل‏اللَّه‏علیکم ورحمته لاتبعتم الشیطان الاقلیلاً؛
و چون خبرى (حاکى) از ایمن یا وحشت به آنان برسد، انتشارش دهند؛و اگر آن را به پیامبر و اولیاى امر خود ارجاع کنند، قطعاً از میان آنان کسانى‏اند که(مى‏توانند درست و نادرست )آن را دریابند، و اگر فضل خدا ورحمت او بر شما نبود، مسلماً جز (شمار )اندکى از شیطان پیروى‏مى‏کردید.
- ۶. پرهیز از لقمه مشکوک :
لقمه شبهه‏ناک، بهترین و کارآمدترین ابزار شیطان است. شاید یکى از عوامل درونى گرفتار شدن‏به اباحه‏گرى، تساهل وتسامح وسرک کشیدن به‏پلورالیسم، سکولاریسم‏و… ناپرهیزى از لقمه‏هاى‏مشکوک و بعضاً حرام است.
سرنوشت شریک بن عبداللَّه نخعى عالم و فقیه عصر مهدى بن منصور خلیفه عباسى عبرتى است.او از دستگاه ظلم کناره مى‏گرفت و به زندگى آزادانه و فقیرانه خود قانع بود. روزى خلیفه او را طلبیدو گفت: یا باید عهده‏دار منصب قضا شوى و یا معلّم فرزندان من و یا امروز بر سر سفره ما بنشینى.شریک فکر کرد حال که اجبار است سومى آسان‏تر است. خلیفه دستور داد از لذیذترین غذاهاى‏رنگارنگ براى او تهیه دیدند، و همان غذا سبب شد که شریک به دربار خلیفه ستمگر عباسى بپیوندد.از این رو هم منصب قضا را پذیرفت و هم عهده‏دار تربیت فرزندان خلیفه شد.
و…

السلام علی الحسین و علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین – الی یوم القیامه.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۳۲
مهدی فراحی
تمجید رهبر انقلاب از شعر افشین علا خطاب به حاکمان عرب
تاریخ انتشار: ۳۰ مرداد ۱۳۹۹

به گزارش تسنیم، افشین علا از شاعران شناخته شده کشورمان چند روز گذشته پس از امضا توافقنامه حاکمان امارات و رژیم صهیونیستی شعری خطاب به حاکمان عرب سرود که امروز از سوی رهبر معظم انقلاب مورد تقدیر قرار گرفت.

متن پیام حضرت آیت الله خامنه ای به این شرح است: "شعری که خطاب به حاکمان عرب سرودید، بسیار بجا و به موقع بود. دست شما درد نکند."

متن شعر بدین شرح است:

به حاکمان عرب

شیری که برازنده فخر است و مباهات
سید حسن است آیا یا شیخ امارات؟

این داده چو قواده به عشرتکده، رونق
آن گشته ولی قائد احرار به شامات

آن پخته سخن گوید با تکیه به قرآن
این خام ولی چون شتران، حامل تورات

آن لرزه درافکنده به ارکان تل آویو
این با تن لرزان شده پنهان به عمارات

ای شیخ! کنی تکیه به قومی که خداوند
از دوستی‌اش کرده تو را نهی به آیات؟

این نهی، ندیدی و نخواندی تو به قرآن؟
یا خوانده‌ای از وحی، فقط لفظ و عبارات؟

هش دار و بپرهیز، از این غده ی بدخیم
جز ننگ چه بخشید مناخیم به سادات؟

سید حسن از چیست که بی سلطنت و کاخ
خورشید عرب گشته و حکام چو ذرات

زیر قدمش له شده است ارتش صهیون
با آن همه جنگنده و آلات و مهمات

آیا نکنی شرم ز لبنان و فلسطین؟
آیا نشنیدی تو ز آیات و روایات؟

ایران چه بدی کرد به اعراب و به اسلام؟
کز کینه او کور شدی، کور به کرات!

بحرین و عراق و یمن و شام چرا سوخت؟
در آتش بدخواهی‌ات ای شیخک بدذات!

آیا نرهاندند نوامیس عرب را
سید حسن و قاسم و یاران ز بلیات؟

خنجر زدی از پشت به اعراب و نشستی
با مرتکب آن همه کشتار و جنایات

با قاتل کودک کش صبرا و شتیلا
با جانی نفرین شده در ارض و سماوات

یکباره عقال از سر بی عقل بیفکن
خو کن چو جهودان به عرق چین و کراوات

بیهوده مکش فیل دبی را به رخ ای شاه!
وقتی که ز سرباز یمن هم شده‌ای مات

حیثیت خود دادی چون با ثمن بخس
حقانیت فارس شد از خبث تو اثبات

شاهان عرب، طایفه ی لوط و ثمودند
هم بنده ی عزی و منات و هبل و لات

خون عرب است آیا ای مردنمایان!
این ننگ که بر دامن تان مانده ز عادات؟

هم قدس ز کف داده و هم مکه و یثرب
جز غرب ندارید دگر قبله حاجات

در عقد تل آویو در آیید از این پس
بودید چو یک عمر، عیالات ایالات

ای قوم عرب! غیرت اجدادی تان کو؟
بودند نیاکان شما اهل فتوحات

تکرار مبادا شود اندوه فلسطین
تا چند برد غرب، از این منطقه، سوغات؟

دزد است در این قافله، تا چند تغافل؟
موش است در این مزرعه، تا چند مماشات؟

تند است چرا این همه توفان تجاوز؟
کند است چرا این همه شمشیر مجازات؟

خواند همه را قدس به یاری، ز چه خوابید؟
اقلیم عرب گشته چرا خانه ی اموات؟

با این همه، ای غرب! بپرهیز که دارد
این بادیه، بس خار مغیلان و نخیلات

دل خوش مکن ای خصم به ویرانی بیروت
مکرون! مکن از مکر، گذر سوی خرابات

لبنان نکند روی خود از پارس به پاریس
چون دیده از او خیر فراوان، ز تو آفات

سوزنده قانا شده دلسوز شهیدان!
غارتگر شبعا شده همدرد جراحات!

ای ننگ به هر کس که شود خام تو ای خصم
ای وای به شیخی که کند با تو ملاقات

قوم عرب و اهل خلیج کهن فارس
هیهات که ذلت بپذیرد ز تو، هیهات

آینده از آن یمن و غزه و قدس است
ای غرب به هش باش! رسد روز مکافات...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۱۳
مهدی فراحی

«کاظم عبدالامیر» از شکنجه اسرا تا شهادت

گروه جهاد و مقاومت مشرق - توی اردوگاه تکریت۵، مسیول شکنجه اسرای ایرانی، جوانی بود بنام کاظم عبدالامیر.

یکی از برادران کاظم، اسیر ایرانی ها، و برادر دیگرش هم در جنگ کشته شده بود، به همین خاطر کینه خاصی نسبت به اسرای ایرانی داشت، و انگار ایرانیها را مقصر همه مشکلات خودش می دانست!

کاظم آقای ابوترابی را خیلی اذیت می کرد. او می دانست آقای ابوترابی فرمانده و روحانی انقلابی است، به همین خاطر ضربات کابلی که نثارش می کرد، شدت بیشتری نسبت به دیگر اسراء داشت، اما مرحوم ابوترابی هیچگاه شکایت نکرد و به او احترام می گذاشت!

کاظم از هر فرصتی برای شکنجه روحی، روانی و جسمی اسرا بویژه آقای ابوترابی استفاده می کرد.

تنها خوبی کاظم شیعه بودنش بود. خانواده کاظم به روحانیون و سادات احترام می گذاشتند. اما آقای ابوترابی در اردوگاه حکم یک اسیر رو برای کاظم داشت، نه یک سید روحانی
یکروز کاظم با حالت دیگری وارد اردوگاه شد. یک راست رفت سراغ آقای ابوترابی و گفت:بیا اینجا کارت دارم...

ما تعجب کردیم و گفتیم لابد شکنجه جدید و...
اما از آنروز رفتار کاظم با اسرا و آقای ابوترابی تغییر کرد و دیگر ما رو کتک نمی زد.
وقتی علت رو از آقای ابوترابی پرسیدیم، گفت: کاظم اون روز من رو کشید کنار و گفت خانواده ما شیعه هستند و مادرم بارها سفارش سادات رو بهم کرده بود. بارها بهم گفته بود مبادا ایرانی ها را اذیت کنی، اما دیشب خواب حضرت زینب(س) رو دیده و حضرت نسبت به کارهای من در اردوگاه به مادرم شکایت کرده. صبح مادرم بسیار از دستم ناراحت بود و پرسید: تو در اردوگاه ایرانی ها رو اذیت می کنی؟ حلالت نمی کنم... حالا من اومدم که حلالیت بطلبم.

کم کم محبت حاج اقا ابوترابی در دل کاظم جا باز کرد و شد مرید ایشون، بطوری که وقتی قرار شد آقای ابوترابی رو به اردوگاه دیگری بفرستند کاظم گریان و بسیار دلگیر بود.

وقتی اسرای ایرانی آزاد شدند، کاظم برا خداحافظی با اونا بخصوص اقای ابوترابی تا مرز ایران اومد.

او بعد از مدتی نتوانست دوری حاج آقا ابوترابی رو تحمل کنه و برای دیدن حاج آقا راهی تهران شد. وقتی فهمید حاج آقا توی سانحه تصادف مرحوم شدند به شدت متاثر شد و رفت مشهد سر مزارش و مدتها آنجا بود.

کاظم از خدا می خواست تا از گناهانش نسبت به اسرای ایرانی بگذره. حتی رفت سراغ برخی از اسرای ایرانی که شکنجه شون کرده بود و حلالیت طلبید. او حتی تا روستاهای خراسان رفت.
تا اینکه کاظم داستان ما مدتی قبل رفت سوریه و در دفاع از حرم حضرت زینب به شهادت رسید.

*منبع:کتاب مدافعان حرم، کاری از گروه شهید هادی ص۲۴




https://www.mashreghnews.ir/news/619269/%DA%A9%D8%A7%D8%B8%D9%85-%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%DA%A9%D9%86%D8%AC%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%B1%D8%A7-%D8%AA%D8%A7-%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۳۹
مهدی فراحی
«دلارهای آمریکا برای طلبه قلابی»
به گزارش مشرق، صفحه اینستاگرام لبنان ایران نوشت: محمد علی ترشیشی طلبه قلابی وابسته به سفارت آمریکا که در تظاهرات لبنان همراه چند نفر دیگر، به نماد وحدت ادیان آمده بود مبالغ زیادی دلار تحویل گرفته. امروز در تظاهرات یک روحانی دیگر بین مردم پول توزیع می کرد.

مردم هم عصبانی شده و از نیروهای امنیتی خواستند آنها را دستگیر کرده و تحقیق کنند این پولها را از کجا آورده و برای چه توزیع می کند. هر جا آخوند قلابی هست نام آمریکا می درخشد!

بیچاره عده ای که ساده لوحانه آنها را سرمشق و سرلوحه خود قرار داده و توی سر روحانیون ایران می زنند و می گویند یاد بگیرید! مجلس اعلای شیعیان در بیانیه ای نام هفت نفر را که خود را روحانی جا زده اند منتشر کرد و نوشت آنها مدارک لازم برای پوشیدن لباس روحانیت را ندارند و شایستگی آن را ندارند.

توضیح: ترشیشی مدعی شده این پول را از یک عراقی گرفته تا برایش زمینی بخرد. گفته می شود مبلغ اصلی دو میلیون دلار است.

https://www.mashreghnews.ir/news/1003472/%D8%AF%D9%84%D8%A7%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A2%D9%85%D8%B1%DB%8C%DA%A9%D8%A7-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B7%D9%84%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8%DB%8C-%D8%B9%DA%A9%D8%B3
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۸ ، ۱۴:۲۱
مهدی فراحی

متن و پاسخ شایعه





متن شایعه

"۱۶۸ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻭﺍﮐﺴﯿﻨﺎﺳﯿﻮﻥ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﻣﯿﺮﮐﺒﯿﺮ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﺪ، ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ بعد ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺮﮐﺒﯿﺮ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩﻧﺪ علمای دینی ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺷﺎﯾﻌﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻭﺍﮐﺴﻦ ﺯﺩﻥ ﺑﺎﻋﺚ ورود ﺟﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﻥ ﻣﯽﺷﻮﺩ !
اﻣﯿﺮﮐﺒﯿﺮ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ واکسن ﺁﺑﻠﻪ نزند ﺑﺎﯾﺪ ﭘﻨﺞ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺟﺮﯾﻤﻪ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ ، ﺍﻣﺎ ﻧﻔﻮﺫ ﺳﺨﻦ ملاهای نادان بر ﻣﺮﺩﻡ ﺑﯿشتر بود، پولدارها ﭘﻨﺞ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﺑﻠﻪﮐﻮﺑﯽ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺯﺩﻧﺪ دیگران نیز در خانه ها پنهان میشدند.
پس از مدتی چند نفر را آوردند ﮐﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪانشان ﺍﺯ ﺁﺑﻠﻪ ﻣﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ، ﺍﻣﯿﺮﮐﺒﯿﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﺴﺘﻦ ﮐﺮﺩ.
ﻣﯿﺮﺯﺍ ﺁﻗﺎﺧﺎﻥ ﺁﻫﺴﺘﻪ به امیر کبیر ﮔﻔﺖ : ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻨﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ نادانی مرده اند.
اﻣﯿﺮ کبیر ﮔﻔﺖ : ﻣﺴﺌﻮﻝ نادانیشان ﻧﯿﺰ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﺍﮔﺮ ﻣﺎ به اندازه کافی ﻣﺪﺭﺳﻪ ساخته بودیم ملاها ﺑﺴﺎﻃﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ کرده بودند.
دوران افول و عقب ماندگی ملتها زمانی شروع شد که;
جای اندیشیدن را "تقلید" ,
جای تلاش و کوشش را "دعا" ,
جای فکر کردن به آرزوهای بزرگ را "قناعت"
و جای اراده برای رفتن و رسیدن را "قسمت" گرفت ........"





پاسخ شایعه
ویرایش شد

1. اگر چه این ماجرا در منابع دست اول یافت نشد اما منابعی هم که این مطلب را نقل کرده اند در متن خود فالگیران و دعانویسان را که همواره در پی سودجویی هستند عامل ترس مردم از آبله کوبی معرفی کرده اند نه علمای دین !

www.pandamoz.com/2006/10/post214.html?m=1

2. علمای دینی همواره پیشقدم در روشنگری و خدمات رسانی به جامعه بوده اند. بعنوان مثال یک سوم وقف استان قم از سوی علما و در زمینه سلامت بوده است که شامل 35 مرکز وقفی درمانی است.

sahebkhabar.ir/news/3702820

3. اتفاقا امیرکبیر علاقه فراوانی به علما داشت، چنانکه وصیت می کند پس از مرگش ثلث دارایی هایش را صرف ساخت مدرسه علمیه و مسجدی نمایند.

http://www.hawzah.net/fa/Magazine/View/6435/7170/87542

4. قسمت پایانی این شبهه که در آن نویسنده به زعم خود علل عقب ماندگی ملتها را بیان کرده در پستی جداگانه بررسی شده است؛ برای مشاهده به لینک زیر مراجعه نمایید :

shayeaat.ir/post/142



حق جو و حق طلب باشیم

لینک مطلب جهت انتشار: http://shayeaat.ir/post/203

جمعه 7 فروردین 1394

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۲۶
مهدی فراحی